ای کاش میآمدند و ما را هم میبردند
خوانش تحلیلی شعر گاری از رضا براهنی
یداله شهرجو
«گاری»
در را از جایش کندند، بلند کردند
در را به روى گارى انداختند، بردند
حالا فضاى خالى در، چون دهان سگى،
تشنه و تنها در زیر آفتاب له له زنان است
اتاقها را بردن
با سطح شیشههاى تیز و شکسته،
دیوارهاى خالى و مغبون پنجرهها تنها مانده است
دیدى که خانهی ما را هم بردند
احساسهاى ما حالا زنبورهاى سرگردانى هستند
که تک تک دنبال کندوى گمشدهشان مىگردند
آنگاه نوبت سبلان آمد
ما بچهها اطراف کوه حلقه زدیم تماشا کردیم
بىاعتنا به ما مشغول کار خود شده بودند
فارغ شدند، و بعد: هنهنکنان سبلان را انداختند روى گارى بردند
و آسمان پرستارهی تبریز را کندند انداختند روى گارى
از روى گارى صدها هزار چشم درخشان تبریزى فریاد مىزدند:
ما را بردند
و بردند
گلهاى باغچههاى تبریز میگریستند
وقتى که ارگ علیشاه را انداختند روى گارى بردند
حالا از موریانهها نشانهى خورشید را مىپرسیم
اما تو نیستی
زیرا که آمدند و تو را انداختند روى گارى بردند
ما در غیاب تو در اینجا در این جهان خاکى ویران چه مىکنیم؟
از دوردستهاى زمان غرش صدها هزار گارى را حتى در خواب نیز مىشنویم
ای کاش مىآمدند ما را هم مى بردند
«رضا براهنی»
شعر «گاری» از «رضا براهنی» گرچه گزارهی معنا را به عنوان عنصر محوری در خود مستتر دارد، اما بهرهگیریاش از زبان، به ویژه ظرفیت نهفته آن نیز از نظر دور نیست. شعر با روایتی داستانگونه آغاز میشود. روایتی که هم در طول، کشش و جاذبهی آن به چشم میآید و گاهی نیز در سطرهای افقی، مخاطب روایتی را که میتواند فضایی مستقل داشته باشد میبیند، اما چنین فضاهایی نیز در خدمت روایت طولی شعر قرار دارند.
خوانش شعر در محور عمودی در نگاه نخست مخاطب را برای درک و دریافت ذهنی از شعر چندان دچار چالش و تردید نمیکند. اما این درک و دریافت نمیتواند همهی موجودی شعر باشد، چرا که شاعر به ویژه در بهرهگیریاش از عنصر زبان، تنها به معنای قراردادی توجه نداشته و عمق و ریشه را مورد نظر داشته است. با قبول این باور نمیتوان تنها به درک و دریافت اولیه بسنده کرد و باید شعر را از ورای معانی قراردادی واژهها در ذهن حلاجی کرد.
در را از جایش کندند، بلند کردند
در را به روى گارى انداختند، بردند
حالا فضاى خالى در، چون دهان سگى،
تشنه و تنها در زیر آفتاب له له زنان است
شاعر برای «نابودی» و از میان بردن مفهوم فیزیکی که در اینجا میتوان با عبارت «خانه» از آن یاد کرد سراغ مقدمه چینی خاصی نمیرود و از همان شروع اولین سطر شعر، وارد اصل ماجرا میشود: «در را از جا کندند، توجه و انتخاب هوشمندانهی واژهها از ویژگیهای شعر براهنی است، از این رو از میان تمامی ارکانی که میتوانست از «خانه» استفاده کند سراغ «در» میرود. مفهومی که به نوعی میتواند موجودیت مفهوم خانه را در ذهن تداعی کند. این انتخاب در سطرهای ادامه، دقت شاعر را بیشتر نشان میدهد جایی که شاعر «در» را به عنوان جزیی از کل، موجودیت مفهوم خانه میداند. بردن و نابودی خانه را به آن نسبت میدهد، فضای خالی را و همینطور تنهایی و لهله زدن در زیر آفتاب؛ به جز آن عینیت ذهنی از «در» تشبیه را به میان میکشد: «حالا فضای خالی در چون دهان سگی» تا تنهایی نشستن در زیر آفتاب و لهله زدن با همین عینیت بخشی تازه قابل تصور باشد.
