پروفسور سیدحسن امین
برگرفته از فصلنامه فروزش شماره سوم – تابستان ۱۳۸۸ – رویه ۴۸ تا ۵۸
پروفسور سیدحسن امین
استاد پیشین کرسی حقوق دانشگاه گلاسکو کالیدونیا (اسکاتلند)
۱- ابعاد جغرافیایی
گلهجزیرهی (مجمعالجزایر) بحرین، مرکب از سیوپنج جزیرهی بزرگ و کوچک واقع در کرانهی جنوبی خلیجفارس به وسعت ۶۲۲ کیلومتر مربع است. بزرگترین این جزیرهها، همان جزیرهی بحرین – شامل بندر منامه – است که پس از جزیرهی قشم، بزرگترین جزیرهی خلیج فارس است. دومین جزیرهی بزرگ این مجمعالجزایر، محرّق یا محرّک است.
نقشهای چاپ شده در ایران به سال ۱۳۴۴ که در آن پهنۀ بحرین، بر خلاف کشورهای همسایه که با رنگ خاکستری مشخص شدهاند، به رنگ زرد، رنگی که خاک ایران را نشان میدهد، است
جمعیت بحرین، نزدیک به هشتصد هزار نفر است و اکثریت مردم آن ایرانیتبارند. از جهت مذهبی، اکثریت مطلق یعنی شصت درصد ساکنان بحرین، شیعه، بیست درصد سنّی و بقیه مسیحی یا هندوییاند. از روزگاران کهن، شیعیان بحرین را بحارنه (جمع بحرانی، مانند بیاهقه = جمع بیهقی، قزاونه = جمع قزوینی و تبارزه = جمع تبریزی) میخواندهاند و در مقابل، اهل سنّت ساکن آن منطقه را بحرینی (نه بحرانی) میگفتهاند.
۲- سابقهی تاریخی
بحرین بر پایهی اسناد و مدارک تاریخی از دیرباز، چه از جهت جغرافیایی، چه سیاسی و چه فرهنگی بخشی جداییناپذیر از سرزمینهای ایرانی بهشمار میرفته است. کهنترین حماسهی منظوم جهان که با نام گیلگمش در تمدن سومری در حوالی ۳۲۰۰ضثضثصضثصق۴ پ.م. در منطقهی هلال خصیب (Fertile Crescent، از خلیجفارس تا سرچشمههای دجله و فرات در شمال عراق و ترکیه) سروده شده است، موطن قهرمان نیمهبشری و نیمهخدایی آن حماسه را بحرین (دیلمون، به زبان آسوری تیلمون) میشناساند. دیلمون که «بهشت سومری» است، واژهای ایرانی است؛ همچنان که نام قهرمان آن حماسه، گیلگمش (گیل + گاومیش) نیز ایرانی است.
بحرین در عصر هخامنشیان، با نام «نیدوککی» به آکدی و دیلمون یا تیلمون به آسوری، جزیی از شاهنشاهی بزرگ هخامنشی بوده است. در ۵۳۹ پ.م. فتح بابل بهدست کورش بزرگ، فراریان بابلی به دیلمون آمدند و در آن جا تشکیل دولتی به نامه گِرهَه (Gerrha) دادند.
پس از حملهی اسکندر در ۳۳۱ پ.م. یعنی در طول حکومت سلوکیان و اشکانیان، قبیلههای مهاجر عرب به این جزیرهها راه یافتند و در سیستم ملوکالطوایفی و غیرمتمرکز اشکانی، آزادانه به زندگی بدوی خود ادامه دادند تا آنکه اردشیر بابکان، موسس سلسلهی ساسانی، در ۲۶۶ م. حاکم محلی بحرین را که سنطرق نام داشت شکست داد و بحرین را تحت تصرّف گرفت و شهرهای جدید در آنجا بنا نهاد که یکی از آنها «خِط» (خِتّ) یا «فنیاد اردشیر» (بنیاد اردشیر) نام گرفت؛ چنانکه ابنبلخی ضمن گزارش کارنامهی اردشیر نوشته است: «و از آثار او، آن است که به پارس یک کوره، ساخته است، آن را اردشیر خوره گویند و فیروزآباد از جملهی آن است و چند پارهشهر و نواحی؛ و در اعمال عراق و بابل چند جایگاه ساخته است و همه را به نام خویش بازخوانده است و… شهری به بحرین که آن را «خِط» [خِتّ] خواننده و نیزهی خطّی [خِتّی] از آنجا خیزد و این جمله او بنا کرده است»۱.
