یک شعر از: مسعود احمدی
«اولین ملاقات»
از پی هفت ماه زن را از انفرادی آوردند
مرد پارهیی ابر در زیر بغل داشت و پرندهیی بر شانه
نگهبانان هیچیک را ندیدند اما از آن به بعد گاه و بیگاه از سلول شماره صد و ده صدای باران میآمد و جیکجیک یک گنجشک جوان
یک شعر از: احمد دریس
باورش سخت است
سخت
وطنی بزرگ
به این بزرگی
در جیب های شما جا میگیرد
یک شعر از: مهدی رضازاده
آمده در مجله ادبی هنری روزآمد
هیچ این همه منام من
که نشستهام
دربازی مرگ و سرنوشت.
پیچ این جاده را
عاشقانه برو
به نارنجهای مست که رسیدی
پنجرهای آغوش مامنیست
درنگ کن
بایست
گوش کن
به آوازهای عشق و زندگی
تا هیچ این همه
لبالب شود.
یک شعر از: شهناز_صمدی
گور به گور شده
با اينهمه آرزوها ..
افت و خیز مرگ …
اما استخوانهايم
جسدي را حمل ميكنند
كه هنوز
قلبي
در سينهاش ميتپد
یک شعر از: ناهید عرجونی
دو تکه شدهام
نیمی از من
میخواهد بگوید که دوستت دارم
با تمام سلولهای تنم
ونیم دیگرم
اعتصاب کرده است
توی یک سلول
برای خونهایی
که دامن این خاک را گرفتهاند
یک شعر از : علیشاه مولوی
«صلح»
بهارخوانی قمریها
بهانه خوبی است
بیا با هم حرف بزنیم
بیا بزنیم به خیابانی
که
پیاده روهایش
پر از پروانههای عاشق است
میخواهم آشیانهی او را
لا به لای این همه لانهی فرو ریخته پیدا کنم
بگو چه کنم!؟
میترسم شعر سپیدم
سیاهِ کینهی آدم به کبوتر شود
تا دیر نشده
برای نجات پروانه کاری بکنیم
یک شعر از: مریم_نوروزی
دیگر نیازی به صلح نیست
بوسهها زخمی شدند
واین پرچم
تابوت جنازه شد