اتاقها را بردن
با سطح شیشههاى تیز و شکسته،
دیوارهاى خالى و مغبون پنجرهها تنها مانده است
فعل «بردند» که یک فعل ماضی ساده (سوم شخص جمع) است از فعلها و عبارتهای کلیدی در این شعر است. «گاری» که در رأس شعر قرار دارد با بردن و تأکید و تکرار فعل «بردن» اهمیتش آشکار میشود. شاعر پس از عبارت و مفهوم «در» که بخش نخست شعر آن را به عنوان یک نماینده و نماد مطرح کرده بود در بخش دوم با پازلهایی آن را کاملتر به تماشا مینشاند: «اتاقها را بردن» و پس از آن، شرح تصویر خود را به پازلهای جزییتر میکشاند: «با سطح شیشههای تیز و شکسته». وقتی توالی و سیر این سطرها و خصوصاً تصاویر را با دقت مرور میکنیم نکتهای که آشکار میشود نوع رسیدن شاعر به تصویر ذهنی نهایی است. مسیر رسیدن شاعر به تصویر نهایی از جز به کل است: در اتاقها؛ و شیشههای تیز و شکسته پنجرهها؛ این توالی و سیر در رسیدن به تصاویر نهایی در ادامهی شعر نیز همچنان وجود دارد.
دیدى که خانهی ما را هم بردند
احساسهاى ما حالا زنبورهاى سرگردانى هستند
که تک تک دنبال کندوى گمشدهشان مىگردند
در شعر براهنی، مخاطب توأماً هم با معانی قراردادی اشیا روبروست، هم با معانی استعاری آنها. اما این تمام موجودیت اشیا در شعر براهنی نیست چرا که او تلاش دارد اشیاء را در شکل کمال یافته آنها به معرض تماشا بگذارد، همانگونه که خودش به جز نمونههای عملی در شعرهایش میگوید: «شعر خوب از نظر من که فقط مرا به تماشای استحالهی استعاری اشیاء از طریق کلمات در اندیشه و احساس شاعر و یا حتی در روح شاعر؛ شعر خوب از نظر من شعری است که علاوه بر برانگیختن حِس این تماشاها در من، در برابر من، در کمالی ادامه یابنده تا بینهایت بایستد، بماند، نگذرد بلکه در برابر چشم درون من بایستد و به من از ایستادن، از ماندن، از نگذشتن خود خبر دهد».
«خانه» در روایت طولی شعرگویی همین سیر را طی میکند. شاعر در پی نوعی کمالیافتگی برای مفهوم خانه است. در دو بخش پیشین، گرچه شاعر از جهات مختلف خانه را به تماشا گذاشته بود اما ملکیتی برای آن قایل نبود. بیشتر خانه به مفهوم عام آن مورد نظر بود، تازه از این سطر است که خانه با صفت ملکیت معرفی میشود: «دیدی که خانهی ما را هم بردند». گرچه این نوع نگاه، در شعر دریچهی تازهای را میگشاید اما شاعر در پی رسیدن به سطحی متعالیتر است. از این رو در روایت خطی، تصویر و نگاه تازهی خود را به تماشا میگذارد: «احساسهای ما حالا زنبورهای سرگردانی هستند/ که تک تک دنبال کندوی گمشدهشان هستند/ …». شاعر برای بازنمای خانه و آدمها، مفهوم واسطه را برمیگزیند. این واسطه «احساسی» است، احساسی که آن را با زبان تشبیه بیان میکند زنبورهای سرگردان؛ زنبورهایی که برخلاف تصور ذهنی از با هم بودنشان، با صفت «تک تک» در پی یافتن «کندو» خانه هستند.
