یادداشت‌های شخصی(در باب گشایش این صفحه )

در این شماره به سبب مشغله‌ی دوست بزرگوارمان آقای محسن صبا از داشتن یادداشتی تازه از ایشان محروم بودیم. لذا نوشته‌ی ذیل را که خود یادداشتی خواندنی‌ست و در آغاز همکاری‌ی ایشان با رسانه و در جواب تقاضای ما نوشته شده را برای‌تان می‌آوریم. ضمن آرزوی سلامت کامل جناب صبای گرامی و این‌ِکه ایشان در کنار خانواده و فامیل اوقات خوشی داشته باشند امیدواریم قلم‌ راه‌گشای‌شان چراغ راه سفر دشوارمان باشد.

……………………………………………………………………………………………………………………….رسانه

 

آقای……..                                                                ۱۱/۰۷/۲۰۰۹

آخرین عکس به درد بخور من مال سال‌ها پیش است ، وقتی دخترم به خانه‌ام آمد می‌گویم عکس جدید بگیرد و ارسال خواهم داشت. از این یادداشت‌ها که گاه به طنز آمیخته و گاه با حال و هوای جدی وحتی غمگنانه، ولی بیش و کم در حد یک الی دو صفحه برای‌تان گاه گاه خواهم فرستاد. بیشتر آن‌ها  از خودم است ولی به بهانه‌ی متنی و یا شعری  و گاهی مثل آن یکی از نگاهی و یا خیالی، به کاغذ راه می‌یابند .

بد نیست این تکه را از مقالات شمس تبریزی که دیشب می‌خواندم در پایان این گفته‌ها با احترام تقدیم کنم که هم فال است و هم تماشای عبرت:

شمس در جلد دوم مقالات می‌گوید که جهودی و ترسایی و مسلمانی رفیق راه شده بودند. شب  حلوا  درست  کردند که بخورند اما هم کار به درازا کشید و هم حلوا به اندازه نشد. تصمیم گرفتند همگی بخوابند  و صبح  فردا  حلوا را کسی بخورد که بهترین خواب را دیده باشد. صبح بعد مسیحی گفت: به خواب دیدم که عیسی  فرود آمد و مرا با خود به آسمان چهارم برد. یهودی گفت: آن موقع که تو در آسمان چهارم  منتظر  بودی  موسی آمد و مرا به تماشای شگفتی‌های بهشت برد. مسلمان گفت: محمد آمد و مرا از خواب بیدار کرد و گفت: یکی را به آسمان بردند و دیگری را به تفرج بهشت، تا برنگشته‌اند پاشو و حلوا را بخور و من به فرموده‌ی او عمل کردم.

شمس در آخر حکایت از زبان یهودی و مسیحی گرسنه  نتیجه‌گیری می‌کند که خواب اصلی را آن  مسلمان دیده بود و آن چه آن دو تن دیده بودند خیال باطل بود.

اما من گمان می‌کنم آن وقت که آن دو نفر با هم در گوشی حرف می‌زدند شمس آخر حرف آن‌ها را نشنیده بود:

” به موقع خدمتش می‌رسیم ! “

*

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در یادداشت‌های شخصی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید