.
ب
کرونا آمد و بر درخت آرزوهای مردم جهان گرد یاس پاشید.
من هم با همه ی سن و سالم می خواستم تا آنجا که می شود روی زمین باشم وهمه ی زیبایی ها و حتا زشتی های دور وبرم را به بینم .گفتم به شیوه ی خودم کرونا را مهربان می کنم و با این ویروس تخس کنار میایم .پنج ماه اول که تازه خودش را به تساوی میان دوست ودشمن می پراکند و از همه زهر چشم می گرفت در خانه ماندم و از محبت فامیل و دوستان و پسرانم که خرید می کردند و روی نیمکت کنار خانه ام می گذاشتند برخوردار می شدم.در خانه ماندن و از کوچه و خیابان دل بریدن ، بهترین هدیه ای بود که مرا بدون خواسته ی قلبی ام خانه نشین کرد .آماده شدن دفتر شعر ( خیابانهای فیلا دلفیا ترا به یاد می آورند) برای از یاد بردن ویروس کرونا بود .من و خانه نشینی؟همه ی کاغذ های دور و برم به لطف کرونای نادیده سروسامان گرفت .کرونا مثل خدا بود که خودش را نشان نمی داد با این تفاوت که من از خدا نمی ترسیدم. گذشت و گذشت تا کشف واکسن های جور واجور امیدوارم کرد که راه دفع شر پیدا شده و من برای اولین بار از پیری تشکر کردم که سبب شد من در در صف اول دریافت کنندگان نوش دارو باشم . در روزهایی که در انتظار واکسن سپری می شد من با کرونا حرف می زدم که به من فرصت دهد تا باز هم زنده بمانم..او را ملکه ی همه ی جهان مینامیدم :ای تاجدار ناپیدا که وارث همه ی تاج وتخت های جهانی و با کبیر و صغیر رفتار یکسان داری ، بگذار من بمانم و دوباره به کوچه و خیابان باز گردم.خشمگین می شدم و فریاد می زدم این یک جنگ غیرمنصفانه است.اگر جنگ می شدمن سربازان را می دیدم و از تیر رس شان می گریختم و در گوشه ای پنهان می شدم تو همه جا با منی .ترا نمی بینم و با آنکه نقاب بر چهره دارم و شیشه ی الکل به دست در خانه راه می روم و همه جا را می شویم تو می توانی هر لحظه که بخواهی به من حمله ور شوی . و شد.در یک ظهر ماه فوریه که ویروس از دست من به تنگ آمد و مرا که تازه شاد و خندان از آزمایشگاه تست کرونا با جواب منفی به خانه برگشته بودم غافلگیر کرد تازه دانستم که این تاجدار رنگین برخلاف همه ی دیکتاتور های جهان ، التماس و توبه و ندبه و زاری سرش نمی شود و همه را از دم تیغ می گذراند.
روزهای خوبی نبود .مثل یک زندانی در یک سلول شکنجه می شوی..نمیفهمی…نمیدانی…نه مرگ و نه زندگی .. و نه چیزی میان این و آن .
معلق میان زمین و آسمان. وقتی بیمارستان و آن فرشتگان مهربان را ترک کردم برف شدیدی می بارید.همه جا زیبا بود.از نیمه راه رفتن دوباره به خانه و زندگی برگشتم .کابوس و سرگیجه هنوز بامن هست.از همه ی شما سپاسگزارم .اگر زود تر خبر ندادم می خواستم توانا تر از این باشم که به شرح بیماری و ترسم از کرونا به پردازم. زنده و سلامت باشید. باز هم سپاس
زندگی میل و تماشا دارد
چه کسی جرات حاشا دارد؟
سه شنبه ششم ماه آپریل دوهزار و بیست ویک- استکهلم زیبا