شناسنامهی ۲۸ام حاصل دیداریست دوباره با ( عمر چون خانهی در کوفتهایست – تا کی از ره برسد درباناش) یکبیتیای سرودهی هزار سال پیشام وقتی که شانزدهسالگی انتهای جهان بود. گاهی که دیروزها به سراغ آدم میآید و آن جوانک قدیمی را پیدا نمیکند حکایتها میشود، مثل این!.
.
شناسنامه ۲۸
.
خانهام را به خاطر دارد
و خوب میداند که “کوبهی خبر”*
……………………… کجاست
یکبار هم
تا رخوت کشدار بیمارستان
…………….. . همراهام شد
شناسنامهام اما
………………….در دسترس نبود
وگر نه “دربان خسته”*
به انتظار
…………….. بیتابی میکند
*اشاره به شعری از شاملوی بزرگ