نقل از : صورتکتاب غلامرضا نصرالهی
رویا تفتی
* مصاحبه آقای پرویز گراوند با شاعر گرامی خانم رویا تفتی
* نشریه اینترنتی نورهان
۱- رویا تفتی از شعرهای سایه لای پوست(۱۳۷۶) تا اقلیم داغ (۱۳۹۷)چه فرآیندی چه تحولاتی را از سر گذرانده است؟
· هر فرآیند و تغییر و تحولی هم که از سر گذرانده باشم هنوز هم شعر برای من موجود ناشناخته و سرکشی است که باید به چنگش بیاورم. در مواجهه با هر شعر جدیدی، هم من دیگر آن آدم سابق نیستم هم شعر آن شعر سابق. و طریقهی رام کردن خاص خودش را میطلبد. هنوز هم همان فرایند آزمون و خطاست و تحولی هم اگر باشد کسی که از بیرون نگاه میکند بهتر و دقیقتر متوجه میشود. برای مثال زمانی که سایه لای پوست شکل میگرفت استفاده از کامپیوتر هنوز عمومی نشده بود. ولی الان تلفنهای هوشمند جامهای جهاننمایی هستند در دسترس همگان. قطعا این تغییر و تحولات دنیای بیرون که روز به روز هم بر سرعتشان اضافه میشود بیتاثیر نیستند بر فرآیند شعر من هم. شعری که در خلوت شکل میگرفت و شعری که در حسرت خلوت شکل میگیرد… رویکردم اما همچنان تبدیل زندگی به شعر است و اعتماد به ناخودآگاه و استقبال از هر موضوع و ناموضوعی که جرقهی اولیهاش را در ذهنم میزند. گاهی احساس میکنم دارم زیادی به سمت بیان مستقیم واقعیت کشیده میشوم. نمیدانم تخیلم در حال آسیب دیدن است یا واقعیتها هر چه بیشتر دارند به سمتی میروند که عناصر شعری سرِ خود میشوند. طنز، غلو، اغراق، غیرقابل باور بودن و… از طرفی هم همه چیز به سمت کالایی شدن و یکبار مصرفگی میرود … گاهی فکر میکنم شعر امروز باید چه جلوهی ویژه و مواد نگهدارندهای داشته باشد که تاب بیاورد در برابر هجوم انواع جذابیتهای سمعی و بصری که همهی ما به ویژه نسل جوان را در بر گرفته است؟… هنوز در چالش این سوالی که شعر بعدی سر میرسد و گویدم مندیش جز دیدار من.
۲- مرگ، تقلیل یا دگردیسی تجربه؟
· مرگ، گاهی آدم را به خودش میآورد و چشمانش را بیشتر رو به زندگی باز میکند. گاهی هم نومید و منفعلش میکند تا جایی که یک «خب که چی؟» به آخر هر چیز بچسباند. بدترین حالتش وقتیست که اطرافت را پر از مرگهایی ببینی که میتوانست اتفاق نیفتد یا حداقل به این شکل اتفاق نیفتد. دیدن زیاد و مداوم آن کرخت و بیتفاوتات میکند انگار! در اینصورت به گمانم بیشتر دگردیسی تجربه باشد.
۳- تجربه چگونه در شعر ظاهر میشود؟
· گاهی تند و سریع. گاهی آشکار و عیان و گاهی هم میرود تهنشین میشود و چنان مستحیل که برای خود شاعر هم روشن نیست. اما این که سانسورهای حسی چرا نسبت به برخی از تجربههای زیسته حساستر عمل میکنند، مربوط میشود به ناخودآگاه، به دوران کودکی، ناکامیها، از دست دادنها، دغدغهها، آرزوها… برای شاعر تا شاعر هم فرق میکند. بعضیها باید خود را دائم در معرض تجربههای جدید قرار دهند تا حسشان تحریک شود. بعضیها نه، ممکن است یک تجربه بارها و بارها در شعرهایشان نمود پیدا کند به اشکال مختلف.
