برگرفته از صورتکتاب: پرستو مهاجر
«احمد شاملو»
آیدا با حیرت گفت:_ درخت ِ لیمو ترش را
ببین که این وقتِ سال غرق ِ شکوفه شده! مگر پاییز نیست؟
•••••
گرما و سرما در تعادل محض است و
همه چیز در خاموشی مطلق
تا هیچ چیز پارسنگِ همسنگی کفهها نشود
و تا شاهینک میزان
به وسواس تمام
لحظات شباروزی کامل را
دادگرانه
میان روز و شبی که یکی در گذر است و یکی در راه
تقسیم کند
و اکنون
زمین مادر
در مدارش
سَبُکپای
از دروازهٔ پاییز
میگذرد.
***
پگاه
چون چشم میگشایم
عطر ِ شکوفههای چتر ِ بیادعای لیموی ترش
یورت همسایگان را
به ناز
با هم پیوسته است.
آن گاه در مییابم
به یقین
که ماه نیز
شب دوش
میباید
بَدرِ تمام
بوده باشد!
***
کنار جهان ِمهربان
به مورمور اغواگر ِ برکه مینگرم،
چشم بر هم مینهم
و برانگیخته از بلوغی رخوتناک
به دعوت ِ مقاومتناپذیر ِ آب
محتاطانه
به سایهٔ سوزان اندامش
انگشت
فرو میبرم.
احساس ِ عمیق ِ مشارکت.
«احمد شاملو»
از دفتر «مدایح بیصله»