شعر معاصر ایران همواره در جدالی پنهان میان شعری که به جامعه پیرامونش نظر میکند و از آن متاثر میشود و شعری که متکی به درون منفرد شاعر است و موادش را از انتزاع شاعرانه میگیرد، در نوسان بوده است.
دورهای این و دورهای آن دیگری توانسته است عمومیت بیشتری بیابد.
اگر احمد شاملو را سرآمد شاعران اجتماعی ایران بدانیم و همین طور هم اخوان ثالث و نصرت رحمانی، باید سهراب سپهری و یدالله رویایی را اگرچه با دو دستگاه ذهنی و جهان نگری متفاوت اما به عنوان شاخصترین شاعران درون گرا و آبستره می شناسیم.
این کشاکش پنهان در فضای شعر ایران هنوز هم ادامه دارد.
علیشاه مولوی از جمله شاعرانی است که با رفتار شعریاش بیشتر دل در گرو عینیت اجتماعیاش دارد.
با آنکه سالهاست میسراید، اما شاید به خاطر همین گرایش شعری است که هیچ اثری از او منتشر نشده است. و چه بسا به این دلیل که اینگونه آثارمعمولا مجوز ارشاد برای چاپ هم نمیگیرند.همانگونه که اخیرا مجموعه شعرِ او بدون مجوز از ارشاد برگشت خورد.
با این حال همین تنها مجموعه شعر مولوی که حاصل سالها شاعری اوست، با نام «کاملا خصوصی برای آگاهی عموم» با درون مایه پررنگی از مسائل جامعه در بین علاقمندان شعر دست به دست میچرخد. اگرچه مجوز ندارد و چاپ رسمی نشده اما همین شعرهای “رسما بیمجوز نشر” هم ، مورد استقبال زیادی از سوی اهل شعر واقع شده است.
در ادامه شعری از این مجموعه را با صدای شاعر بشنوید یا اینجا بخوانید:
یک پرده پانتومیم در حضور ِ ماه مهربان
نه گربهها که لا به لای زبالهها
موشها را زا به راه میکنند
نه آدمها که علاقهٔ آدمها به آزادی را زوزه میکشند
همهٔ حواسم متوجه مهربانی ماه است
در تاریکی/ پنهان
ارواح آزرده از آدمها فرار میکنند
در سیاهی کمین میکنم
تا
لعاب نقرهای رقیق
تفاوت ارواح و اشیاء را تعیین کند
در چهاردهمین شب که ماه
ِبا
همهٔ چراغهایش
صحنه را روشن کرده است
یکی
پانتومیم آدم پلیدی را بازی میکند
ِ
در فریاد دیگران
چاقو میزند
طناب میکشد
تفنگ شلیک میکند
این طور است که
ِِ در چهاردهمین شب از حلول ماه مهربان
در
آب و
آینه و
آسمان
پرده از زشتترین رخسار زمین
و قفل از گویاترین زبان من میافتد
ببخشید
نمیتوانم به شما اعتماد کنم
مگر مرده یا خوابیده باشید
آقای مولوی، باید بگویم با تورقی بر کارهای شما، شعر شما بیش از هر چیز تاکیدش بر عناصر و اشارهاش به بیرون از پنجره اتاقی است که شاعر در آن نشسته و شعرش را در آن خلق میکند. این نگاه شما به مسائل اجتماعی در شرایطی که بیشترین گرایش شعر در این دو یا سه دهه اخیر به سمت درون شاعربوده است را چطور توضیح میدهید؟
من فکر میکنم اگر ما توصیه نیمای بزرگ را فراموش کنیم و نادیده بگیریم به دامن ذهنیت میافتیم و از عینیت فاصله میگیریم.
ذهنیت، بسیار ظریف ما را فریب میدهد و یک حصار نامریی میکشد بین ما و واقعیات پیرامونمان و اجازه نمیدهد که واقعیات را وارد شعرمان بکنیم.
به نظرم اشکال اساسی دوستانی که ذهنی مینویسند، همین است. چون در جهان خودشان زندگی میکنند – گر چه هیچ اشکالی ندارد چون هر کسی در دنیای خودش زندگی میکند- اما بدون ارتباط با دنیای پیرامونمان که نمیتوانیم ادعا کنیم داریم زندگی میکنیم؟
به همین دلیل هم من سعی میکنم اجازه ندهم ذهنیتام آن پرده نامریی را بین من و واقعیت پیرامونم بکشد و مرا از پیرامونم غافل کند.
بنابر این آیا شما به شعر اجتماعی اعتقاد بیشتری دارید تا به شعر شخصی؟
من اساسا با واژه اعتقاد مشکل دارم ولی میتوانم بگویم بله به لحاظ سلیقهای من شعر اجتماعی را میپسندم.
البته خصوصی نوشتن شعر تا اینکه شما بدون هیچ ارتباطی با دنیای پیرامونتان شعر بسرایید، دو مقوله جداست.
همان طور که از اسم مجموعه من پیداست، نوشتهام «کاملا خصوصی…» به عنوان یک اُبژه، «… برای آگاهی عموم.» من هم البته خصوصی مینویسم.
نگاه شعر شما به ضربآهنگهای اجتماعی است، اشاره بیرونی زیادی دارد. نمادهای مختلفی از زیست اجتماعی پیرامونتان را وارد شعر میکنید.
اما یکی از نگرانیهایی که معمولا درباره شعر اجتماعی وجود دارد این است که آن اثر آنقدر از شعریت و دقایق عاطفی درون شاعر فاصله بگیرد که به تدریج آن آنات حسی را از دست بدهد.