۴- تجربهی زبانی در رابطه با تجربیات زندگی ( و بالعکس) چگونه شکل میگیرد؟
· تجربیات زندگی و تجربهی زبانی انگار به ظاهر هر کدام راه خودشان را میروند و مربوط به دو حوزهی مختلفاند، اما قطعا بر روی همدیگر تاثیر و تاثر دارند. چگونگی ارتباط و شکلگیریشان باید پروسهی پیچیدهای داشته باشد. یک مقدارش مربوط به خودآگاه است و میزان مطالعه و تمرین و ممارست. و یک مقدارش هم که حسی است و مربوط به ناخودآگاه. حتی همان بخش آموختنیاش هم جوابگو در همهی شعرها نیست. هر شعری زبان خاص خودش را میطلبد و شاعر را به سمتی میکشاند. به نظر میرسد اما تجربهی زبانی موثر، از زبان تجربی وقتی فراتر میرود که شاعر از پسِ جمعی کردن و عمومیت بخشیدن تجربهی خصوصیاش برآمده باشد. اما همان طور که گفتهاند همیشه دو صد گفته چون نیم کردار نیست و هر شاعری هم شبیه شعرهایش. و یا به قول براهنی بعضیها شاعرتر از شعرهایشان نبودند و بالعکس.
۵- چرا باید (چرا باید کلاسیکها را خواند) را خواند؟ این سطری از مجموعه سفر به انتهای پر است. یک بازی با ترجمهی نام کتاب کالوینو. اما در رابطه با شعر ایران، آیا کلاسیکها را همچنان باید خواند؟
الان دقیق به خاطر ندارم ولی از خواندنش به اندازهای لذت برده بودم و بر من تاثیر گذاشته بود که باعث به وجود آمدن این شعر شد. بهتر دیدم اسم و شان نزولش را هم از خود کتاب بگیرم و به این صورت در آمد. جذابترین کتابها برای من کتابهایی هستند که حس نوشتنم را برانگیزانند و این کتاب کالوینو چنین کرد آن موقع.
خواندن شعر کلاسیک ایران برای من مثل رفتن به خانهای قدیمی است. ظرافتهایی که در آن به کار رفته شگفتزدهام میکند ساعتها میتوانم بنشینم خیره به چم و خمها و ریزهکاریهایش و حظّ ببرم. حافظ و رندیهای چند جانبهاش، مولانا و موسیقی و بیخودیاش، سعدی و زبان سهل و ممتنعش، وحشی و واسوختهایش، … همه و همه هنوز میتوانند بخشی از حس زیباییشناسیام را راضی کنند و احتمالا تاثیر زیرپوستیشان را هم بر شعرهایم میگذارند. اگر چه از نظر محتوایی با برخی زاویه دارم.
۶- در مقاطعی عضو هیات داوران جایزه شعر زنان ایران ( خورشید) بودهاید و همچنین عضو داوران جایزه شعر نیما، با این اوصاف، روند شعر زنان ایران را چگونه میبینید؟
· متاسفانه این جایزه چهار دوره بیشتر برگزار نشد. من داوری سه دوره (جز سوم) را بر عهده داشتم. فرصت بسیار خوبی بود برای خواندن تقریبا تمام کتابهایی که در یک سال توسط زنان منتشر میشد. پنج شش سالیست که دیگر برگزار نمیشود و در این مدت قطعا شاعران جوان و تازه نفس دیگری هم به جمع ما پیوستهاند. علیرغم تمام تنگناهایی که وجود داشته و دارد (برگزاری همان جایزه هم کلی با مشکل مواجه میشد). روند شعر زنان ایران را بسیار امیدوار کننده میبینم. چهرههای شاخصی داریم که در شعر به زبان، جهانبینی و امضای شخصی خود رسیدهاند. به هر دلیل کمتر اهل حاشیهاند و شاید خیلی سر زبانها نباشند اما مطمئنا اشعار قابل اعتنایی را به گنجینهی شعر ایران افزوده و خواهند افزود.
