دکتر قهرمان شیری
استاد زبان و ادبیات فارسی و عضو هیات علمی دانشگاه بوعلی سینا
علیرضا نوری و زهرا حیدری از چندمین کسانی هستند که با دیدی شاعرانه به خوانش نثر کهن فارسی پرداختهاند. پیش از آنها رضا براهنی در طلا در مس پارههایی از عبارتهای تاریخ بیهقی را به عنوان نمونهای از شعر سپید در تحلیل اشعار احمد شاملو به عنوان شاهد مثال ذکر کرده بود، به خصوص آن جا که بیهقی صحبت از باریدن باران و برخاستن سیل کرده بود… پس از براهنی دکتر جعفر یاحقی یک کتاب دویست ـ سیصد صفحهای از جملهها و سطرهای شعرگونهی موجود در تاریخ بیهقی فراهم آورده و به چاپ هم رسانده است. حال یک کتاب دیگر، و این بار با گزینش پارههایی از عبارتهای متون عرفانی که ظرفیت شاعرانگی آنها در چنان حد و حدودی بوده است که نه تنها توان برابری با شعر بعضی از شاعران عصر ما را داشته است بلکه حتّی دستمایهای برای برتر جلوه دادن آنها در برابر بعضی از شعرهای امروزی بوده است. تا نزدیک دههی هفتاد به دلیل حاکمیت نقدهای شبه مارکسیستی و جامعه شناختی، ادبیات عرفانی به وسیلهی شاعران و نویسندگانی که طرفدار ادبیات مبارزه و ستیز بودند چندان جدّی تلقّی نمیشد. حتّی آن را دارای کارکردهای بسیار منفی در برابر جامعه و تخدیر کننده تلقّی میکردند.
آن چه در کتاب نور از دهان از متون عرفانی گزینش شده است، بی گمان گزینشی است از بهترین و شاعرانهترین متون نثر فارسی در سدهها ۶ و ۷. برجستهترین متون نثر و نظم صوفیه هم متعلّق به همان سدهها است. خاستگاه جغرافیایی نویسندگان آنها نیز مناطقی چون خراسان و فارس و همدان و ری را در بر میگیرد که از بزرگترین مراکز عرفانی به شمار میرفتهاند. البته در این میان، جای یک اثر شدیداً خالی است و آن مقالات شمس تبریزی است که تعلّق به منطقهی آذربایجان دارد. منطقهای که در تاریخ و فرهنگ گذشتهی ایران همواره پس از خراسان، مقام دوم را به خود اختصاص داده است و حتّی در دورهی قاجاریه مقام اوّل را داشته است. بدون هیچ تردیدی زیباترین و نوآورانهترین و جذّابترین و شاعرانهترین متنهای عرفانی را باید در کتابهای تذکره الاولیاء عطّار، سوانح العشّاق احمد غزّالی، تمهیدات و نامههای عینالقضات، شرح شطحیات و عبهر العاشقین روزبهان بقلی، و مقالات شمس تبریزی مشاهده کرد. مرصادالعباد در کنار این آثار چندان جایگاه برجستههای در شاعرانگی ندارد.
