واژگان خانگی

شاعران این شماره:

احمدرضا احمدی، مسعود احمدی، حمیدرضا اقبالدوست، گروس عبدالملکیان، سهراب مازندرانی، محمود معتقدی، رسول یونان


یک شعر از: احمدرضا احمدی

درختانی را از خواب بیرون می‌آورم
درختانی را در آگاهی کامل از روز
در چشمان تو گم می‌کنم
تو که
با همه‌ی فقر و سفره بی‌نان
در کنارم نشسته‌ای
لبخند برلب داری
در چهار جهت اصلی
چهار گل رازقی کاشته‌ای
عطر رازقی ما را درخشان
مملو از قضاوتی زودگذر به شب می‌سپارد
همه چیز را دیده‌ایم
تجربه‌های سنگین ما
ما را پاداش می‌دهد
که آرام گریه کنیم
مردم گریز
نشانی خانه خویش را گم کرده‌ایم
لطف بنفشه را می‌دانیم
اما دیگر بنفشه را هم نگاه نمی‌کنیم
ما نمی‌دانیم
شاید در کنار بنفشه
دشنه‌ای را به خک سپرد باشند
باید گریست
باید خاموش و تار
به پایان هفته خیره شد
شاید باران
ما
من و تو
چتر را در یک روز بارانی
در یک مغازه که به تماشای
گل‌های مصنوعی
رفته بودیم
گم کردی

 

 


یک شعر از مسعود احمدی

 

سرانجام
نوبت سبز و زرد شد / نارنجی‌ها و اُخرایی‌های نه پررنگ
و بارانی
نه پراکنده
تند / که پیوسته و آهسته می‌بارد.
و نمی‌گذارد که بی‌تو شعری بنویسم / بنویسم از این مردم
و این‌همه درد
که به چیزی نمی‌رسند / جز به آهی سَرد

امروز
بیستم آبان است / خیابان همان که بود
پر از دود
لبالب از هیچ / سرریز از نبود
و بارانی
که فقط کارتن‌خواب‌ها را خیس می‌کند / دربه‌دران
معتادان / روسپیان و گدایان
و نه آن حرام‌زاده‌ها را
که با پورشه‌هاشان به سر کار نمی‌روند
و اگرنه پیاده / می‌روند با پیکان یا پژویی اسقاط

بالاخره
شعر به این‌جا کشید
که خود را فراموش کنم / جان و بدنم / منم را حتا
در این پاییز
که دارد به آخر می‌رسد / می‌رسد بر صندلی چرخ‌دارش به زمستانی سخت

آبان ۱۳۹۷

 

 


یک شعر: حمیدرضا اقبالدوست

 

تخته سیاه درخت بود
کتاب و دفتر
میز و نیمکت
ترکه‌ی معلم
ما از کلاس اول
دشمن جنگل شده‌ایم

 

 


یک شعر از گروس عبدالملکیان

 

«آواز مه»

سینه‌ام را آماده کرده‌ام
بلیط قطار را پاره ‌می‌کنم
و با آخرین گله‌ گوزن‌ها
به خانه برمی‌گردم
آن‌قدر شاعرم
که شاخ‌هایم شکوفه داده است
و آوازم
چون مه‌ای بر دریاچه می‌گذرد:
شلیک هر گلوله خشمی است
که از تفنگ کم می‌شود
سینه‌ام را آماده کرده‌ام
تا تو مهربان‌تر شوی

 

 


    یک شعر از: سهراب مازندرانی

 

یک سحر… نشخوارِ پوست
باز کرده..تن
ما
دو شاخه‌ی
بریده‌ایم
در سفری
بی‌عزم
بر آب
که گرچه از
برگِ بی‌پاییزِ افرا هم
تهی‌تریم
اما هنوز
بوی درخت می‌دهیم.

 

 


    یک شعر از محمود معفقدی

 

گور من

همان جایی است

که آوازهای آفتاب

دوباره به دست‌های تو

                            می‌رسند

 

 


یک شعر از: رسول یونان

کاش اتوبوسی که
از جاده پایین ده می‌گذرد
هر روز خراب شود
وقتی خراب می‌شود
ما به مسافران
آب و غذا می‌دهیم
و آن ها به ما
لبخند و زیبایی.

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در اشعار این شماره ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.