بحرین در دوران شاهنشاهی ساسانیان، با نام «ایالت میشهیگ» یا «اوال» یکی از ایالتهای ایرانی بود. اگرچه هرمزد دوم (فرزند نرسه) که در ۳۰۲ م. به سلطنت رسیده بود، در ۳۰۹ در جنگ با اعراب که به مرزهای ایران تجاوز کرده بودند، کشته شد اما جانشین او، شاپور ذوالاکتاف (سلطنت ۳۰۹-۳۳۷ م.)، بههمین دلیل، اعراب را سخت مجازات کرد و حاکمیت ایران را در بحرین تجدید نمود؛ چنانکه ابنبلخی گوید: «او را از بهر آن شاپور ذوالاکتاف گفتندی که چون طفل بود، از همهی اطراف، مفسدان دست برآورده بودند و برخصوص عرب دستدرازی بیشتر میکردند و چون به حدّ بلوغ رسید،… بزرگان لشگر را جمع کرد… و وزیران را گفت… آغاز به جهاد عرب خواهم کردن… سه هزار مرد مبارز، جریده با خود برنشاند… و تا عرب خبر یافتند، سواران سلاح پوشیده و شمشیر کشیده، دیدند و هیچکس از آن عرب خلاص نیافتند، الا اینکه همه یا کشته یا گرفتار شدند… پس مرد را میآوردی و هر دو کتف او به هم میکشیدی و سولاخ میکردی و حلقهای در هر سوراخ کتف او میکشیدی… و او را از بهر این ذوالاکتاف گفتندی»۲.
در زمان خسرو انوشیروان، ایران در تقسیمات کشوری و سازمان نظامی خود تغییرات و اصلاحاتی بهعمل آورد و بخشهای جنوبی کشور را باعنوان نیمروز نامبردار کرد. اسپهبد (= فرمانروای کل) نیمروز برای هر یک از شهرها «مرزبان» (= فرماندار) خاصی معین کرد. از آن پس، بحرین بخشی از ایالت فارس و خوزستان شمرده میشد. آخرین مرزبان ساسانی در بحرین با نام آزادفر پسر گشنسب به شدّت عمل معروف است. وی، دست و پای اعرابی را که کاروان خراجی که از یمن به دربار خسرو پرویز میرفت، غارت کرده بودند، برید و به همین دلیل، عربها او را «مکعبر» لقب دادند. روند تعیین حاکم برای بحرین از سوی دولت ایران، تا سقوط ساسانیان ادامه داشت، چنانکه به روایت بلاذری، مرزبان هَجَر (بحرین) در سال هشتم هجری، سیبُخت نام داشته است و شخص پیامبر با اعزام سفیری بهنام علاء بن عبداللّه حضرمی، نامهای به او فرستاد و او را به اسلام دعوت کرد و او به اسلام گروید. با این همه بههنگام حملهی اعراب، یکی از شهرهای بحرین بهنام «زاره» که مرزبانی ایرانی بهنام پیروز داشت، همراه شهرهای دیگر چون قطیف، سابون و دارین در برابر حملهی اعراب مسلمان ایستادگی کردند و تنها پس از شکست نظامی، تسلیم شدند.۳
در باب فتح بحرین، ابنبلخی ذیل عنوان «شرح گشادن مسلمانان پارس را» مینویسد: «آغاز گشایش پارس به اول اسلام، چنان بود که عمر بن الخطاب، عاملی را به بحرین گماشته بود، نام او علاء حضرمی، و این علاء حضرمی، هرثمه بن جعفر البارقی را بفرستاد تا از دیار پارس جزیرهای بگرفت، نام آن جزیره «لارو» [= لار]؛ چون خبر این فتح به عمر بن الخطاب رسید، خرّم گشت و گفت: این آغاز فتح پارس است؛ نامهای نبشت… تا با دیگر اصحاب جزایر جنگ میکردند و بعد از آن دیگر باره، عمل بحرین و عمان به عثمان بن ابیالعاص ثقفی داد… جزایر با ولایت پارس رود… و چون این جزایر گشاده بودند، روی به زمین پارس نهادند… و در آن عصر والی پارس از قبل یزدجرد، شهرک مرزبان بود… لشگری عظیم جمع آورد… یکی از مقدّمان عرب… نیزه بر سینهی شهرک زد و بکشت…»۴.
