در سوگ زنده یاد اسماعیل خویی
نوشتهی: احمد افرادی
————————————————————————–
دیرگاهی است که دکتر شفیعی کدکنی، بر تخریب بزرگان فرهنگ و اداب معاصر ایران قلم تیز فرمودهاند. یک چند علیه شاملو، اظهار لحیه کردهاند ، سپس درستیز با نیما یوشیج افاضات فرمودند، و امروز، به سوگسرودی !! در تخفیف زنده یاد اسماعیل خویی، به مجاهده برخاستهاند.
گاه هست که تغییر نگاه منتقد به این شاعر و آن دانشور، منشاء ادبی دارد. به این معنا که سنجشگر( در پیوند با یافتهها و دریافتهای متأخر، و یا نوع نگاه امروزیناش) از ارزیابی گذشتهاش (در مورد سوژهی مورد بحث) فاصله میگیرد. گاه هم هست که بعضی ابتلائات بشری!! (ضعفها و حقارتها و فرصتطلبیها و…) در تغییر موضع منتقد دخیل است.
به نظر من پروپاگاند ادبی جناب دکتر شفیعی کدکنی علیه شاملو، نیما و (اخیراً) زنده یاد اسماعیل خویی، چیزی در ردیف « نان به نرخ روز خوردن» و در طلب عافیت، «دعای حرز جواد» به بازو بستن است.
مرثیهی جناب ایشان، در سوگ زنده یاد اسماعیل خویی، چیزی از این قماش است:
شعر است و به زبانی توجیه و تفسیر پذیر؛ آن هم از سوی منتقدی «بَلَد راه» و آشنا با «پشتک و وارو زدن»های ادبی، که از قضا، «توفان خندهها»ی روشنفکران را ، باربار تجربه کرده است. این است که در سرودن این مرثیه!! (مآلاندیش و محتاط ) دَررو»ها را باز میگذارد، تا در ربط با وقاحت مستتر در این شعر!!، راههای گریز را نبسته باشد.
جناب شفیعی کد کنی، در آغاز ِ «مرثیه»!! (به کوتاه سخن) شاعر را « شمیم ِ» ( بوی خوش ِ) در گذر از بستر«گل سرخ» تعبیر میکند، اما، «گرامیداشت» شاعر را، بیش از این، نه ضرور میبیند و نه معهود! پس، بیدرنگ، نقب ذهناش به «جوی لجنزار» گشوده میشود:
شمیمی که از روی برگِ گُلِ سرخ
گُلی سرخ
افتاده در جوی
جوی لجنزار
(پرسیدنی است: «لجن زار» که خود اسم مرکب و به معنای «باتلاق، گل و لای فرورونده» است، چگونه میتواند «جوی» و در گذر باشد؟)
باری، آشکار است که «باغ»، ایران و «دیوار»، مرزاش است. این را هم گفته باشم که «گل سرخ»، هم میتواند مصداقی از «ایران» باشد و هم اشارهای به «باور سیاسی» سالهای ماضی شاعر، و حتی خود ِ شاعر.
به هر حال (به تعبیر جناب شفیعی) آن « شمیم» ( یعنی زنده یاد اسماعیل خویی)، هرچه از «باغ» و «دیوار» و آن «برگ گل سرخ» (ایران) فاصله میگیرد، به «لجن» آلودهتر میشود و … « تبه میکند هستیاش را»:
سفر میکند تا درِ باغ و آن سویِ دیوار
به هر لحظه کز برگِ گُلِ میشود دور
تَبَه میکند هستی خویشتن را
بعد از این لجن پراکنی، جناب شفیعی کدکنی است و همان «راه گریز» و «توجیه» و «تفسیرشاعرانه»، برای پوشاندن «شناعت» مستتر درشعر!! و جفایی که بر زنده یاد اسماعیل خویی رفته است:
این که شاعر ِ درگذشته، در لذت ِ«بخشش» و عفو تودهها، شیفه و سرمست، « جان ِ تباه شده» و « تهیدستی» اش را، هرگز به «یاد» نمی آورد و… ! یعنی کشک !!
ولیکن چه پروا
چنان مست در لذّتِ بخشش است او
که هرگز فرایاد نارد
تباهیِ جان و
تُهی دستیِ خویشتن را
همان پوید و
جوید او
مستیِ خویشتن را.
————————————————————————–
-آن سوی دیوار-
[ مرثیهای برای اسماعیل خویی ]
شمیمی که از روی برگِ گُلِ سرخ
گُلی سرخ
افتاده در جوی
جوی لجنزار
سفر میکند تا درِ باغ و آن سویِ دیوار
به هر لحظه کز برگِ گُلِ میشود دور
تَبَه میکند هستی خویشتن را
ولیکن چه پروا
چنان مست در لذّتِ بخشش است او
که هرگز فرایاد نارد
تباهیِ جان و
تُهی دستیِ خویشتن را
همان پوید و
جوید او
مستیِ خویشتن را
محمدرضا شفیعی کدکنی
۵ خرداد ۱۴۰۰
درباره Habib
متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.