نقل از: مجله_ادبی_هنری_روزآمد
شاعر ناشناس
مرغابیها گفتند: اگر هنگام پرواز خوب
حرف بزنی خواهی افتاد!
حالا سالها گذشته است،
و ما لاکپشتهای غمگینی هستیم،
که هروقت میخواهیم بگوییم
آزادی
به زمین میافتیم
یک شعر از: فرامرز سلیمانی
با گریههای تو
امروز گریستم
با گریههای تو امروز
گریههای دوباره شدم
و دو باره دیدن تو
دوباره دوست داشتن تو بود
دیگر نمیتوانستم از کنار تو ساده بگذرم
دیگر نمیتوانستم تنها بگذرم
و دو باره
عاشق شدم
یک شعر از: شمس آقاجانی
«گاهی تو نیستی گاهی من»
گاهی سرخم، گاهی بلوطی
حال آنکه نمیدانم بلوط چه رنگیست
و چه رنگی هستی تو !
گیج میشوم.
یک شعر از: نصرت رحمانی
بگذار هر چه نمیخواهند ، بگوییم !
بگذار هر چه نمیخواهیم ، بگویند…
باران که بیاید؛
از دست چترها
کاری بر نمیآید .
ما اتفاقی هستیم
که افتادهایم…
یک شعراز: یانیس ریتسوس
.
«از زندان برایت مینویسم!»
.
از زندان
برایت مینویسم
نزدیک به سه هزار نفر
اینجا
زندانی هستیم
مردمی هستیم ساده
سختکوش و اندیشهورز
با پتویی مندرس
بر پشتمان
یک پیاز و پنج دانهی زیتون
شاخهیی از نور در کولهپشتیِمان.
مردمی به سادگیِ درختان در نور آفتاب
با یک جرم در پروندهمان
تنها یک تقصیر
که ما
همچو شما
عاشق صلح هستیم و آزادی.
صلح؛
همان عطرِ غذا در شامگاهان.
صلح؛
همان ماشینی که دَمِ درِ خانهات
بایستد
و تو وحشت نکنی.
صلح؛
همانکه در خانهات را
میکوبد
کسی نباشد
جز یک دوست.
یک شعر از: قاسم کشکولی