بهاینگونه مسلّم است که به هنگام حملهی اعراب به ایران، بحرین بخشی از سرزمین پارس بود و پس از اسلام هم به مرکز سیاسی و نظامی اقلیتهای مذهبی بهویژه نخست «اهل رده» و سپس صاحب الزنج و سرانجام شیعیان دوازده امامی و اسماعیلی تبدیل شد. مرزبان مشقّر – از شهرکهای بحرین – در اوج جنگهای اهل رده، دادفروز گشنسان بود که با دیگر زرتشتیهای مسلمان ناشده یا از اسلام برگشته خود را در مرکز زاره تجهیز کرد و بالاخره شکست خورد و تسلیم شد و در شمار سرداران سپاه عرب به ایشان پیوست. بهحدّی که قرمطیان بحرین – در نوعی همسویی نظامی با اسماعیلیهی مصر – در برابر رژیم رسمی خلافت عباسی بغداد سخت ایستادگی کردند و حتا در ۳۱۷ ق. – به رهبری ابوطاهر پسر ابوسعید جنابی (= گناوهیی) – به مکه لشگر کشیدند و نه تنها حاجیان و زائران را در حرم کعبه کشتند، بلکه حجرالاسود را از مکه با خود به بحرین آوردند.
ناصر خسرو قبادیانی (وفات ۴۸۱ ق.) نیز که از شیعیان اسماعیلی بود و مسیر حرکت خود را همیشه چنان انتخاب میکرد که از دیدار و کمک هممسلکان خویش بهره برد، از جزیرهی بحرین یاد کرد است: «چون از لحساء به جانب مشرق روند، هفت فرسنگی دریاست. اگر در دریا بروند، بحرین باشد و آن جزیرهییست پانزده فرسنگ طول آن و شهری بزرگ است و نخلستان بسیار دارد و مروارید از آن دریا برآورند»۵.
در نیمهی دوم قرن پنجم، حکومتگران شیعی عیونی، دست قرمطیان را از بحرین کوتاه کردند و در ۴۶۹ ق./ ۱۰۷۶ م. با کمک ملکشاه سلجوقی حکومتی شیعی در آنجا بنیاد نهادند که یکصد و هفتاد سال ادامه یافت. سلسلهی حاکمان عیونی در ۶۳۶ ق./ ۱۲۳۹ م. بهدست اتابک ابوبکر سعد زنگی – ممدوح سعدی – با اخراج نمایندهی خلیفهی عباسی از بحرین، برافتاد و یکبار دیگر، بحرین بهعنوان بخشی از سرزمین فارس، مستقیماً از سوی شیراز اداره میشد، چنانکه شمس قیس رازی که کتاب المعجم را در زمان سلطنت ابوبکر بن سعد زنگی تألیف کرده است، در دیباچهی آن کتاب در ذکر قلمرو فرمانروایی آن پادشاه نوشته است: «و بسطت ولایتش هر روز عریضتر و اینک غیضٌ من فیض و رشحٌ من سفح، مملکت کیش و مضافات آن از زمین عرب و به وادی حجاز چون بلاد بحرین و ظاهره و باطنهی عمان و قلهات و تمامی بندرگاههای خلیجپارس و قلاع و قصباتی که بر آن سمت است و سایر جزایر دریابار با حصانت معاقل و مناعت منازل آن از کنار آب بصره تا سواحل هند»۶.
در ۷۲۵ ق. امیر تالش چوپانی – از سوی سلطان ابوسعید – ایلخان مغول – والی فارس و کرمان شد و امیر تالش شرفالدینشاه محمود اینجو را به تصدّی امور مامور کرد. اما این نایب اندکاندک مستقل شد و سرانجام سلطان ابوسعید در ۷۳۴ ق. محمودشاه اینجو را از حکمرانی فارس و در نتیجه بحرین که از توابع فارس بود، عزل کرد و آن را به امیر مسافر ایناق واگذار کرد. اما در سراسر عصر دولت آلمظفر، بحرین در اختیار ملوک هرمز بود که بهنام شاه شیخ ابواسحاق و دیگر ملوک مظفری خطبه میخواندند و به ایشان خراج میدادند.۷ حمدالله مستوفی در قرن هشتم نوشته است: «جزیرهی بحرین از اقلیم دوّم… داخل فارس و از ملک ایران است»۸.
