دکتر رضا براهنی ( ۱۴۰۱-۱۳۱۴)
«اسماعیل»
چه جوانانی! اسماعیل، میبینی؟ چه جوانانی!
بسیاریشان هنوز صورت عشق را بر سینه نفشردهاند
و موهای صورت پسرها هنوز درنیامده. و دخترها را میبینی؟
چه پاهای لطیفی دارند!
جنگ است، اینجا هم جنگ است اسماعیل!
گریه نکن! فریاد نکن! دهنش را ببندید، قوانین را به هم زده است!
گریه نکن اسماعیل، جنگ است!
نفت از کنار حجرهها بالا میرود
چه معجون عجیبی! چاههای نفت در کنار حجرههاست
و در حجرهها جوانان نشستهاند!
آه، چه نفتی! شیرظلمت است این نفت!
و نفتکشها در سکوت پر میشوند
و جوانان در سکوت پیر میشوند
و در اعماق زمین، و در بالاسر، و بین دست یک بدن،
جنگ است اسماعیل، جنگ است!
مرده باد شاعری که راز حجره و چاه را نداند
زنده باشی تو که این راز را میدانستی
هر تاریخی لایهای از ناخودآگاهی دارد
با هر دگرگونی
من و تو از ناخودآگاهی بیرون میپریم
-مثل دختران طناب باز که به سرعت طناب را از بالا سر و زیر پاشان میگذرانند-
در آن سو که پایین آمدیم، احساس میکنیم در، آگاهی، هستیم ولی
هیچ آگاهیای کامل نیست
موجی بلند – مثل دیوار بتونآرمهای که انفجار شدید کجش کرده باشد-
میآید و ما را در خود فرو میبرد
در حجرههای کنار چاهها، چشمهامان را باز میکنیم
عینکهامان را برمیداریم، به میخ آویزان میکنیم
و منتظر پرش بعدی میمانیم
برای شاعر شدن، تنها کلمه کافی نیست!
کسی که دوزخ را تجربه نکرده باشد، مصداق «یقولون مالا یفعلون» خواهد بود
دوزخ باید تو را بطلبد
تو هم باید دوزخ را طلبیده باشی
این، آن کشمکش اعماق است
زجر روانم مرا شطح خوان کرد
{دوزخ از هر نوع: دوزخ رانده شدن از بهشت، دوزخ جدا شدن از معشوق،
دوزخ قهر ابدی پسر، دوزخ تفرعن حاکمان،
دوزخ غارت زیبایی از معابر، دوزخ بینوازشی زندگی،
دوزخ بدگمانی، دوزخ سین جیم درونی در کابوسهای بیانتها،
وقتی که موشها به بزرگی روباهها هستند و گورستانهای «رم»
از «قم»، «بلخ» از «ری» و «تروی» و «بخارا» از «اصفهان»
قابل تمیز نیستند، دوزخ حجرههای نشانده شده در کنار لولههای نفت}
زجر روانم مرا شطح خوان کرد
برای شاعر شدن، تنها کلمه کافی نیست
تجربهی دوزخ به اضافهی کلمه یعنی شاعر
…..