بحث اصلی در مقدّمهی نور از دهان عبارت است از: مقایسهی شبه شعرهای عرفانی با نمونههایی از شعر آزاد امروز ایران. با آن که گاه پراکنده گوییهایی در کلام وجود دارد و گاه نیز تکرار چند بارهی بعضی از مطالب، از جمله موضوع اشعریگری و جبرگرایی در ادبیات عرفانی، و باز با آن که بحث اصلی در بارهی شبه شعرهای عرفانی است امّا شماری از شبه شعرهای تاریخ بیهقی در مقدّمه نقل شده است بی آن که صحبتی از این کتاب در میان باشد، امّا اصل مبحث که اثبات خصوصیات شاعرانگی در پارههایی از کلام عرفا و نویسندگان کتابهای عرفانی است با توضیح و تبیین قانع کنندهای همراه شده است. مؤلّفههایی چون تخیّل و تصویر و مکاشفه به تفصیل توضیح داده شده-اند و سپس در چند عبارت دلایل شعر بودن شبه شعرهای انتخاب شده از کتابهای عرفانی به اختصار در این مؤلّفه-ها دانسته شده است: پر صلابتی زبان، دست بردن مؤلّفها در واقعیت زبان، تغییر دادن ارکان دستوری به شکل استادانه [تکراری]، پایان بندی غافلگیر کننده، تخیّل شاعرانه، تخیّل دور از ذهن [تکراری]. پیشتر نیز علاوه بر تأکید بر نقش تخیّل، عنصر تصویرگرایی و کشف و مکاشفه را نیز توضیح داده بود که در شبه شعرها از جایگاه عمدهای برخوردار هستند. امّا این ویژگیها تنها بخشی از خصوصیات این شاعرانهها است. بخش دیگری از خصوصیات آنها در جایی ذکر شده است که از معایب شعرهای امروزی در برابر آن شبه شعرها سخن گفته شده است. همهی آن ویژگیهای سلبی و ایرادهایی که برای شماری از شعرهای شاعران حرفهای امروز برشمرده شده است به صورت ایجابی، و به عنوان خصوصیات مثبت در شماری از این شبه شعرهای عرفانی وجود دارد. چون گفته شده است «در گذشتهی ادبی ما، نوشتههایی شعر انگاشته نشدهاند که بسیار شاعرانهتر از نوشتههایی هستند که امروزه شعر تلقّی میشوند.» (ص ۳۲) و بخشی از عیبهایی که برای شعر امروزبرشمرده شده است چنین است: چالش ایجاد نکردن در ذهن مخاطب، خنثی بودگی و نبودن روح عصیانگری و سرکشی در آنها، عدم عبور از فانتزی و سانتی مانتالیسم، فقدان مکانمندی، عدم احضار تاریخیت محتضر زبان و فرهنگ ایرانی، نبود هیچ مکانیسم مشخص در سرایش شعر. (صص ۳۸ ـ ۳۹ نور از دهان)
اگر چه در شبه شعرها نیز فقدان مکانمندی و نبود مکانیسم مشخص در شاعرانگی، بسیار واضحتر از شعرهای امروزی دیده میشود امّا جنبههای عصیانگری آنها در برابر همهی پدیدههای هستی، حتّی زبان و فکر و فرهنگ و نگرش متفاوت به هستی، و چالش آفرینی در آموزهها و ذهنیتهای مخاطبان و ستیز با جریانهای مسالمتآمیز، و فراروی از سانتی مانتالیسم و رمانتیسم، و عدم غفلت در نمایش بخشهایی از تاریخ فرهنگ و تاریخ زبان، از خصوصیاتی است که در شبه شعرهای عرفانی میتوان مشاهده کرد. در پایان مقدّمه نیز بار دیگر مؤلّفههای اصلی در انتخاب این شبه شعرها این گونه برشمرده شده است (دو تا از آنها که تخیّل و پایان بندی شاعرانه باشد باز تکراری است امّا ویژگیهای دیگر تا حدودی جدید است): جان بخشی به اشیاء پیرامون، موسیقی، آشنایی زدایی، بار عاطفی زبان، توجّه به ساختار انشایی و ترجیح آن به ساختار خبری. این آخرین ویژگی هم تکرار ویژگی پیش از خودش است چون مضمون آن در عنصر “بار عاطفی داشتن زبان” نهفته هست.
