یک شعر از الهام اسلامی
جنگاورانی بر تن این غار ایستادهاند
که آرزو دارند به خانه برگردند
پاهایشان را دراز کنند
چای بنوشند
اوستا بخوانند
و دیگر نقاشی نباشند
یک شعر از: سینا بهمنش
مگر ما چه میخواستیم
جز لبخند؟
به خیابان رفتیم
و حتی فریاد نزدیم : “لبخند”
به خیابان رفتیم و فقط لبخند زدیم
و فقط
لبخند زدیم
برایمان گاز اشک آور انداختند
ای کاش یکی بگوید این شعر نیست
ای کاش فرزندم
از این شعر هیچ نفهمد
جز واژهی لبخند
ای کاش فرزندم
این شعر را برای فرزندش نخواند
یک شعر از: حبیب شوکتی
«شعر گس»
پیش از شناسنامه
شعر شدم
شکوه آفرینش
با صدای آمدن
جنگ بین خواستن و خواسته شدن!
شعر شناسنامه بودم
بازیی کودکانه
به سرودن آوردم
راه از ستایش بیرون
به آفرینش ستایش زدم
هر آنچه را دیدم
پرسیدم
از شدنهای ناشده گفتم
شعر شناسنامه شدم
شعر گس عشق
شناسنامهی شعر هرگز!.
یک شعر از: ناهید عرجونی
دوستات دارم
مثل خیابانی معترض
که زخمهایش را بهدوربینها
نشان میدهد
مثل خیابانی
که گریه کرده است
یک شعر از: شهاب مقربین
«دنيا همين خرابه بود»
چه ميشود کرد
دنيا همين خرابه بود
که به ما دادند
و ما به دست خود خرابترش کرديم
با هم نساختيم
هر يک خانهاي بنا کرديم
با ديوارها و دری
که پشتشان پنهان شديم
و هرگاه دلتنگ ميشديم
در را باز ميکرديم
به اميدِ ديدار
با ديوارِ روبهرو
یک شعر از علیرضا نوری