هنگامیکه پرتغالیها به خلیجفارس وارد شدند، در بحرین قلعهای ایجاد کردند، ولی روسای قبیلهی بنیجبر که از طرف ملوک هرمز بر بحرین حکومت میکردند، سر از ربقهی اطاعت ایشان بیرون کشیدند. پس از چندی، ملوک هرمز در ۹۱۳ ق./ ۱۵۰۷ م. به بحرین لشگرکشی کردند و قبیلهی بنیجبر حاکمیت ملوک هرمز را پذیرفتند. از ۹۲۸ تا ۱۰۱۰ ق. حکومت بحرین در اختیار خاندان فالی از شیعیان فارس بود. در این اوان، از سویی پرتغالیها و از سوی دیگر عثمانیها هم به اعمال نفوذ و استعمار نواحی خلیجفارس و از جمله بحرین شروع کردند.
در اوایل قرن یازدهم هجری، اللّهوردیخان سردار نامدار شاهعباس صفوی در مقام بیگلربیگی فارس از طریق عسلویه به بحرین لشگر کشید و در نتیجه بحرین از ۱۰۱۰ق./ ۱۶۰۱ م. دوباره مستقیماً زیر نظر والی فارس اداره میشد. در ۱۰۴۰/۱۶۳۰ امام قلیخان – فرزند اللّهوردیخان – کشته شد و سوندوک، سلطان زنگنه، و پس از او به تناوب دهها حاکم ایرانی دیگر به حکومت بحرین منصوب شدند. در ۱۱۲۷/۱۷۱۵ سلطان عمان به بحرین حمله کرد و لطفعلیخان، والی فارس، در ۱۱۳۰ ق. به زحمت توانست از عمّانیها خلع ید کند. اما در پی سقوط اصفهان، بحرین از ۱۱۳۶ ق. به بعد به مدت چندین سال تا برآمدن نادرشاه – همچون دیگر بخشهای ایران همانند خراسان که در تصرّف ملک محمود سیستانی بود – در اختیار عربهای محلی بود.
نادرشاه افشار پس از تاجگذاری در ۱۱۴۸ ق.، محمدتقیخان بیگلربیگی فارس را مأمور تصرّف بحرین کرد. محمدتقیخان پس از تصرّف مجدد بحرین، کلید قلعهی بحرین را برای نادرشاه فرستاد و نادر شخص او را به امارت آن جزیرهها منصوب کرد. از کشتهشدن نادر تا چند سال دوباره بحرین، حالت عادی نداشت. کریمخان زند، در ۱۱۹۰ ق. شیخ نصر فرزند شیخ ناصر را به حکومت بحرین تعیین کرد و او برای اخذ مالیات به بحرین رفت. امپراتوری استعماری بریتانیا که در عصر شاهعباس صفوی برای بیرون راندن پرتغالیها از خلیجفارس به ایران کمک کرده بود، از ۱۲۳۶ ق./ ۱۸۲۰ م. زیر پوشش بهانههایی قانونی چون مبارزه با دزدان دریایی و تحریم بردهفروشی، پایههای حضور مستقل خود را در آبهای خلیجفارس محکم کرد و از ۱۲۶۴/ ۱۸۴۷ از شیخمحمد بن خلیفه اجازه گرفت که تمام کشتیها و مردم بحرین را تفتیش کند. هنگامیکه شیخ محمد مزبور، برای نجات از شرّ انگلیسیها با والی فارس و پادشاه ایران به مکاتبه پرداخت و ضمن تمکین از حاکمیت ایران از دولت ایران تقاضای کمک کرد، انگلیسیها با استفاده از قدرت نظامی خود بحرین را تصرف کردند و با برکناری شیخمحمد و برادرش شیخعلی، شیخعیسی بن علی را به روی کار آوردند. شخص اخیر با نمایندهی دولت استعماری انگلستان، دو معاهده امضا کرد که بدون اجازهی انگلستان با دولت دیگری – یعنی ایران و عثمانی – رابطه پیدا نکند وجز دولت انگلستان هیچ کشور دیگری در بحرین نمایندهی سیاسی نداشته باشد. به اینگونه رسماً بحرین، تحتالحمایهی انگلستان شد.
انگلیس از ۱۳۰۲ خورشیدی / ۱۹۲۳م. در بحرین نمایندگی دایمی (= فرماندهی سرزمینی) تأسیس کرد و در این مقام در ۱۳۰۶ خورشیدی/ ۱۹۲۷ م. با عربستان قراردادی بست که مورد شکایت ایران قرار گرفت. در ۱۳۱۰ که انگلیس با الزام شیخ بحرین به امضای قراردادی جدید، تسلّط خود را بر بحرین محکمتر کرد، دولت ایران در پانزدهم تیرماه در قالب نامهای سرگشاده به امضای عبدالحسین تیمورتاش (وزیر دربار بدفرجام رضاشاه پهلوی) به سر رابرت کلایو (وزیر امور خارجهی وقت انگلیس) نوشت: «اصل احترام به حقوق و منافع مشروع تمام دول در حقوق بینالملل عمومی… اقتضا دارد که دولت بریتانیا به ایران حق بدهد که سرزمینهایی را که مالکیت ایرانی آنها شناخته شده است، رسماً مطالبه کند»۹.
