فصل انقطاع از شعر (بخش یکم)


           آرمان میرزانژاد

نوشته: آرمان میرزانژاد

 

مساله در این نوشتار انکار فروگذارانه‌ی «شعر» به معنای مطلق کلمه نیست، بلکه «امکان سلب شده» از منزلت دیرپا و تفسیر پرداز «شعر» در جهان کنونی ماست.

اگر بخواهیم این امکان سلب شده را در ساحتی فراادبی دریابیم می بایست به کلیت ِ خصایص انتولوژیک حاکم بر دوره زندگی انسان مدرن و پسامدرن نگاهی ایضاحی داشته باشیم دوره‌ای که وارونگی‌های مفهومی،  بی تفاوتی‌های نظام یافته‌ی تفردگرایانه، سیاست‌های مسلط  فشار و سانسور، ارزش داوری‌های کم عمقِ فرهنگِ سرمایه‌داری به عنوان جریان مسلط جهانی، امکان تحقق فعالانه شعررا به مرزهای ناممکن و مخدوشی کشانده، امکان انقطاع ِ شعر با افق‌های اجتماعی و عینی‌اش بر ارتباط آفرینشگر با مخاطب، در بزنگاه اضطراب و بحران تاثیر سوئی گذاشته است. گفته می‌شود «شعرهمه‌جا حضور دارد» و باید پرسید شعر در چه مکان‌ها و زمان‌هایی حضور ندارد؟ چرا که با یک تجربه بی‌واسطه ما بیش‌تر با «غیاب شعر و شاعرانگی» در جهان کنونی مواجه هستیم.

از دیگر سو امکان حیات شعر، بدون پرسش‌گری سقراطی به جمودت و نیستی می‌گراید، چنان که چنین هم شده است. ما برخوردهای عاطفی و لذت‌گرایی‌مان از شعر، این یگانه روش بدوی حسی را، جایگزین پرسش‌گری فلسفی کرده‌ایم و ماحصل آن ضعف ساز و کار منطقی در پدید آوردن گفتمان‌های نوین ادبی شده است.

اما عدم امکان از زوایای دیگر در کجا رخ داده است؟ درعدم سنجش‌گری  واقعیات جاری در جزئیات زندگی و ذهنیت عمومی انسان دوره پسامدرن از بیرون،  و خود را صرفا بخش جداناپذیر از واقعیت درونیِ ادبیات پنداشتن، که تا حدودی به موجبات این سلبیت دامن زده است.

این نگاه ایده‌آلیستی ادبی باید با نسبتی که با واقعیت‌های مختلف اجتماعی، اقتصادی و سیاسی پیدا می‌کند از شدت برخورد برجسته‌سازانه  و اغراق‌آمیزش در بیان واقعیت بکاهد، چرا که واقعیت خود دستخوش بحران، جهش و انحطاط  شده است  و با دورنمایی دیگرشعر هم چنان نمی‌تواند بر پایگاه آرمانی-تاریخی خود پا فشاری کند و به هنری یک سره سوبژکتیو بدل بشود.

اگر به این فرض «سلب امکان و امکان سلبیت یافتن ادبیات به شکل نسبی خاصه در شعر» تمرکز کنیم عوامل مانع شونده‌ای که باعت ایجاد این سلبیت می‌شوند توان رسانگی، فراگیری و کاربرد ادبیات در موقعیت کنونی را روشن می سازد.

این فرض آن میزان با واقعیت‌های زندگی روزمره‌ی جامعه تحت سلطه و بحران ما ممزوج شده است که تشخیص امکان «سترونی شعر»  تا حدودی برای گرایندگان به این فرهنگ «شعرشیفتگی» ناممکن شده است حتی منتقدان نامدار این عصر، همواره در دفاع جانبدارانه ازشعر و شاعری یا نفی و مقابله با آن، عموما به نوعی به دفاع از آنچه  شعر نبوغ آمیز در مخیله خود می‌پنداشته اند پرداخته‌اند تا  طرح بحث و رویارویی انتقادی از اقتضای حال مخاطب، کاربرد و جهانشمولی شعر.

