شاعران این شماره: سریا داودی حموله، ناهید عرجونی، معصومه همایونی، منصور خورشیدی، هوشنگ رئوف، فریاد ناصری و علیرضا نوری
_____________________________
یک شعر از: سریا داودی حموله……………………..
یک شعر از: ناهید عرجونی………………………….
تا صبح نشده
باید حرف هایمان را زده باشیم
این که تو میخواستی
روی هر درخت
پرندهای بنشانی درست!
یا من به کبوترهایم گفته بودم
از درز پیراهنت به آن طرف
زمین امن نیست!
شاید تصادفی که دستهایت را
کشاند توی سرنوشت این شناسنامه
دختری بود
که انتهای تمام عشقهای کتاب را
گریه کرده بود!
باید تمام شود حرفهایمان
تا نمردهای
خندهدار نیست؟
نیست که تو
تمام شهر را
سر گردان من بودی
که طنابات بودم
که گردنت را گره میزدم به مرگی تلخ
که دیوانهای بودم
تمام
دیوانهام بودی
و میدانستی که هیچ ندارم از دختران شهر
از روسریام فاصله بگیر
اولین زنی نیستم که منفجر میشود
توی خودش
بگذار رگهای دستم به هر کجا
رگهای گردنم
به درد
رگهای سینهام
به درک
معشوق من
معشوق لعنتی من!
من بارها مردنت را تصور کردهام
بارها با جنازهات پا به پای این خیابانها
دراز کشیدهام
و با کرمهای کوچکی بر سر تنات
مجادله کردهام
بوسههایت را به تیمارستان بیاور
روی تختخواب زنی که خودش را به آب زده است
و به فکر هیچ کس نیست
جز دکتری
که هر صبح ساعت ده
بیحوصله میگوید
دیشب چطور بود؟
.
8
صدای ریزش پلکهای تو
اسطورهی تبار شب را
میان خوابهای معلق میریزد
سلسلهی گیسوان تو
هندسهی تمام آبها را
غریبانه روی آینه
جادو میکند
تکههای ترس
مدام بر گونههای تو میریزد
زمانی که عقربه از هوش و
مدار از نفس میافتد
&nbs
……………………………..از: صورتکتاب شاعر
از صورت سرخ
کنار دخمههای دیرینه
هجای درهم را
به پرندههای سپید میسپارد
………………………….از: مجموعه نبض گلوی تاک
شقایق
با گلوله
سوراخ سوراخ میشوند
بادهایی
که به سمت زیتونزاران میروند
در جنگ
هیچ چیز در امان نیست
زیر دماغ هب شقایق یک مین مخفی شده است
همین که به عطسه بیافتد
زمین زیر و رو میشود
همینطور که میخندیده ام میمیرم
همینطور که میخندیده ام میروم دست میزنم به مرگ
همینطور که میخندیدهام که خندان بمیرم و میرفتهام که دست بزنم به مرگ میمیرم
من خندان
من طوری ایستاده و خندان
که حماسه
همین باید باشد
هر روز دست میزنم به خودکشی سرد است
تلخ است
مرگ باید گرم باشد
مرگ باید به شکل ایستاده و خندان که حماسه
من اینها را با تنی سرد و دهانی تلخ
در حالی که شبیه حماسه نیست
و اصلن نمیخندیدم
نوشتم
………………………..نقل از : صورتکتاب شاعر
نمیشود به سنگها گفت: شما روح نازکی دارید
شما آغاز شهر نشینی هستید
سنگ ها پدر و مادر دارند
سنگها را نمیشود به مراسم ترحیم احمدعلی نوری دعوت کرد
سنگها
سنگها
شما را کشتند بعد سنگتان کردند
شما قبل از سنگ بودن
سنگ بودید
سنگی که در تجمعات خیابانی روح پریشانی داشت
و همیشه بین زمین و آسمان مردد بود
همیشه چیزهایی در این جهان هست که نمیشود بدون آنها زندگی کرد
زن
مهربانی
جنگ
الفبا
الفبا
کسی باید در حروف پنهان شده باشد
کسی که روح ناراحتی دارد
و نسبتش با سنگها تناسلی نیست
انقلابهایی که با سنگ شروع میشوند
عاقبتشان تناسلی است
الفبایی که در ساحت سنگ مینشیند و خیال رهیده شدن دارد در برزخ سنگ
الفبایی که ۵۷ را میچپاند ته قوطی
و از آن سمت یک مار بزرگ در میآورد
سنگها
شما را به روح حضرت عباس
شما را به لبهای مونیکابلوچی
شما را به سال اول دانشجویی من در دانشگاه آزاد همدان و آن دختری که روی پلهها لبهایش را به لبهای موزون منچسباند و عاقبت سنگها بود در کلاسهای نثر فارسی در قرون ماضی
ای الفبا
خانه نشین سالهای سرخ / خاکستری
راه پیدا کرده بر مرقد گل سرخ
یعنی جایی در این جهان هست که یک سنگ بتواند پریشانیاش را از درون در بیاورد
پرت کند به نسبت
انقلابهایی که با سنگ شروع میشوند
گاهی
گاهی
گاهی
یک عرفان به شکل رگی تناسلی بلند میشود به قامت
مردم از مراسم احمدعلی نوری با دست پر به سنگ بر میگردند
تجمعات خیابانی شک کرده است
تجمعات خیابانی خوب است
یک شاعر میتواند خودش را بفروشد به تجمعات خیابانی برود ۲۴ ساعت گوشه بازداشت گاه بنشیند و تا ابد الدهر بنویسد شعرهایی از زندان
شعرهایی از بند
شعرهایی از حبس
آه
آه
آه
خانهنشین سالهای سرخ / الفبا
الفبا
تو را با همین سنگ میکشند
.