با وجود این اعتراضها از سوی دولت ایران که پیوسته تا ۱۳۱۳ تکرار میشد، انگلیس در ۱۳۱۴ خ./۱۹۳۵م. پایگاهی برای نیروی دریایی خود در بحرین ایجاد کرد و با شروع جنگ جهانی دوم و سپس اشغال ایران، فرصت مذاکرات دیپلماتیک از ایران سلب شد. در طول جنگ جهانی دوم بحرین عملاً یکی از مستعمرات انگلیس بود و بههمین دلیل هواپیماهای آلمانی و ایتالیایی، تأسیسات بحرین را بمباران کردند. سرانجام بعد از اینکه انگلیس در ۱۳۴۵/ ۱۹۶۶ پایگاه نظامی خود را از عدن به بحرین منتقل نمود، موجب تمرکز بیشتر قدرت انگلیس در بحرین شد. در عین حال، هنگامیکه انگلیس اعلام کرد که تا پایان سال ۱۹۷۱ نیروهایش را از شرق سوئز بیرون خواهد برد و از اینرو پیشنهاد تأسیس دولت «امارات عربی» را با نه شیخنشین از جمله بحرین داد، ایران آن را توطئهی جدید استعمار خواند و با آن مخالفت کرد.
۳- اقدامهای ایران برای الحاق بحرین به ایران
پیش از تصمیم ناگهانی و بیسابقهی محمدرضاشاه در اواخر سال ۱۳۴۸ به انصراف از حقّ حاکمیت ایران بر بحرین و «تاخت زدن» حاکمیت ایران بر گلهجزیرهی بحرین با اعادهی حاکمیت ایران بر جزیرههای ابوموسا و تنب بزرگ و کوچک، بحرین، جزو لاینفک و بخش جداییناپذیر ایران قلمداد میشد. دولت ایران در آبان ۱۳۳۶ طیّ لایحهای بحرین را رسماً استان چهاردهم کشورمان اعلام کرد. علیقلی اردلان، وزیر امور خارجهی وقت، در پاسخ به اعتراضهای انگلیس و دولتهای عرب به این لایحه، اظهار کرد که «بحرین جزیی از پیکر ماست». در همین اوان، محمود فرخ (معتصمالسلطنه) هم استاندار بحرین تعیین شد و ساختمانی هم در خیابان شاه (جمهوری کنونی) مرکز استانداری بحرین نام گرفت.
در ۱۳۴۰ شیخ بحرین بهنام سلمان از دنیا رفت و پسر او شیخعیسی در بحرین زیر نظر انگلیسیها به حکومت رسید. ایران نیز به جنبوجوش افتاد و به تحرّکاتی دست زد. از جمله «سازمان اطلاعات و امنیت کشور» (ساواک) در زمان ریاست سپهبد تیمور بختیار با کمک فکری فعّالان حزب پانایرانیست در آن تاریخ، طرحی ریخت که برابر آن با تبلیغات وسیع در داخل و خارج بحرین، بحرینیها را به ضرورت الحاق رسمی بحرین به ایران مشتاق کنند و تحرکات و تظاهراتی در بحرین و ایران برای انجام این الحاق، انجام دهند و با تمهید مقدمات «اطلاعاتی– امنیتی» لازم – از جمله اعزام مأموران ساواک به شکل مسافر، گردشگر و بازرگان به بحرین از یکسو و تقویت نیروی دریایی از سوی دیگر- در یک روز معیّن شخص شاه و تیمور بختیار به همراه تعدادی دیگر از رجال سیاسی و فرماندهان نظامی در یک فروند هواپیما به منامه حرکت کنند و در میان استقبال پرشوری که آنجا توسط بحرینیها و ایرانیان زائر و مجاور بحرین از هیأت ایرانی بهعمل خواهد آمد، عملاً بحرین را به تصرف نیروهای ایرانی درآورند.۱۰
هفتهنامهی «تهران مصوّر» به مدیریت مهندس عبداللّه والا نیز در همان سال نوشت که، اگر سپهبد تیمور بختیار به نخستوزیری برسد «آزادی بحرین یکی از برنامههای ایشان خواهد بود»۱۱.
