یک شعر از: غلامرضا بروسان
گل اگر درست و به موقع
در شعر بنشیند
کلمه را خوشبو میکند
ای کاش میشد به هنگام جنگ
سیبی را به دشمن تعارف کرد
تابستان میآید
و درخت توت حیاط را شیرین میکند
چون بیابانی
دور افتادم از خودم
و پوسیدم
چون پایههای پلی در آب.
یک شعر از: ناهید عرجونی
دارم به مُردنم فکر میکنم
به اولین باران ِپس از خودم
دارم به غمگینی ِاین تصویر خیره میشوم
بارانی ات خیس شده است
چتر برداشتهای
و گورستان خلوت است
نگاه میکنم به دور و برت
کسی تو را ندیده است
یک شعر از: هوشنگ رئوف
سیاهی
در عمق شب تهنشین میشود
خروسی اضطراب شبانه را
از بالهایش میتکاند
و بر بلندترین بام
غزل بزرگ سپیدی را پخش میکند
درختی
در بوسههای سبز نسیم
گم میشود
و بیرقی طلایی
از پیشانیی بامداد
حرکت میکند
یک شعر از: مظاهر شهامت
برگها را
از پاییز پس گرفتیم
آقای رئیس جمهور!
واژههای مندرس شما
درختان را ناامید کرده است
ما میخواهیم
از ذهن خسته رفتگر ناپدید شویم
اما پیشتر
در هر زمانی
که پوستاش آبله دارد
کمی
به خواب شما پاشیده میشویم
راستی آقا!
مراقب باشید!
ناخنهای تیزی دارند
اگر از پاهای ابر
صدای اسب میشنوید
یک شعر از: علیرضا پنجهای
«الوداع»
چه آرزوهایی که پیر شدند
چه ناکجاهایی که نادیده
سفرها نرفته
عهد شباب!
خداحافظ
عاشقی ی دلهره ها
نهان اندیشه ها
آرمان های یخ بسته
خداحافظ
ناخوانده کتاب ها!
ناسروده شعرها!
کور مانده ستاره ها!
بعد از این اگر که
دوباره زندگی
باز هم این گونه
خداحافظ.
یک شعر از :میرزاآقا عسگری
مجله_ادبی_هنری_روزآمد