این نکته نیز از مطالب جالب مقدّمه است که شبه شعرها را محصول جنون و پریشان گویی میداند «که در درون خود رازهای مگویی دارد که میتواند در تحلیل اکنونیت ما به کار آید.» (ص ۱۴ ـ ۱۵)
بخشی از آن آرمانها و هدفهایی که علیرضا نوری برای شعر امروز ضروری میداند در شبه شعرها وجود دارد. اگر از نظر او «شعر امروز مکانی برای تن ندادن و نپذیرفتن است، مکانی که با آن شکل اندیشه و شیوهی زیستن را از حوزهی خصوصی به عرصهی عمومی میبرد و ریخت شعر در این جا به جایی اتّفاق میافتد» این واقعیت در بعضی از گزارههای منسوب به مشایخ بزرگ صوفیه نیز گاه اتّفاق میافتد.
ـ مردمان میگویند:/ خدا و نان / و بعضی میگویند: ؟ نان و خدا
و من میگویم: / خدا بی نان / خدا بی آب / خدا بی همه چیز (تذکرة الاولیاء)
ـ در رحم مادر بسوختم/ چون به زمین آمدم/ بگداختم (تذکرة الاولیاء)
ـ ما را / با او سرّی است / که جز بر سر دار نمیتوان گفت (تذکرة الاولیاء)
ـ روشنتر از خاموشی چراغی ندیدم/ و سخن به از بی سخنی نشنیدم
ساکن سرای سکوت شدم (تذکرة الاولیاء)
ـ طاقت عشق نداری / ابلهی اختیار کن/ هر که بهشت جوید او را ابله میخوانند
جهانی طالب بهشت شدهاند/ و یکی طالب عشق نیامدی (تمهیدات)
ـ از نکتههایی که در باره این کتاب میتوان گفت این است که در بخش مربوط به تذکرة الاولیاء و نیز شرح شطحیات، باید حتماً گویندگان جملات ذکر میشدند چون همهی مطالب این کتابها از نویسندگان آنها نیست. بسیاری از جملههای شاعرانه از مشایخ بزرگ صوفیه است.
امّا بعضی از نکتهها نیاز به دقّت و تأمّل بیشتر دارند. از جمله این توضیح که میگوید: «هیچ کدام از این نثرها داعیهی شعر بودن ندارند و اغلب محصول آنیت عارفاند که در لحظهای از مکاشفه، زبان را به بازی میگیرند و با تخیّل آن را بیان میکند.» (ص ۸) و نیز این جمله که میگوید: «نثر عرفانی محصول دهان عارف است» با ادامهی جمله چندان همخوانی ندارد. چون مفهوم این جمله و جملهی موجود در نقل قول قبلی آن است که یک عارف هر چیزی را که در لحظه بر زبانش جاری میشود بدون اندیشیدن بر زبان میآورد. در حالی که اتّفاقاً موضوع برخلاف این است. بسیار از مشایخ صوفیه مدّتهای مدید غرق در اندیشه و افکار خود میشدند، آن گاه در لحظات خاصی محصول این تعمق کردنها را در گزارههای کوتاه و کلمات قصار بر زبان میآوردند. به همین دلیل بود که بسیار از جملات آنها دارای بافت آهنگین و ایجازدار و برخوردار از خصوصیات شعری بود.
ـ این گفته نیز چندان با وقعیت تطبیق ندارد که نثر فارسی از زمانی که به تصنّع میگراید «بهترین و پویاترین شکل خود را پیدا میکند. زبانی آهنگین همراه با طرب انگیزی و پویایی که این آهنگین بودن به مثابهی هارمونی حاصل از سیّالیت است و نه وزن رایج در شعر فارسی.» (ص ۱۶) این نثر تصنّعی نیست که به زبان فارسی آهنگ و طرب و پویایی میدهد. آهنگ و طرب و پویایی در خود نثر مرسل و موزون به خصوص از نوع خواجه عبدالله انصاری و پیشتر آن وجود دارد. هیچ کدام از کتابهای عرفانی البتّه به غیر از مرصاد العباد، با نثر مصنوع نوشته نشدهاند. سختترین آثار عرفانی با نثری میانه به نگارش درآمدهاند و اتّفاقاً همهی مطالب تذکرة الاولیا که بیشترین نمونههای شبه شعر از آن انتخاب شده تعلّق به نثر ساده و مرسل دارد چون بسیاری از مطالب آن از کتابهای سدهی چهار و پنج نقل شده است. آن چه در شبه شعرهای انتخاب شده آشکارا خود را نشان میدهد سادگی زبان است.