شما برای اینکه در این هم آمیزی جهان درون و برون، کفه ترازو به نفع دیگری سنگینتر نشود، چه میکنید؟
من اجازه نمیدهم که حوادث دنیای پیرامونم را با احساسات خام و اولیه جواب بدهم. بلکه فکر میکنم بایستی اتفاقاتی که در پیرامونم رخ میدهند را کاملا درونی کنم. کاملا در درونم نشت کند تا سرانجام در یک دوره جواب بدهد.
بیشتر کسانی که فریب این لحظهها را میخورند و با احساسات به سراغ حوادث پیرامونشان میروند، اجازه نمیدهند که آن اتفاق در درونشان ماندگار شده و درونی شود و بعد نسبت به آن واکنش عاطفی و حسی نشان دهند.
اگر شما حوادث دنیای پیرامونتان را به نفع شعر مصادره کنید، آن آنات و شاعرانگیها در درونتان هم اتفاق میافتد و پاسخ میگیرید.
اما اگر به آثار شاعران اجتماعی نویسی چون نرودا، هیوز، لورکا و برخی آثار ناظم حکمت دقت کنیم متوجه میشویم که حتی توجه بیش از حد اینها به مسائل اجتماعی باعث شده است که گاهی وقتها و در برخی آثارشان، کار از قوت خودش بیافتد و ضرباهنگ عاطفی شعر را از آن بگیرد.
فکر نمیکنید این امری کاملا جدی در فرایند سرایش و خلق شعر است و میتواند این ژانر و گونهٔ شعری را به مخاطره بیاندازد؟
من هم در این موضوع موافقم با شما. اما به یک نکته اساسی هم باید توجه کرد. اینجا به این نکته میرسیم که شما چقدر با مسائل پیرامونتان زندگی کردهاید؟ چقدر این مسائل درونی شما شده است؟ و اینکه در برخورد با این مسائل آیا شاعرانه میروید به سراغشان یا نه؟
شما به سهراب سپهری دقت کنید، شاملو را هم ببینید. در اکثر شعرهای شاملو اتفاقاتی روی میدهد که در عین اینکه با جامعه و انسان پیرامونش ارتباط دارد، از شعریت چیزی کم ندارد.
خب البته شاملو و سپهری شاید نمونههایی باشند که هر کدامشان عالیترین شعرهای این دو گرایش- شعر شخصی و شعر اجتماعی- را نمایندگی میکنند.
اما این خطر بیش از هر کس برای کسانی که تواناییهای شعری شاملو و سپهری را ندارند، بیشتر حس میشود.
شاعرانی که از دهه شصت خورشیدی به این سمت از نوشتن شعرهای اجتماعی پرهیز کردند، و این پرهیز، در دهه هفتاد به اوج خود رسید، یکی از نگرانیهایشان این بود که شعر اجتماعی دچار تاریخ مصرف میشود.
آیا شما به عنوان شاعری که دلبسته شعر اجتماعی است، این نگرانی را ندارید؟
من فکر میکنم سیاست یک موتیف است. ضمن اینکه من خودم قبول ندارم که شعرم سیاسی است اساسا؛ بلکه شعرمن اجتماعی است. چون من زنده باد، مرده باد نمیگویم. جانبداری نمیکنم.
ببینید مثلا اورهان ولی، شاعر معاصر ترک ، میدانید چه میگوید؟ میگوید:
«من
زنان کارگر را دوست دارم،
اما
زنان کارگر زیبا را
دوستتر دارم…»
آیا در این کلمهها شعر اتفاق نیافتاده است؟
کاملا طبقاتی است ولی شعرهم اتفاق افتاده است. مهم این است که آن اتفاقه مبارک- یعنی شعر- رخ بدهد.
با این حال یکی دیگر از خطراتی که شعر اجتماعی را تهدید میکند تبدیل شدن آن به یک بیان ساده خارج از شعر است.مثلا من اگر بخواهم از نمونههای کار خودتان مثال بزنم، در عین حال که یک سطر درخشان در این شعر دارید:
«ظهر دوشنبه تلفن زار میزند/ کسی که قرار بود کشته شود/ مُرد/ از تنگی نفس. / چرا نفس را قفس میشنوم؟»
در عین حال ،این سطر را هم میشود در شعر دیگر شما پیدا کرد: «اندوهت اگر آبستن اندیشه نباشد / سترونی.»، یعنی در واقع با یک نثر ساده مواجهیم که کاملا از شعریت و زبان شعری خارج شده است.
این خطری است که اگر در شعر گسترده شود، شعر اجتماعی را به شدت تهدید میکند.
درست است. اما بگذارید یک نکتهای را بگویم. من آسان نویسی را با ساده نویسی دو مقوله جدا از هم میدانم.
وقتی من میگویم «اندوهت اگر آبستن اندیشه نباشد، سترونی»، شعر که در اینجا تمام نمیشود. بلکه این فقط یک سطر شعر است. و بعد میگویم:
«… نترس!
بگو ماه مکعب،
آفتاب مستطیل،
درخت معلق،
این شورش اصلا بیدلیل نیست.
ولی این توصیه، طعم تحکم دارد.
چه کنم؟ من هم مردی از این قبیلهام.»
اتفاقا این شعر یکی از شعرهای اندیشه محور من است و فکر میکنم شعر عاشقانهای است که پشتوانه اندیشهگی دارد.