ناممکن گواهی‌ندادن به تباهی تدریجی و انفعال‌ناگزیر شعر حتی در گروه‌های فعال ادبی است. امکانی که قائل به فاصله‌گزاری شعر از جامعه در بزنگاه بیماری و بحران  است، امکانی است که نقد به وجود می‌آورد.

امر ممکن در فاصله‌ای است که ما می‌توانیم از شعر بگیریم تا به نقد آن بپردازیم  مساله اساسی تعلق و چسبندگی بلاانفکاکی است که صرفا می‌کوشد با گزاره «با ادبیات می‌اندیشم»  جایگاه پرسش فلسفی «چرا باید با ادبیات بیاندیشم؟» را نادیده بیانگارد.

امکان، صرفا جدال دیالکتیکی با ادبیات موجود است که به ادبیات دیگرگون، صورت امکان می‌بخشد امکان برای من غیر از غلبه بر این ناممکن  وجوب نمی‌یابد، غلبه بر آنچه ناممکن پنداشته می‌شود: امکانی که بحران‌های مداوم آن را به انحطاط کشانده‌اند اثر و تاثیر نیهیلیستی پدیدارها بر جامعه این امکان را از آرمان‌های رهایی‌بخش انسانی  دور کرده است.

 

گزاره ناجی‌باورانه‌ی «شعر: رهایی‌بخش است» بخشی از نوستالژی تاریخی و تمایلات اسطوره‌گرایانه‌ی فرهنگ تابومحور ماست نه پاسخ‌گوی اضطراب و ناامنی جهان کنونی، کمابیش تلالو ایده‌ی مارکسیستی در بطن چنین نگاهی غنوده است که به شعر چونان که مارکس  به فلسفه، به مثابه  تغییر جهان  می‌اندیشید؛ بسیار خوب اما جهان پیش‌رو بدون هیچ انقلابی در ارزش‌های بشری، تا چه مایه خود را محتاج احضار حقیقت آن هم به واسطه  شعر می‌بیند و شعر در برابر چنین جهان بیماری، تا چه حد شکننده و دچار مرض رایج قرن ما«نیهیلیسم» شده است؟

ما با فقدان پرسش هایی نشات گرفته از عقلانیت انتقادی در فضای ادبیات خود مواجه‌ایم. پرسش‌هایی بس اساسی در باب کاربرد یا عدم کاربرد شعر در جامعه، تا چه میزان بر سر این موضوع خطیر گفت‌وگو در فضای ادبیات ما شکل گرفته است؟ البته در جامعه‌ای که ارزش‌ها و آرمان‌های سابق‌اش دست‌خوش زوال تمدنی و ایستایی معرفت شناختی شده است، گفت‌وگو هم در باب شعر و سایر مفاهیم و وضعیت‌ها مشمول وضعی دلسرد کننده است.

برای بازگشت به محتوای راستین ادبیات و در این‌جا موقعیت حال حاضر شعر، احتیاج به ساختاری از تفکر داریم که بر خلاف جریان رخوت‌زای ادبیات موجود بیاندیشید، و شهامت اندیشه انتقادی داشته باشد.

بیایید لحظه‌ای ازذهنیت تاریخ‌گرایانه حاکم بر ادبیات ما عدول و عبور کنیم وبه این جلمه موجز با جامعیت فریب‌دهنده‌اش که می‌گوید: «شعر، رهایی می‌بخشد» بی‌دلبستگی بیاندیشیم و به دیده تردید، تردیدی کشدار بنگریم: زاویه‌ی نگرش تاریخ‌گرا به عنوان ذره‌بینی برای داده‌ها و نتیجه‌ای بر حسب آن‌چه در گذشته رخ داده به این دلیل نمی‌تواند ادبیات کنونی را به کلی استوار نگاه دارد که در غایت سعی می‌کند با محفوظات ذهنی قدیم به حل مساله جدید و پیش رو بپردازد.  حتی در بافت سبک‌شناسانه‌ی شعر فارسی؛ همواره سبک‌های شعری ایده‌ی خوشایندی چون ایده رهایی‌بخشی نداشته‌اند اگر چه سبک عراقی به واسطه تمسک و وصف امر الوهی و خواست رستگاری عارفانه به کلی هدفش پیوستن جزء (انسان سالک) به کل (خداوند) بوده است اما سبک‌های دیگر چنین تفسیری را با توجه به خصایص فنی و محتوایی‌شان برنمی‌انگیزند. مساله نیما و طرز کار مدرن او همچنان به عنوان استثنایی خلاقه مورد مناقشه است اما نیما هم به انسداد میان شعر و جامعه در وضعیتی خاص گواهی داده بود به ویژه بعد از رخداد سیاسی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ آن‌جا که در یادداشتی می‌نویسد: «از این تاریخ به بعد من هیچ شعر نگفته‌ام» و بعد در ادامه همین یادداشت می‌نویسد: «علت سیاسی نیست، مردم در فکر شعر دیگر نیستند»

