عادتِ این پشتِسر نگهیدن؛ گفتگو با حافظ موسوی – آنوشا نیکسرشت
- اخبار روز
- یکشنبه, ۲۰ فروردین ۱۴۰۲
- ادبيات
دربارهی دو گفتمان وطن و بیوطنی در شعر معاصر فارسی
مقدمه
آنچه انگیزهی انجام این گفتگو شده است ایران است و، اگر سراغ مطالعهی مفهوم «وطن» در شعر فارسی رفتهایم، بیشک بهخاطر آهن تفتهایست که توی گودِ سینهمان مدام زبانه میکشد و در التهاب است و از این رو به مرورِ آنچه شعرمان در این مورد از سر گذرانده است اقدام کردهایم. شاید یکی از صریحترین سطرهایی که بتواند این احساس متناقض مازوخیستی را توجیه کند از زبان پژمان بختیاری سروده شده باشد که گفته است: «اگر ایران بهجز ویرانسرا نیست/ من این ویرانسرا را دوست دارم» و ما عادت کردهایم به مرور این تناقضهای ناعادلانه.
از این بابت، به همراهی حافظ موسوی از آنچه دربارهی وطن ایرانی در شعر معاصر فارسی آمده است گفتگو میکنیم. قصد آن است که با اشاره به حوالی انقلاب مشروطه و شروع شکلگیری مفهوم وطن ایرانی به آنچه از پسِ آن در شعر فارسی رخ داد بپردازیم.
۱- آقای موسوی، همانطور که میدانید در این گفتگو قصد داریم با تأمل بیشتر روی مقولهی «وطن ایرانی» در شعر معاصر فارسی تمرکز و دربارهی آن صحبت کنیم. در وهلهی اول، دوست دارم نظرتان را در مورد کلیت محور این گفتگو بدانم. «ایران» در معنای میهنی خود از کجای تاریخ وارد شعر و ادبیات شد و چگونه جایگاهی در کارنامهی شعر فارسی دارد؟
پاسخ: برای پاسخ گفتن به این پرسشِ به ظاهر ساده ولی به واقع دشوار، ابتدا باید روشن کنیم که ما چه معنا و مفهومی از دوبخش پرسش شما، یعنی “وطن” و “ایران” در ذهن داریم. در اغلب واژهنامهها ، مثلا در لغتنامهی دهخدا و فرهنگ فارسی دکتر معین، وطن یا معادل فارسی آن “میهن” را این طور تعریف کردهاند: زادبوم، محل تولد و نشو نما، محل اقامت، جای باش … در این تعریف، عنصر اصلیای که بر آن تأکید شده،”مکان” است؛ یعنی جایی که انسان در آن به دنیا آمده و بزرگ شده است. این تعریف یا معنا از وطن از آنجا که شاخصههای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و تاریخی در آن دیده نشده است با درک و تصور امروزِ ما از مفهوم وطن و میهن خیلی فاصله دارد. مفهومی که ما از وطن در ذهنمان داریم عبارت از قلمرو جغرافیایی معینی است که مردمانی با پیشینهی تاریخی مشترک، اسطورهها و فرهنگ مشترک به عنوان یک “ملت” در آن میزیاَند. این که عارف قزوینی می گوید: « اگر من هیچ خدمتی دیگر به موسیقی و ادبیات ایران نکرده باشم، وقتی(زمانی) تصنیف وطنی ساختهام که ایرانی از ده هزار نفر یک نفرش نمیدانست وطن یعنی چه. تنها تصور میکردند وطن شهر یا دهی است که انسان در آنجا زاییده شده باشد»، به همین تفاوت در معنای وطن اشاره می کند. این تفاوت در دورهی مشروطه وارد فرهنگ ما شده است. برای درک این تعریف جدید باید روی مفهوم “ملت” درنگ کنیم. ملت در فرهنگ قدیم ما به پیروان یک دین گفته میشد. وقتی حافظ می گوید “جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه ” منظورش پیروان هفتاد و دو فرقهی مذهبی است. یا وقتی که عراقی می گوید:” به کدام مذهب است این به کدام ملت است این/ که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی” منظورش از ملت، دین است؛ یعنی در کدام دین و مذهب چنین رسمی وجود دارد. در فرهنگ های قدیم و حتا جدید، برای”ملت” همین معنا را آوردهاند. اما تعریف اکنونی ما از ملت در واقع ترجمهی مفهوم nation است که از قرن هجدهم نوزدهم وارد فرهنگ غرب شده و به معنای یک قلمرو سیاسی مشخص است که دارای حدود و ثغور معینی است و یک دولت بر آن حکومت میکند و رابطهی دولت-ملت در آن بر اساس یک قرارداد اجتماعی (قانون) تنظیم می شود. این تعریف از دولت و ملت، کمی پیش از مشروطیت وارد فرهنگ سیاسی ما شد و در دورهی مشروطه تثبیت گردید.