نکتهی دیگر این است که نمونه شعرهایی که از شاعران معاصر آورده شده است چندان هم شعرهای بدی نیستند که شبه شعرها را از آنها برتر بشماریم. قاعدتاً باید دلایل نامقبولیت آنها توضیح داده میشد تا مخاطب به اقناع می-رسید. دیگر آن که در هر گونه نقد باید جانب انصاف را رعایت کرد. همهی نویسندگان و شاعران که نباید بر اساس متر و معیارهایی که ما تعیین میکنیم حرکت کنند. از ملاکهایی که برای ارزیابی این شعرها برشمرده شده است چنین برمیآید که شاعر حتماً باید اهل عصیان و چالش و تن ندادن و نپذیرفتن باشد و از سانتی مانتالیسم و تسلیم شدن به وضع موجود بپرهیزد. شعر باید توپولوژیک و وحشی باشد و از تنانگی صحبت کند و سوژههای تکه تکه شده. شعر امروز باید تفی بر چهرهی رسمی شعر باشد. (ص ۴۳ ـ ۴۴)
باید تجربهی نقدهای تند و تیز براهنی و شفیعی کدکنی و جلال آل احمد را از آثار بعضی از شاعران و نویسندگان در پیش روی خود قرار بدهیم و آن افراطگریها و انکارگریهای مطلق را دو باره تکرار نکنیم. چون نقد و انتفاد تند و عاری از تساهل تسامح وضعیتی شبیه به تیغ دو لبه را دارد. اگر منتقد نتواند مخاطب را از نظر ذهنی به اقناع برساند، نقد او کارکرد وارونه پیدا میکند و به اسبابی برای محکومیت منتقد تبدیل میشود. مقالهی بچه بودای اشرافی از براهنی در نقد سهراب سپهری، و نقدهای متعدد شفیعی کدکنی در محکومیت شماری از شاعران بعد از نیما چون سپهری و رویایی و بسیاری دیگر که به قول او با استفاده از جدول کلمات متقاطع به سرودن شعر میپرداختند، و صحبتها و تحقیرها و توهینهای خسرو فرشیدورد در همهی کلاسهایش بر ضد شاعرانی چون هوشنگ ایرانی و یدالله رویایی و احمد شاملو، اگر در یک برههی محدودی با اقبال افراد اندکی مواجه بود امروزه دیگر به اسبابی برای طنز و تمسخر تبدیل شده است. البتّه یک دلیل بزرگ برای گذر آن شاعران از مرز مطرودیت به قلمرو مقبولیت این بوده است که شماری از ملاکهای ارزش گذاری و داروی در بارهی شعر در طول زمان بر اساس تغییرات و تحولاتی که در هنر شاعرانگی و اوضاع روزگار و احوال مخاطبان به وجود آمده است دچار دگردیسی شده است.
بعضی از خصوصیات شعر علیرضا نوری
این نوع شعر، شعر دردهای عمیق انسانی است. انسانی که به انسانیت او توهین شده است. شعر او واکنش به تحقیرها و توهینها است. شعری است که چون هیچ گونه حرمت ندیده است در واکنشی متقابل برای هیچ چیزی هم حرمت و قداست قائل نیست.
