یادش به خیر محمد قاضی مترجم نامدار نیم قرن گذشته را که وقتی برای عمل جراحیی حنجرهاش به فرانسه رفته بود روز عمل در پاسخ پزشک که احتمال از دست دادن تارهای صوتیی او را گوشزد میکرد گفته بود:
– چه خوب !
و پس از دیدن تعجب جراح از حرف او اضافه کرده بود:
– آخر در کشور ما بهتر است صدای آدم در نیاید!
خیلی ها این حرف آن مترجم رند را فقط حمل بر جریانات سیاسیی روز گرفته بودند در حالی که خفقان به هر دلیلی در کشور ما حد اقل سابقهای هزار و چهارصد ساله داشته و ربطی به دیروز و امروز و (زبانم لال) فردا ندارد.
باری، مرحوم قاضی بدون تارهای صوتی و با آن وسیلهی خاص ” صدا ساز ” به ایران برگشت و تازه معلوم شد حرف او ابعاد خصوصیتری را هم در بر میگرفته است.
یک روز گروهی از دوستداران او که همگی می دانستند مترجم بزرگ ما مدتها بود با فقدان همسر خود تنها زندگی میکرد به احوالپرس او رفته بودند و پس از ورود و پرسش از چگونگیی سفر و عمل جراحی یکمرتبه متوجه شدند بانوی محترمی با یک سینی چای به استقبال آنها آمد و پس از سلام به سرعت به اتاق خود بازگشت. دوستان کمی با تعجب به مترجم نامدارنگاه کردند و یکی در آن میان گفت:
– استاد، کار بسیار خوبی کردید. واقعا لازم بود که شما یک خدمتکار استخدام کنید.
استاد وسیله ی صدا ساز را به گلوی خود نزدیک کرد و گفت:
– خدمتکار نیست، زن من است.
دوستان خجالت زده سرشان را به زیر افکنده بودند که مرحوم محمد قاضی پس از مکث کوتاهی گفت:
– در ضمن او خواهر زن من هم هست.
ملاقات کننده ها که پاک گیج شده بودند با نگاه و با زبان بیزبانی از استاد خواستند که کمی بیشتر توضیح بدهد
که مرحوم قاضی یک بار دیگر صداساز را به سوی گلوی برد و گفت:
– با خواهر زنم عروسی کردم برای این که در” مادر زن “ صرفه جویی کرده باشم!
*
همه میدانند که مردم جهان در مقابل روز مادر از هیچ گونه امتنانی در برابر قداست این نام مضایقه نمیکنند و در ایران ما حتی چندین روز مادر را سپاس میدارند. از همین گونه است روز ” زن ” که امسال با شکوه هر چه تمامتر در جهان برگزار شد الا در سرزمین ما که جمعی از زنان که معمولا از ریش و سبیل خدا داده نیز بینصیب نماندهاند با انگ ننگ آور بسیجی بر ترک موتور نابرادران خود وارد صحنهی زد و خورد با بانوان و دختران آزادهی ما شدند و سیمای زشتی از خود دراین واقعه برجای گذاشتند. اما چیزی که عجیب است این که این دو کلمهی تقدیس شدهی ” مادر ” و ” زن ” وقتی به هم میچسبد و تبدیل به واژهی ” مادر زن ” میشود، تمام آن قداست و بزرگداشت و ” روز ” و “ماه” و ” سال ” دود میشود و به آسمان میرود، چنان که حتی اگر گروهی از مردان سرشناس هم قسم شوندذکه مادر همسرشان به آنها از مادر خودشان هم مهربانتر بوده است کسی اصلا باور نمیکند و یا اغلب میگویند اتفاقی بوده است.
معمولا بهترین جا برای درد دل کردن مردان در این امور شخصی پروازهای خارجیست که شخص میتواند ساعات متمادی با کسی که نمیشناسد و هرگز ندیده است و بعدا نیز نخواهد دید هر چه میخواهد دل تنگش بگوید و در مقصد با خاطر امن به راه خود برود. شنوندهای چون من درحقیقت حکم اعتراف گیرندهای
را دارد که شنیده هایش را معمولا ظرف یکی دو روز بعد فراموش میکند و حتی اگر پس از یکی دو ماه در سفر برگشت با همان شخص همسفر شود احتمالا آشنایی هم نمیدهد.
اما نه آخرین باری که من با klm از دیترویت به آمستردام میرفتم و خود را در کنار مرد چهل و اند سالهای یافتم که پس از شرح داستان عجیباش چند ساعت زودتر از من از هلند با ایران ایر به تهران پرواز کرد تا به قول خودش زودتر به دیدار ملک الموت نائل شود.
*
وقتی من در صندلیی کناری او مستقر شدم و قبل از هر کاری مثل معمول کفشم را در آوردم. بیآن که توجهی کند نگاهی به کتابی که در دستم بود انداخت و به فارسی گفت:
– خوشحالم که یک ایرانی کنارم نشسته است ولی امیدوارم مزاحم خواندن شما نشوم.
گفتم : نگران نباشید، من همیشه یک کتاب برای خلاص شدن از دست پرچانگیی فرنگی ها همراه دارم که معمولا پس از نوشیدن یکی دو تا از این مینی ودکا ها شروع میکنند به پرت و پلا گفتن بیپایان.