این نقشهی «آزادسازی» بحرین را اوّلبار سپهبد حاجیعلی رزمآرا که در بهار ۱۳۲۹ به نخستوزیری رسید – و چون قصد کودتا علیه شاه و جمهوری کردن ایران را داشت، در توطئهای کشته شد – در سر میپرورانید. رزمآرا قصد داشت با آرامسازی و تنشزدایی، هر سه دولت انگلیس، آمریکا و شوروی را با خود هماهنگ سازد و با موضعی معتدل، حقوق ایران را در مسألهی ملیکردن نفت و نیز تثبیت حاکمیت ایران بر بحرین به نتیجه برساند.
شخص محمدرضاشاه در روز دوم مرداد ۱۳۳۸ در دهمین جلسهی مصاحبهی مطبوعاتی مدیران و سردبیران روزنامهها و مجلههای کشور گفت: «بحرین مال ما و متعلق به ماست. منتها فعلاً این اشکال در کار هست که شخصی به عنوان حاکم این جزیره وارد معاهداتی شده و بعضیها [انگلیسیها] هم در مقابل او تعهداتی به گردن گرفتهاند»۱۲.
امیر اسداللّه علم هم که در کابینهی رزمآرا، وزیر کار بود، همین برنامه را در زمان نخستوزیریاش – یعنی پس از برکناری منوچهر اقبال در تیر ۱۳۴۱ و پیش از به روی کارآمدن حسنعلی منصور در اسفند ۱۳۴۲ – در نظر داشته است و حتا به سفیر انگلیس هم گفته است: «بگذارید این جزیرهها را با اعزام ایرانیها به آنجا، ایرانی بکنیم و شما هم چشم روی هم بگذارید»۱۳.
باری، گزینهی توسّل به تحرّکات نظامی برای الحاق بحرین به ایران از سوی سپهبد حاجیعلی رزمآرا در زمان نخستوزیریاش و سپس سپهبد تیمور بختیار در دورهی ریاستاش بر ساواک، مطرح بود. اینگونه تحرّکات نظامی برای تثبیت حقّ حاکمیت از سوی دولتهای مختلف جهان بیسابقه نبوده و نیست. برای مثال، در سطح منطقهای، ایران برای تثبیت حاکمیت خود بر اروندرود از طریق رزمایش مقتدرانهای نیک از عهده برآمد و در اردیبهشت ۱۳۴۹ به رغم دعاوی عراق بر «شطالعرب»، با پشتیبانی جتهای جنگندهی نیروی هوایی، کشتی ابنسینا را از اروندرود وارد خلیجفارس کرد و زد و بُرد. در مقابل، دولت عراق که ادعای حاکمیت بر کویت داشت، هنگامیکه تحت فرمان صدام حسین به کویت حمله کرد، با واکنش آمریکا مواجه شد و دوباره بازنده شد.
ایران نه تنها هیچگاه از اعلام رسمی حاکمیت خود نسبت به بحرین کوتاه نیامد، بلکه در پی تصویب لایحۀ مورخ آبان ۱۳۳۶ همیشه بحرین را «جزء لاینفک ایران و استان چهاردهم کشور» دانست |
در سطح بینالملل، هم، دولت آرژانتین در اردیبهشت ۱۳۶۱ خورشیدی/ مه ۱۹۸۲ با دعوی حاکمیت بر گلهجزیرهی فالکلندز (Falklands) در اقیانوس اطلس جنوبی در برابر حاکمیت استعماری انگلستان، آن جزیرهها را با پیادهنظام خود تصرّف کرد، اما دولت محافظهکار بریتانیا در زمان نخستوزیری مارگرت تاچر با لشگرکشی و نیز غرق کردن کشتی آرژانتینی «بلگرانو» به مقابلهی مسلحانه پرداخت و ارتش آرژانتین را از آن جزیرهها بیرون راند و باز در آنجا مستقر شد. با این همه، آرژانتین هیچگاه دست از ادعای حاکمیت خود برنداشته است، و همچنان از هر موقعیتی برای حمله به موضع استعماری انگلیس و تجدید دعوی خود استفاده میکند؛ چنانکه آخرین بار در نهم مرداد ۱۳۸۷ / ۳۰ ژوئیهی ۲۰۰۸، خانم کریستینا فِرناندز دُکرچنر (Christina Fernandez de Kirchner)، رییسجمهور آرژانتین در دیدارش با آوازخوان معروف و محبوب غرب، مادونا (Madona) با صراحت از حاکمیت آرژانتین بر این جزیرهها سخن گفت و شکایت کرد که: «دولت انگلیس به رهبری مارگارت تاچر در عملیات نظامی بر آرژانتین پیروز شد اما هیچگاه قادر نخواهد بود که چهرهی استعماریاش در قرن بیستویکم را مخفی کند»۱۴.