از این رو است که از زبان و تصاویر و مفاهیم اروتیک برای بیان مقاصد خود مدد میگیرد. تا نشان دهد هر چیزی را که میخواهند با آن به حاکمیت ایدئولوژیها رسمیت ببخشند و از آن به عنوان ابزاری برای استمرار سلطه استفاده کننده این نوع شعر با آن سر سازگاری ندارد. این نوع شعر، شعر عصیان است. اگر در یک زمانی برای نمایش عصیان به مکالمهی مستقیم با خدایان میپرداختند، این روزها دیگر از همان ابتدا، بی اعتقادی خود را به رب النوعها به اثبات رساندهاند و نیازی به اثبات مجدد احساس نمیکنند. آنها همهی ابزارها و مستمسکهای ادبی و هنری و فرهنگی و تاریخی را نیز که هر کدام به نوعی در خدمت آن ایدئولوژیهای فریبکار درآمدهاند انکار میکنند و بی ایمانی خود را به آن عظمتها و اهمیتها و قداستها فریاد میزنند. هویت پاره پاره، ذهنیت آشفته و پر از آشوب و تشویش این شاعران در گزینش و چینش تصاویر و ترتیب تداعیها نیز لحظه به لحظه خود را به نمایش میگذارد. آنها از کسانی که با اطمینان حرف میزنند واهمه دارند. برای آنها آن چیزی که حقیقت محض است همان چیزی است که خودشان تجربه کردهاند. دیگر اطمینانی به گفتههای دیگران نیست. و در این میان حتی احساسات هم صادقانه نیستند. تنها چیزی که واقعیت دارد تسلیم شدن به شکست تابوها و تحریمها است. در این شکست، از یک سو، شاعر خود به تجربهی مستقیم کنشها، آن هم از نوع خطری آن میپردازد و صداقت آدمها را به محک میزند، از سوی دیگر، با این نوع کردارهای ممنوعه، عصبانیت متولیان ارزشها و ممنوعیتها را برمیانگیزد و این خود نهایت ناسزا گویی غیر رسمی و دهن کجی رسمی به آنها است. و خنثی کردن تمام تلاشهایی که میخواهد همه را برهوار، گلّه گلّه رام کند و رنگ و رویی یکسان به همه چیز و همه کس ببخشد از این طریق امکان پذیر میشود. آن چه در این جا برای این نسل اتفاق افتاده است این است: ریشه هایم را کنده اند/ برگ هایم را سوزانده اند./ با چه رویی بگویم درختم!
پیداست که یکی از نتیجههای بزرگ این نوع نگرش به جامعه و هستی، همان پوچگرایی است که معمولاً جامعههای ایدئولوژیک با آن به شدّت سر ناسازگاری دارند. و از قضای روزگار همیشه نیز نقش این گونه جوامع در ایجاد این نگرش از همه بیشتر است. به دلیل آن که همهی راهها را از همه سو به روی آزادی اندیشه میبندند. در دورههای گذشته اگر در ایران یک صادق هدایت وجود داشت که به دلیل نارضایتی از واپس ماندگی مردم و نهادهای فرهنگی و مذهبی و مخالفت با استبداد سیاسی، بدبینی خود را به زمین و زمان سرایت داده بود، امروزه به دلیل یکپارچگیِ واپس ماندگی و انحطاط و انحصار و همسویی کامل آنها در ایجاد فضاهای انسدادی در عرصههای مختلف سیاسی و فرهنگی، آن یک نفر درهزاران انسان و دهها جریان مختلف فرهنگی و هنری و فکری، و حتّی مردمی و معمولی زاد و ولد کرده است. به دلیل آن که خانوادههای سنّتی و محیطهای محدودی که خاستگاه امثال صادق هدایت بودند نیز این روزها به قدری تکثیر پیدا کردهاند که گسترهای به وسعت یک مملکت پیدا کردهاند. و در مقابل، البتّه گسترهی روشنگری نیز وسعتی به گستردگی کرهی زمین را در اختیار خود گرفته است.
