شاعران این شماره: مریم بالنگی، کتایون ریزهخوانی، ناهید عرجونی، منصور خورشیدی، هوشنگ رئوف، الیاس علوی، حافظ موسوی و رسول یونان
_____________________________
یک شعر از: مریم بالنگی…………………….
اسبم
این زمستان
سخت طولانیست
چیزی نماند اگر
اسبی را بسیار دوست دارم
خواهم سوزاند
.
جنس صدایم
تو را یاد کسی نمیاندازد.
کسی میان تیرهای آهن
که از دو سو
موازی
بدرقهاش کردهاند
زنی میدود
تا از تیررس آخرین نگاه
پناه برد …
و من میان تیرهای طولانی
رها میشوم از کسی
کالبدی
که از دو سو
موازی بدرقهاش کردهاند
تیر میگذرد
و من همچنان کوتاه میشوم
و پیچ میخورم
در خیابانی که با احتیاط گذشته است
هیچ برخوردی زنده نمیماند
یک شعر از: ناهید عرجونی………………………….
……………………………..از: مجموعهی کسی از شنبههایمان عکس نمیگیرد
مگر چندبار دیگر…؟
مگر چندبار دیگر میتوانیم
برلاشههای خستهمان لباس بپوشانیم
صداهایمان را به میدان بیاوریم
صورتهایمان را برگردانیم
ازدوربینهایی که مال ما نیستند
و از خونهایمان که فواره میزند
عکس برداریم!
مگر جندبار دیگر زندهایم
که هر روز کسی از ما گم شود
یکی از ما زهر میخورد
و یکی از ما
میترسد که گم بشود
میترسد که زهر بخورد
میترسد که سلولهایش فلج بشود
توی سلولی که هیچکس نمیبیند!
.
8
………………………….از: صورتکتاب شاعر
دیلمان
آن بالا
در خَمهای پر درخت
شال خاکستری مه
گره خورده است
بر گردن ِخیس جاده
خیالات
با ابرهای بومی میآید
و نمنمی بر گونههایم
بوی سوختهی بلوط میآورد
جنگل گم شده است
در بارانی
که شمالی نمیبارد
میدانم
آنجا که هستی باران است
با بیتابیهای دلام
از تاب تاب مه عبور میکنم
تو هم به خانه رسیدهای
با حلقه حلقه موی خیس
و رو در روی آینه
گره از روسری باز نمودهای
ومن
دشت ِ باز دیلمان را
در آفتاب
به تماشا ایستادهام .
……………………………..از: صورتکتاب شاعر
ما میمیریم
تا شاعران بیمار شعر بگویند
«ما میمیریم»، بازی قشنگی است
وقتی مادر، پوتین افسر جوان را لیس میزند
و روزنامهها هی عکس پدر را مینویسند
کنار آدمهای مهم
هر شب، هزار بار عروس میشود
و خواهرم هزار بار جیغ میزند
هزار بار بازی قشنگی است
«کارگران ساعت یازده احساساتی میشوند»
فردا همه به خیابانها
می
ریز
ریز میکنند
پارچههای رنگی را
آواز میخوانند
میرقصند
و البته شعار میدهند
ما میمیریم تا عکاس «تایمز» جایزه بگیرد.
.
و کل ماجرا به همین سادگیست که میگویم:
حکایتی در ما هست
که برای گفتنش به اینجا آمدهایم
آنوقت
باران را بر ما نازل میکنند
تا غروبهای ما غمانگیزتر شود
و باد را بر گندمزاران
و کوه را سنگ به سنگ
و بر لبان رودخانه
هجاهایی از جهانهایی که پیش از این در آن زیستهایم
و از همه بدتر
ماه را
در آسمانی که اینهمه وسعت دارد
تنها گذاشتهاند که ما را به گریه بیاندازد
با اینهمه
اینها همه
پس زمینهی آن حکایتیست که باید به یاد بیاوریم
اما
نمیآوریم.
.