۷- با تلقی جنسیت به عنوان یک فاکتور و عامل تاثیرگذار، آیا میتوان تمایز شعر زنان از مردان را تا حدی جدی گرفت که به این پرسش برسیم: آیا پایان غلبهی مردسالاری بر شعر امروز فرا رسیده است؟
و در ادامهی همین پرسش از زاویهای دیگر و به گفتهی ژولیا کریستوا استناد کنیم که انقلاب زنانه در زبان میتواند ساختار و اندیشههای مردانه را تغییر دهد، آیا زمان این تاثیرگذاری فرا رسیده است؟
· طبق نظریهی یونگ در ضمیر ناخودآگاه هر زنی، جانی مردانه و در ضمیر ناخودآگاه هر مردی، جانی زنانه وجود دارد، حداقل تا وقتی که نظریهی دیگری روی دست آن بلند نشده، تمایز شعر زنان از مردان بر اساس جنسیت، به آن صورتی که گاهی مطرح میشود درست و دقیق نخواهد بود، گرچه به نظر جدی میرسد. اما از آنجا که اتفاقات هنری، منفک از جریانات سیاسی- اجتماعی نیستند و با تقدم و تاخر از هم حرکت میکنند، موفقیت و حضور موثر زنان در سراسر دنیا و در عرصههای مختلف، آیندهی دیگری را نوید میدهد. در برخی از کشورهای جهان زنان سهم قابل توجهی از قدرت سیاسی را در اختیار دارند و این قدرت روز به روز بیشتر میشود. اگر چه هنوز تبعیضهای زیادی وجود دارد. در ایران نیز علیرغم تمام موانع و محدودیتها، زنها تواناییهای خود را در زمینههای مختلف به اثبات رساندهاند. از جمله در ادبیات و هنر. و امروز اگر کسی این نکته را انکار کند یا نادیده بگیرد مغرض است یا نگاهی جامعنگر ندارد.
این گفتهی ژولیا کریستوا به قول شما، به نظر میرسد بیشتر مربوط به متن ادبی است و فرهنگ مکتوب. در ایران اما فرهنگ شفاهی، فرهنگ غالب بوده تاکنون و کتاب و دیگر رسانههای مکتوب نتوانستهاند در سطح عموم، چندان موثر باشند. ولی رسانههای امروزی (که ترکیبی از متن و صوت و تصویرند)، روی همه چیز تاثیر گذاشتهاند. دیگر کمتر کسی به راحتی میتواند از تبعیض جنسیتی بگوید و منتظر عواقبش در فضای مجازی نباشد. و زیاد دیده شده بازخوردهایی که گوینده را به عذرخواهی واداشته یا به این که نظرش را تعدیل و تصحیح کند. اگر چه رسانههای مدرن در حال حاضر بیشتر نقش سرگرم کنندگی دارند، اما نباید از جنبههای مثبت و تاثیرگذار آن هم در طول زمان غافل بود. به ویژه در جایی که رسانه ملیاش هم (بی طرف) بیغرض نیست!
۸- شعر(((عنکبوت)))) ص ۱۱۸، شعر نخ ص۱۲۶، چکه! نشت! !! ! ص۶۸ و…کی بُرد؟ کی باخت؟ روی صفحهی کی بُرد ص۱۲۲ و…با توجه به کتاب( سفر به انتهای پر)نوشته گاهی عینیت بیرون را با کلماتش همراه میکند، تداعی، اجرا،توگراف، بازیهای زبانی، فرا رفتن از تقابلهای دوگانهی معمول، و… دغدغههایی در شعر شما هست که شعر از سرودن، با ارجاع به مواردی از موارد بالا، خود را به اجرایی در سرودن، شاید هم به اجرای سرودن، نزدیک میکند، شما برای چنین حرکتهایی که هنوز هم پرسش برانگیزند چه پاسخ یا پاسخهایی دارید؟
برای هر شاعری پیش میآید که در حوزههایی که قبلا توسط دیگران تجربه شده، آزمون و خطایی انجام دهد. این شعرها بیشتر این وضعیت را داشتند و البته در همهی آنها غالب بودنِ وجهِ شنیداری شعر برای من از اهمیت بیشتری برخوردار بود. این که موقع خواندنِ بلند، چیزی از دست نرود، اما هنگام خواندن از روی نوشته، مفهوم دیگری به آن اضافه شود و تاکید، تداعی، ناچاری یا به قول شما اجرا در لحظهی سرودن و غرق شدن در آن لحظه را بهتر و بیشتر برساند. برای مثال در شعر عنکبوت به صورت ناخودآگاه وقتی کلمهی عنکبوت را نوشتم آن را داخل پرانتز گذاشتم شاید خیلی هم دلیلش را نمیدانستم تا در مرحلهی ویرایش که پرانتزها اضافه شد و عنکبوت خودش را نشان داد. برای خود من یک کشف بود انگار و لذتبخش هم البته! یا در شعر نخ، همینطور که داشتم عبارت «یکی زیر یکی رو» را تکرار میکردم فکر کردم این بافتن را اگر بخواهم نشان هم بدهم چه ترفندی میشود به کار برد؟ یک در میان کلمهها را بولد کردم تا زیر هم که نوشته میشوند آن حالت بافت را نشان بدهد و… البته نمیدانم تا چه حد موفق بودهام؟ اتفاقا آن پرسشبرانگیزی برای خود من هم به وجود آمد، به این صورت که آیا اینها چاشنی هم دادهاند به شعر، یا فقط در حد تزیین باقی ماندهاند؟ که هر کدام ارزش خودش را دارد. اما نمیدانم چرا دغدغهی ذهنیام نشد و در حد همان چند تجربه باقی مانده است تاکنون. ولی اگر باز هم شعر حکم کند و ضرورتش ایجاد شود چرا که نه!