غلظت اروتیک در این اشعاردلایل مختلف دارد که یکی از آنها نوعی واکنش انکارآمیزِ حافظوار به رفتار جامعه است. تظاهر به فسق است در برابر جامعهای که میخواهد نشان دهد در مسیر مطلوبی طیّ طریق میکند. میخواهد ارزشهای آن را به تمسخر و چالش بگیرد. به دلیل آن که میداند آن چه در ظاهر نشان داده میشود که چنین است، اساساً چنین نیست بلکه از آن چنان هم آن چنانتر است. دیگر آن که این حقایق، بخشی از واقعیتهای جاری در جامعه است. بخش عمدهای از واقعیتهای عینی جامعه همان چیزی است که در این تصویرها به نمایش گذاشته شده است و اتفاقاً خود آن انکارگران هم از حقیقت این موضوع آگاهی کامل دارند. و آن که حقیفتی را میداند و انکار میکند به گفتهی پیشینیان جنایتکار است. و این نسل نمیخواهد در زمرهی آن انکارگران باشد. آنها میخواهند بر آن کسانی که “چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند” اثبات کنند که هیچ کس بی دامن تر نیست امّا دیگران/ باز میپوشند و ما بر آفتاب افکندهایم. میخواهند اثبات کنند که من چنینم که نمودم، آیا شما هم چنان که مینمایید هستید؟ و این موضوع با آن بیانی که در خیام و حافظ یافته است چیزی جز حقیقت همیشهی تاریخ نبوده است. آن چه حقیقت امروز را متفاوتتر کرده است واکنش بیش از حد عریان و بی محابای امروزیها در برابر آن گونه حقیقتها است. امروزه گویی یگر تقابل ارزشها جایگاهی برای حضور ندارد. آن چیزی که ضد ارزش تلقّی میشده است، دیگر به تدریج جایگاهی شبیه ارزشها یافته است. آن چه این دگردیسی را به یک رفتار طبیعی تبدیل کرده است دروغ و دغلهای تاریخ بوده است.
زن، به رغم همهی معایبی که همهی انسانها دارند محاسنی دارد که از او وجودی ضدّ مرگ میسازد. امید آفرین و تسلاّ دهنده است. آن چه او از خصوصیت جنس زن ارائه میدهد پیشتر احمد شاملو در شخصیت منفرد و منحصر به فرد آیدا بخشی از آن را با نگاهی آرمانی و عاری از هر گونه نگرش منفی به روایت گذاشته بود. امّا او، در زیستگاه تاریخی خود، به چنان دیدگاهی رسیده است که همهی آن آرمانها را در وجود کلّی زنان سراغ میدهد و نه یک زن خاص.
وقتی زبان در قاموس سیاست به سوی واژهها و اصطلاحات فریبکار و وارونه نما پیش رفته باشد و زبان ایدئولوژی و فرهنگ حاکم نیز از شدّت عوام زدگی جایگاهی اندیشهزدا و خرافی و خرد خوارانه یافته باشد، زبان شعر در میانهی آن سیاستهای ماکیاولی و کردارهای ظاهر الصلاح و این عوامیت و بی عقلانیت، که هر چیزی پوستین وارونه بر خود پوشیده است یکی از گزینههایی که در پیش رویش قرار دارد بازآفرینی یک زبان متفاوت است، زبانی کاملاً صادقانه و سرشار از واژگان حقیقی، امّا به سخره گیرندهی همهی موجودیت آن نوع استالینیسم و ماکیاولیسم که تیر و تفنگ را تبارنامهی حقّانیت خود کرده است و گوشش به هیچ حرف حسابی بدهکار نیست. حالا که تالان و تخریب، موجودیت همهی ایمان و امان و آرمان جامعه را در حریم خود گرفته است، شاعر امید خود را در کدام امامزاده میتواند دخیل ببندد؟ حالا که عدّهای آبادی خود را در خراب کردن میدانند، شاعر هم به خراب کردن خراب کنندگان میپردازد و خرابی چون که از حد بگذرد آباد میگردد؟! اصلاً چیزی هم مانده است که آباد گردد؟!
درباره Habib
متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.