نیما به بلوغی از حیث مشاهده‌گری در واقعیت بیرونی و اجتماعی رسیده بود که امروز در کمتر شاعر نوگرایی می‌بینیم که از این ساختار روانی و عادت رفتاری که توامان با شیفتگی و استمرار شبانه‌روزی به ادبیات است عبور کرده باشد و با عقلانیت انتقادی به این طفولیت فکری به معنای کانتی کلمه، گامی به جلو برداشته باشد.

نگاهی جسور در این‌جا وجود دارد که می‌پرسد ادبیات و شعر آیا کالاست که در دوره‌ای مورد عرضه شود و در دوره‌ای مورد تقاضا قرار نگیرد؟

باید گفت آن‌چه مد نظر نگارنده است کالا یا عدم کالایی شدن ادبیات نبوده است طرح دوباره این بحث بدفهمیِ مساله ی پیش روی ماست. غرض نگارنده هشدارِ انقطاع هستی شعر به شکل دوره‌ای، از جامعه، در زمانی است که جهان از خود بیگانه سرمایه، سبک جدید زندگی بشر، شبکه‌های مجازی و تنگناهای  اقتصادی، نه تنها دست رد محکمی به شعر زده است بلکه  شاخص‌ترین کلان گفتمان‌های فلسفی، اجتماعی قرن بیستم را تحت سیطره خود در آورده و به محاق فراموشی پرتاب کرده است، و مگر نه این که مارکسیسم و فمینیسم دو نحله فکری رایج جهان معاصر، به حاشیه رانده شده در قرن ما هستند که تلاش بازیابی و احیای آن از ضرورت‌های فکری دوره ما به شمار می‌آیند. اما چقدر پیامدهای جامعه مدرن و سرمایه‌داری متاخر در سرکوب کردن این جریانات دخیل بوده‌اند؟ ادبیات به عنوان قدیمی‌ترین پایگاه انسانی هم دستخوش این سرکوب شده است از سوی قدرت‌های حاکم، تنها اتوپیائیست‌های ادبی و هنری به این واقعیت خارجی اهمیت نمی‌دهد ولیکن حقیقت چیست؟

اما ادبیات خاصه شعر  با استمرار عملی صرف، بدون تانی و فاصله‌گذاری پرسشگرانه از شعر و شاعر، به شدت امکان کالایی شدن دارد و ای بسا پیامد عوامل گوناگون فوق؛ ادبیات را، چه شعر یا داستان، در تجسد شی کالایی قرار داده است بزرگترین آثار ادبی جهان از حافظ تا گوته از جویس تا بکت و از شاملو تا براهنی در تجسد کتاب به مثابه کالایی به بازار کتاب راه پیدا می‌کنند و در این زمینه هیچ نابغه‌ی ادبی از تیر رس قراردادهای مال‌اندوزانه بازار و روند صنعتی و کالایی‌شدن آثار مکتوب خود در امان نیست. این شخصیت‌ها در عالم ادبیات مخاطبان خاص و حرف‌های خود را دارند بحث موقعیت ارزشی و جایگاهی این نویسندگان نیست؛ و همچنی بحث خواست و اراده آزاد مخاطب و خواندن آثار ادبی این افراد هم نیست بلکه تجدید نظرطلبی و تکیه به انقلابی شناختی، فراگیر شناسی و شعر به اقتضای حال عمومی افراد یک جامعه است.

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در مقاله, نقد شعر ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.