از:رضا براهنی
………….صبحش چون نان برشته را ماند، تبريز!
.
صبحش
چون نان برشته را ماند ،
تبريز!
ظهرش به کباب بره ميماند، تبريز…
با قطرههاي خون داغ
بر پهلويش!
عصرش
ودکاي يخ است, ميسوزاند
آنگونه که تو
فريادکشان به خانه ميايي!
و نيمه شبش
انگار زني است چون بالش قو
نگذاشته سر بر ان ميخوابي…
.
بيدار شوي
تبريز فصول نور را
ميماند…
.
از تو که حرف مىزنم
کاغذم تمام مىشود.
کاغذى دگر به من بده
وسعتش به قدر آسمان…
تا که از تو باز
حرفهاى دیگرى زنم.
.
مردى با قفس رنگین قنارىها
ازکنار موسیقى نام تو میگذرد
(نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن)
در دالان مظفریه
ابریشم قالى دیوانه شده
سکوت را شکسته، حرف مىزند
تو زبان تصاویر ابریشمى…
(نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن)
در راسته کوچه
زنى شیر آب را باز کرد
هرگز آب به این سرعت در سطل نریخته…
(نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن)
گردن و کوهان شتر
از بالاى دیوار دیده مىشود
شترهاى بلند، دیوارهاى کوتاه…
(نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن)
چشمهاى عسلى دخترانت
حتى دیوارهاى کاهگلى را هم شیرین کرد.
(نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن)
اسبى که شیهه مىزند
برادر من است
طاوسى که از کوچه مىگذرد
خواهر من…
(نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن)
ساطور
استخوانهاى شیشک را خرد کرد
لقمهاى از آن گوشت به من مسکین دهید.
( نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن)
شیر ماهىهامان در میدانچه
کشتى مىگیرند
زنان به بازوهاى آنان مىاندیشند.
(نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن)
ارک
قطورترین کتاب جهان است
که در برابر ما
عمودى ایستاده است
تاریخ تویى…
………………………………
*سپاس از: فیروز ساعی
شعری ازسالهای گذشته و دور
که کمترخوانده ودیده شده …