پیشینهی حاکمیت ایران بر بحرین با حاکمیت آرژانتین بر جزیرههای فالکندز مشابه بود و اگر ایران در نتیجهی تحرّک نظامی با خطر واکنش متقابل انگلیس مواجه میشد، با توجه به منفور بودن سوابق استعماری انگلیس در مصر، عراق، خلیجفارس، فلسطین، هند، پاکستان و بنگلادش، اکثریت ملتهای مسلمان جهان طرف انگلیس را نمیگرفتند و به فرض که ایران از جهت نظامی مغلوب میشد، از جهت سیاسی و وجاهت بینالمللی محبوب ملل استعمارستیز جهان میشد و در فضای سیاست دوقطبی جهان، بلوک شرق هم پیش از اینکه ایران را در سازمانهای بینالمللی محکوم کنند، انگلیس را محکوم میکردند.
از جهت حقوقی با نبود معاهدهای در باب بحرین – بر خلاف اروندرود – اثبات حاکمیت ایران بر بحرین، از اثبات حاکمیت ایران بر اروندرود قویتر بود. باید احتمال داد که اگر ایران همانطور که حاکمیت خود را بر اروندرود در مقابل عراق با یک تحرّک نظامی تثبیت کرد، در مورد بحرین هم دست به چنین تحرّکی میزد و حتا در منامه قشون پیاده میکرد، زده بود و برده بود و به سرنوشت آرژانتین (یعنی مقابلهی نظامی بریتانیا) دچار نمیشد. هرچند خلاف آن (یعنی نوعی واکنش نظامی بریتانیا و حتا عراق) هم دور از ذهن نبود؛ چنانکه هنگامیکه سپاه ایران در زمان محمدشاه قاجار، هرات را به سرداری سلطان مرادمیرزا حسامالسلطنه آزاد کرد، نیروی دریایی دولت استعماری انگلیس در سواحل خلیجفارس به مانور پرداخت و به دولت ایران اخطار داد که از هرات عقبنشینی کند. اما مسألهی بحرین در دورهی محمدرضاشاه که انگلیس بسیار ضعیف شده بود، با وضع هرات در زمان محمدشاهقاجار که انگلستان بزرگترین امپراتوری جهان بود، قابل قیاس نیست. یعنی با عنایت به تصمیم سال ۱۳۵۰ خورشیدی/ ۱۹۶۸ م. دولت انگلیس به خروج از شرق کانال سوئز که شامل خلیجفارس هم میشد، به احتمال قریب به یقین در صورتی که ایران بحرین را بازپس میگرفت، دولت انگلیس در آستانهی عقبنشینی از شرق سوئز و تشکیل فدراسیون «امارات متحدهی عربی» متوسل به لشگرکشی نمیشد. آمریکا هم در آن تاریخ جز یک پایگاه نیروی دریایی که در بحرین داشت، در خلیجفارس مطلقاً ادعایی نداشت و تمام همّ و غمّ آن، جلوگیری از نفوذ شوروی بود. به احتمال قوی، آن کشور همچنان که در داخل ایران پایگاههایی برای زیر نظر گرفتن شوروی داشت، با ادامهی چنین پایگاههایی در بحرین، با ایران کنار میآمد. عراق هم در اروندرود که منافع مستقیم داشت، راه به جایی نبرده بود و احتمال اینکه با نداشتن دسترسی به خلیجفارس قادر به معارضهی نظامی در برابر ایران در دریاها باشد، نزدیک به صفر بود. از اینرو اگر نیروی دریایی ایران دست به تحرکی زده بود، به احتمال قوی بدون خونریزی و برخورد نظامی به هدف ملی خود میرسید.
