نوشته: مظاهر شهامت
مظاهر شهامت محمود دولتآبادی
شما میتوانید بپرسید ” کدام ادبیات؟ کدام تاریخ ادبیات؟ کدام تاریخ داستاننویسی معاصر و…..؟” بله! شما حق دارید. من سعی میکنم لحن و منطق معترضانه شما و حقایقی را که تلخ و کوبنده در پشت آن صف کشیده است را درک بکنم. کوتاهی چنین ” تاریخی” و کم شمار بودن” آثار مکتوب” در آن را با شما باهم میبینیم! اما اتفاقا میخواهم در قالب و درون همان واقعیت تلخ و آزاردهنده، در خصوص موضع و موضوع برگزیده شده، با شما به ناچار سخن بگویم:
بله! تاریخ داستاننویسی فارسی ما بسیار کوتاه و کم عمر است و در همین تاریخ کوتاه، تعداد نویسندگان داستاننویسمان و آثارشان هم، کمشمار و اندک است و بی تعارف، آثار موجود در قیاس با انواع جهانی آن، ضعیف و کم اعتبار است و میتوان برای چنین ادعایی بسیار گفت و نوشت، اما با این همه درباره دولتآبادی پرنویس، ساده نویس، احساسی واحساساتینویس و … نمیتوان و نباید انکار کرد که او، کمی بیشتر یا کمتر از چند نفر دیگر، یکی از داستاننویسان بزرگ تاریخساز همان تاریخ است به نظر من اگرچه بخشی از این اعتبار ناشی از کمیت و کیفیت آثار او و چند نفر نویسنده شاخص داستاننویس آن دوره و تمدید آن تا این دوره است، اما بخشی شاید بیشتر دیگر آن مربوط است به خصوصیت تاریخی چنین برههایی از ادبیات معاصر فارسی. برای من این بخش دوم بسیار مهم است. به این دلیل که چنین اعتباری، دیگر از “اثر” ناشی نشده و نه تنها از آن حکایت نمیکند، بلکه شان “خصوصیت” دیگری را به مرکز کشیده و به آن وزن تاثیرگذار بیشتری را میبخشد. در آن برهه اگر چه آمار “بیسواد”ی از جایگاه افزونتری برخوردار بود، اما به دلایل بسیار، امر ” خواندن” قطعا امری ” مسجل و منجر” بود. جامعه به شکل تحسین برانگیزی دچار هیجان ” خواندن” بود و اساسا خود را نیازمند آن میشمرد. بنابراین امر “نوشتن” در چنین فضایی، کاملا در موقیعیتی طلایی موجودیت پیدا میکرد. نوشته، نوشته میشد و بلافاصله هم خوانده میشد و در این گشت و واگشت تقریبا هر نوشتهایی از هر نویسندهایی هم خوانده میشد، چرا که در موهبت چنین زمانی، بلعندهگی “خواندن” واقعیتی منتظر و دارای مقام “حتما منجر” بود. در این میان و در عطش اجتماعی خواندن، هر کسی کم و بیش شانس بالای خود را داشت با هر نامی که داشت، فروغ، اخوان، دولت آبادی، ساعدی، ر. اعتمادی، … از این نظر من مخصوصا اهالی شعر و داستان آن دوره را “اهالی خوش شانس” مینامم که دولتآبادی یکی از خوش شانسترین آنها بود و از این بابت در داستاننویسی ( به خاطر فقر بیشتر آثار داستانی ادبیات فارسی)، شان و اعتبار ویژهتری را پیدا کرد. باز هم تاکید میکنم که تحلیل چنین موقعیتی هرگز نافی کیفیت ادبی آثار دولتآبادی و هیچکس دیگری هم، نیست، بلکه نگاهی واقعتری به واقعیت چنین موقعیتی است.
بعدها اما، دولتآبادی نویسنده هم مانند دیگر هم دورههای خود از هر دو نظر شخصیت ادبی و اجتماعی، البته که با تغییر فضای رابطه نویسنده – خواننده و اقتضاءهای نوین آن مورد نظاره و نقد قرار میگیرد. آثار او با آثار پیچیده و معتبرتر امروزی و امروزین مقایسه و داوری میشود و نتایج نقد آن پدیدار شده و منتشر میشود، که بالاخره روندی است طبیعی، اکنون معمول و قابل قبول. اما دولتآبادی نویسنده در مقام صاحب اثر داستانی اگر در سبک و سیاق دیگر نه خیلی زیبا و عمیق همچنان مینویسد و منتشر میشود، در مقام نویسنده اجتماعی بودن دچار دگرگونیهای خاصی شده و این تغییرات را در قالب حرکاتی و نظراتی و رفتارهایی نمایش میدهد که دیگر “پاسخ” متناسب با خواست و توقع آفریده شده و برقرار مانده سابق نیست. به این ترتیب دولتآبادی علیه آن “خاطره جمعی” باشکوهی برمیخیزد که روزگاری طولانی در ساخت و پرداخت آن به جد کوشیده است و اکنون آن را به سادگی بر باد میدهد، بی آن که این شیوه را توجیهات درخوری تضمین کند.
حداقل برای نسلی که من هم به آن تعلق دارم نام محمود دولتآبادی و عناوین کتابهای بسیارش مانند کلیدر، جای خالی سلوچ، گاوارهبان، از خم چنبر، آن مادیان سرخ یال، با شبیرو، هجرت سلیمان، اوسنه باباسبحان، آهوی بخت من گوزل، و و و عناوینی هستند که نه تنها در مقوله داستان و داستاننویسی مطرح بودهاند، بلکه به شکل نمود و نمودههای اجتماعی، اخلاقی و سیاسی خاصی، تبدیل به خاطرات ویژهایی شدهاند که با کارکرد و تاثیرات مخصوص خود در “شخصیت سازی” فردی و اجتماعی ما نقش مستقیمی داشتهاند و کاش اکنون فرصت و امکان لازم پیش میآمد و مهیا بود که “ما” رو در روی محمود دولتآبادی میایستادیم و به او میگفتیم :
– ” آقای نویسنده! اکنون ما اگر چه در قبال بعضی از رفتارها، سخنان و حرکات شما مجبور میشویم مثلا به ” حقوق فردی” شما حق بدهیم و سکوت بکنیم، اما شما را فاقد آن ” احساس مسئولیتی” میدانیم که میباید در خصوص خاطرات جمعی ما که از شما و نوشتههایتان حاصل شده، داشته باشید و ندارید و میگوییم که دانسته یا ندانسته آن ” هستنده”گی تاریخی و زیبا را میخراشید و به سخره میگیرید…”
این متن در روزنامه اعتماد شنبه ۵ تیرماه چاپ شده است.