لبخندی زد و پرسید:
– می روید ایران؟
– بله، سالگرد مرگ مادرم است. اولین و آخرین کسی که داشتم .
– متاسفم. با چه غمی گفتید.
– به نظر من به جز مادر خویشاوند اصلی پیدا نمیشود . یک بار که بعد از ده سال به ایران رفتم شب پایین تخت مادرم خوابیدم. تنها شبی بود که در آن ده سال راحت خوابیدم.
رویش را با افسردگی از پنجره به سوی آسمان کرد. فهمیدم کمی تند رفتهام و الکی به، جا به جا کردن وسایلم پرداختم تا کمی فضا تغییرکرد. مهماندار آمد و نوشابهای داد و زمینه را برای ادامهی حرف آماده کرد. پرسیدم :
– شما هم دارید به ایران تشریف میبرید؟
– بعد از شش سال. اولین بار است بچه هایم را با مادرشان تنها گذاشتهام.
– پس باید برایتان خیلی سخت باشد.
– البته به خاطر بچه ها بله، اما به قول سعدی ” نادیدن زن بر من چندان دشوار نیست که دیدن مادر زن ” .
این بار نوبت من بود که لبخند بزنم. فهمیدم ملک الموت در ایران است.
به خنده گفتم سعدی در ادامه ی همین حکایت میفرماید:
دیده بر تارک سنان دیدن
خوشتر از روی دشمنان دیدن
گل به تاراج رفت و خار بماند
گنج برداشتند و مار بماند
چنان گل از گلش شکفت که فهمیدم خوب جایی دست گذاشتهام و فقط یک قدم مانده است تا همهی پتهها را روی آب بریزد که البته ریخت.
ولی امروز وقتی به یاد آن حکایات و سوانح هولناکی که بر او وهمسران دیگر فرزندان استثمار شده و کودک ماندهی آن موجود دیابولیک رفته بود میافتم، مادری که از مرکز فرماندهیی خود در تهران به طور مستمر امواج شر را به سه قارهی امریکا و اروپا و اقیانوسیه فرستاده بود، حتی اگر ده در صد آن حرفها هم حقیقت میداشته است ترجیح میدهم خوانندهی این یادداشت را از نقل آن شنودهها که دامنهاش مجموعهی عظیمی از خانوادههای مرتبط را نیز از هم پاشیده بود معاف بدارم؛ و درعوض از مقالهای یاد کنم از اوژن یونسکو نمایشنامهنویس بزرگ قرن بیستم که شاید به یمن نام متبرک، ” زن ” آب رفتهی این یادداشت را به جوی باز گرداند.
*
یونسکو مینویسد روزی برای نخستین معرفیی همسر آیندهی خود به خانهی مادرش رفته بود. بعد از ورود و مراسم معمول معارفه و تعارفات هر سه نفر آنها گرد یک میز نهار خوری نشستند و خود او روند محاورات رابه دست گرفت. مادر رفت و چای آورد. پس از چای و شکلات که به سادگی برگزار شد فاصلهی حرفهای مادر و نامزدش به تدریج کم وکمتر شد و او هر چه تلاش کرد گرمای گفتگو را حفظ کند با عدم علاقهی دو زن و تمایل عجیب آن دو به سکوت مواجه شد. یونسکو مینویسد در آن لحظه فهمید که در آن سکوت که با خیره شدن دو زن به یکدیگر حکمفرما بود او هیچکاره بود و به نظر میرسید که آن دو به فریضهای آیینی مشغول هستند. سرانجام پس از دقایقی طولانی مادر برخاست، صورت دختر را بوسید و برای آن دو آرزوی سعادت و هر دو را تا دم در بدرقه کرد و سپس آن ها دور شدند. اوژن یونسکو در پایان مقاله مینویسد:
” تازه در مسیر بود که دانستم آنها با آن نگاههای خیره به هم در آن سکوت مطلق داشتند اختیارات خود را به هم تفویض میکردند .”
*
محسن صبا
اسفند ۱۳۸۹
- [wikiwordpress]
جستجو
دفتر هنر وبژهی «نشریات فکاهی ایران» را میتوانید با فشار روی نشانیی زیر بخوانید و داشته باشید:
daftar-honar.com
__لل_____________________ _..._________________ ..................................................................................... دفتر هنر شمارههای گذشته را میتوانید از طریق رسانه ابتیاع کنید. ntjv ikv _..._________________ .. ***************دوستان گرامی
از شما که علاقهمندید با درج کارهای ادبی و هنریتان و نیز اخبار و اطلاعات تازه در رسانه شرکت کنید آنها را با فرمتword به نشانیی
habib@rasaaneh.com برایمان ارسال کنید تا در صورت امکان در اینجا منتشر کنیم.
____________________________
....
...... .....
.. «الف مثل باران» را از رسانه بخواهید. .............. .. ..دو گفتار کتاب جدید محسن صبا چاپ انتشاراتیی آوانوشت منتشر شد. ......_______________________________________________ ______________________________________________کتابهای رسیده
.با تشکر از دوستانی که کتابهای خود را برای رسانه ارسال داشتهاند.
این کتاب را میتوانید در نشانیی زیر بخوانید.
http://asre-nou.net/php/view.
php?objnr=31357 پیوندها
دستهها
- دیدار 18650
-