۹- در شعر ایران چه اتفاقی افتاده است؟ چه اتفاقی دارد می افتد؟چه اتفاقی خواهد افتاد؟
اجازه دهید پاسخ این پرسشتان را کلی و به صورت طنز بدهم. همان اتفاقی که همیشه میافتاده، فقط یک مقدار سرعت بیشتری گرفته، به تبع ریتم زندگی در دنیای امروز. و با این تفاوت که با وجود اینترنت دیگر به راحتی هر کس میتواند نوشتههای پخته و ناپختهاش را در دسترس همگان قرار دهد. که هم مزایایی دارد و هم معایبی… و اتفاقی که دارد میافتد هم به نظر همان ساز و کار همیشگیست. اقلیتی با جدّیت دارند شعرشان را میگویند و برای اکثریتی هم حاشیهها جذابیت دارد و از اهمیت بیشتری برخوردار است برایشان. به نظر نمیآید اتفاق خاصی بیفتد. شعر به گمانم همان مسیر سینوسی خودش را طی خواهد کرد و هر چند وقت یکبار، یکی، آب در خوابگه مورچگان خواهد ریخت و گسست جدیدی ایجاد خواهد کرد. اولش با تمسخر و انکار مواجه خواهد شد و بعد همان منکرین، آنقدر به تقلید غیرخلاقانهی آن خواهند پرداخت تا آن را به حد اشباع و رخوت بکشانند. چند تنی هم آن حرکت اصیل را ادامه میدهند و مکث خواهند نمود و بازگشت و دوباره از از سر… بعضیها هم که مستقل از زمان و مکان هستند و… خلاصه جای نگرانی نیست با این تیراژ و نشر و پخش و باقی قضایا!
۱۰- رابطهی تئوری با شعر باید چگونه باشد؟ گویا این باید لازم است باشد، چرا که دیدهام برخی تئوریهای نامربوط را به صرف نامها و احیانا اظهار فضل، به گونهای در توضیح و توجیه یک شعرضعیف میآورند که آخر سر میفهمی ،طرف شعر را نمیشناسد، میخواهد به ضرب و زور چند اسم و چند تئوری حضورش را به شعر تحمیل کند، چه چیزی هست سوای این ترفندهای منتقدنماها، که شعر را و حضورش را به ما مینمایاند؟ و چگونه نقد یا منتقدی میتواند معرّف این حضور باشد؟
هر گونه که باید باشد قطعا این نیست که بشود صرفا با تکیه و بر اساس تئوری شعر نوشت. ساز و کار نوشتن شعر خیلی پیچیدهتر از این حرفهاست. بخش قابل اعتنایی از آن شهودی است، اما نمیشود فقط هم به شهود اکتفا کرد، به خصوص در دنیای امروز که همه چیز به سمت تخصصی شدن میرود. به نظرم آن لذّت اولیهای که یک شعر میدهد معیار مهمی است، لذتی که ناشی از حسی است که آن شعر القا میکند؛ حتی اگر خود شعر را درست نفهمیده باشیم. همینطور ساز و کار نوشتن نقد که ساده نیست. نقد حتی اگر توجیهی باشد به قول شما، باید بتواند مخاطب را مجاب کند، نه این که مشکلی به مشکلات او اضافه و مجهولی بر سوالاتش بیفزاید.
متاسفانه در ایران منتقدی که صرفا به کار نقد بپردازد نداریم که بیطرف هم باشد. به نظر میرسد کار آسانی نیست تشخیص سره از ناسره، معیاری که من دارم اما این است که تا میبینم طرف بیشتر از آن که به شعر مورد بحث بپردازد، به کرامات خودش میپردازد یا آسمان و ریسمان را به هم میبافد، طبیعتا به اصل قضیه شک میکنم.
* نشریه اینترنتی نورهان خرداد ۱۳۹۹
درباره Habib
متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.