افزون بر مواضع خاص انگلیس و آمریکا، از جهت جوّ بینالمللی هم با توجه به سوابق حاکمیت ایران، امکان پادرمیانی بیشتر از سوی مراجع بینالمللی و در نتیجه بررسی اسناد تاریخی حاکمیت ایران بر بحرین در سازمان ملل که پایهاش بر «استعمارزدایی» است، وجود داشت و اگر ایران سیاست خارجی مستقلی میداشت، در آن برههی خاص با داشتن توانمندیهای نظامی، تصرّف عملی بحرین – همانند تصرّف جزیرهی ابوموسا و اعمالِ حاکمیت بر اروندرود – شاید حرکتی بود که به خطرپذیری (ریسک) میارزید. طرفداران واگذاری بحرین (امثال امیرعباس هویدا، اسداللّه علم، عباس مسعودی، علینقی عالیخانی و دیگران)، عمدهترین دلیل پذیرش انتزاع بحرین از ایران را عدم مشروعیتِ «توسل به نیروی نظامی برای حلّ مشکلات بینالمللی» و لزوم مراجعه به شورای امنیت سازمان ملل متحد برای حلّ و فصل اختلافات مرزی و دعاوی متناقض مالکیت و حاکمیت وانمود کردند؛ در حالی که این مدعیان در عمل در این ادعا صادق نبودند، چنانکه:
اولاً، رژیم پهلوی در داخل کشور و برای حل منازعات سیاسی با اپوزیسیون داخلی، اصول گفتمان و مذاکرهی دور میز را رعایت نمیکرد. برای نمونه، مصادر امور چند روز پیش از همهپرسی (رفراندم) ۶ بهمن ۱۳۴۱ در مسألهی «انقلاب شاه و ملت»، بسیاری از سران احزاب ملی و چند روحانی (از جمله آیتالله سیدمحمود طالقانی) و شماری از دانشجویان (از جمله رضا مصطفوی، دانشجوی داروسازی دانشگاه تهران) را بازداشت کردند.
ثانیاً، رژیم پهلوی، در سطح منطقهای هم نه تنها برای تصرّف جزیرهی ابوموسا از تحرّکات نظامی خودداری نکرد، بلکه برای سرکوبی شورشیان ظُفّار به خواهش سلطان عمان (در ۱۳۵۴-۱۳۵۰) به آن کشور لشگرکشی کرد. ایران ابتدا در ۱۳۵۰ یک پایگاه هوایی در مانستون ایجاد کرد که کارکنان آن منحصراً از نیروی هوایی ایران بودند. سپس هوانیروز (هواپیمای نیروی زمینی) یک گردان مجهز از نیروهای ویژهی هوابرد را برای عملیات ضدّ چریکی، رزم در کوهستان و نفوذ در نیروهای دشمن به آنجا فرستاد و در ۱۳۵۱ یک تیپ پیاده و دو آتشبار توپخانه را به ظفار اعزام داشت. در ۱۴ فروردین ۱۳۵۳ هم تیپ نادری به فرماندهی سرتیپ کاظم ریاحی به صورت سرّی برای طرح های عملیاتی در اختیار ستاد سلطان عمان قرار گرفت. در حالی که اگر این ادعا درست بود که ایران میبایست در قضیهی بحرین به سازمان ملل متوسل شود که مبادا نیروهای مسلح ایرانی بدون مجوز از سازمان ملل به بحرین نزدیک شوند، چهگونه قابل توجیه بود که همان رژیم بدون هیچ مجوّز بینالمللی به سرزمینهای بیگانه (سلطاننشین عمان و مسقط) لشگر بفرستد؟۱۵
در مقابل اعزام نیروهای مسلح ایرانی به ظفار که توجیهی نداشت، تحرّک نظامی برای الحاق بحرین به ایران از جهت سوابق تاریخی و ضوابط حقوقی، به مراتب موجهتر بود. ناخشنودانه، شاه ایران در باب بحرین – چون انگلیس و آمریکا مصلحت نمیدانستند – گزینهی نظامی را به کلی منتفی دانست و بهعکس در مسألهی ظفار چون آمریکا و انگلیس میخواستند که جلو نفوذ کمونیسم را در خلیجفارس و یمن و عمان بگیرند، با اسلحهی ایرانی و بهخطر افکندن جان سربازان ایرانی به آنجا نیرو فرستاد و جمعی از جوانان ایرانی – از جمله فرزند عارف دولابی – در آن جنگ کشته شدند. بعد هم کمونیستهای یمن جنوبی، یک فروند هواپیمای نیروی هوایی ایران را در آسمان غرب یمن سرنگون و خلبان آن را دستگیر کردند.
تصمیم ناگهانی شاه دایر به دست برداشتن از حاکمیت ایران بر بحرین بدون مراجعه به آرای عمومی همۀ ایرانیان و بدون کسب مشورت از قوای سهگانه انجام شد |