آنگاه نوبت سبلان آمد
ما بچهها اطراف کوه حلقه زدیم تماشا کردیم
بىاعتنا به ما مشغول کار خود شده بودند
فارغ شدند، و بعد: هنهنکنان سبلان را انداختند روى گارى بردند
و آسمان پرستارهی تبریز را کندند انداختند روى گارى
از روى گارى صدها هزار چشم درخشان تبریزى فریاد مىزدند:
ما را بردند
و بردند
گلهاى باغچههاى تبریز میگریستند
وقتى که ارگ علیشاه را انداختند روى گارى بردند
پس از صفت ملکیت در بخش سوم شعر (خانهی ما) در این بخش از شعر (قسمت چهارم)، شاعر فراتر از صفت ملکیت، خانهی خود را با استفاده از پازلهای جزیی دیگر، دقیقتر و کامل تر به تماشا میگذارد. در این بخش از شعر، شاعر اعلام، نمادها و سمبلهای را به تماشا میآورد: «آنگاه نوبت سبلان آمد» شاعر برای رسیدن به سبلان، تکههای پازل را کمکم در کنار هم چیده تا به «سبلان» برسد، در برابر سبلان وقتی بخواهد جامعه را با نماد عینی آن یعنی «آدمی» قرار دهد «بچهها» را انتخاب کرده است: «ما بچهها اطراف کوه حلقه زدیم تماشا کردیم».
روایتهای خطی در شعر «گاری» با تیزبینی براهنی، در استفادهاش از تمامی ظرفیتهای زبانی ممکن در هر سطر با ترکیب یک جملهی مستقل در کنار یک فعل که در انتهای جمله قرار گرفته است کامل شده است. غالب جملهها در شعر گاری مانند این جمله در این بخش از شعر است: «ما بچهها اطراف کوه حلقه زدیم تماشا کردیم» اگر الگوی ساخت این جمله که ترکیبی از یک جمله ساده + یک فعل در انتهای جمله است را در نظر داشته باشیم میتوانیم جملهها و سطرهای مختلفی با همین الگو را در شعر بیابیم. چنین جملههایی اگر آنها را در قالب یک جمله محسوب کنیم در واقع یک جملهی مرکب هستند چرا که در ساخت خود دو فعل را به کار گرفتهاند. اما فعل دوم بدون استفاده از حروف ربط یا پیوند آمده اما ماهیت جمله به گونهای است که مخاطب میتواند به محذوف بودن حروف ربط یا پیوند پی ببرد. نمادها، سمبلها و اشارههایی که به اقلیم و جغرافیای مورد اشاره در شعر پرداخته است مانند چراغهایی است که هر کدام به نوبت روشن میشوند و بخشی از چشمانداز پیش رو را روشن میکنند. مخاطب از دور سبلان را میبیند، بعد تبریز را، آسمان پرستارهی تبریز را، گلهای باغچه، ارگ علیشاه و … .
حالا از موریانهها نشانهى خورشید را مىپرسیم
اما تو نیستی
زیرا که آمدند و تو را انداختند روى گارى بردند
ما در غیاب تو در اینجا در این جهان خاکى ویران چه مىکنیم؟
از دوردستهاى زمان غرش صدها هزار گارى را حتى در خواب نیز مىشنویم
ای کاش مىآمدند ما را هم مى بردند
همه چیز پوچ و از میان تهی میشود، شاعر در طول شعر با تأکید چندین بار از قید «حالا» استفاده کرده است، در این قسمت نیز با تأکید بر استفاده از قید «حالا» میخواهد از عامل پوچی و میان تهی شدن: (موریانه) سراغ نور و روشنی (خورشید) را بگیرد و بلافاصله در سطر بعدی، برخلاف طول شعر، از «تو» سخن به میان میآورد، عشقی که مانند «در»، «خانه»، «سبلان»، «ارگ علیشاه» و … آن را هم روی گاری گذاشتند و بردند. جهان بی «تو» چگونه برایش ادامه یابد؟: «ما در غیاب تو اینجا در این جهان خاکی ویران چه کنیم؟» در انتهای شعر آنچه قدرت تکثر در طول زمان دارد غرش چرخهای گاری است. حتی در طول خواب هم انسان را رها نمیکند تا شاعر آرزو کند: «ای کاش میآمدند و ما را هم میبردند».
درباره Habib
متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.