دیدار با (ناهید کبیری)

 

 

بی انتظار

چه کسی می‌آید
چه «کسی که مثل هیچکس نیست»
چه کسی که از قبیله‌ی خواب‌های هزار پاره

 به ورطه‌های اکنون اضطراب
اکنونِِِ بی هیچ‌گونه چاره…  
*
پاییز که پا به ماهِ زمستان بود
مادرم می‌آمد 
با کلافِ رنگی‌ی نخ‌هایش
و قصه‌ی مکررِِ
                 «می‌آید» را
با رفتآمدِ میل‌ها و انگشت‌ها
یک در میان می‌بافت
و دلم را
برای همه‌ی آرزوهای کوچک‌ام
که مثل خرمالو
روی شاخه‌های خورشید می‌رسید
به لرزه می‌انداخت.

با تلنگ و تلنگرِ ساعت پایه‌دار
زندگی
مثل غرورهای شکست‌خورده‌مان
بر زمین می‌خورد
و صدها تَرَک بر می‌داشت
در مشت‌های گشوده‌ی وعده‌ها
وعده‌هایی 
که از جغرافیای دور و نزدیک تاریخ
                               می‌آمد
طعم ملس قصه‌ها می‌ماسید
 
فکرهای منجمد باطل
قندیل‌های برودتِ خود را
بر کناره‌ه‌ی دیوار می‌بست.
دخترانِ سبز
پشت انبوهِ انتطار آینه‌ها 
شکستند
قدم‌های سنگینِِ شب
تمام ستاره‌ها را 
در مسیر بی‌بهانه‌ی گریه‌ها
                   له کرد.
غزل و غزال غزاله 
از زندگی گریخت
و به شاخه‌ای گمنام
قصه‌اش را آویخت
چه کسی می‌آید
                     هزار سالِ سیاه…
مادر بزرگ 
که صبرش را در گیس‌های سفیدش 
                                  بافته بود
دیگر نیست..
عشق دیگر نیست..
روُیاهای شکفته سرخ
در ذهن بی ستاره‌ی آسمان 
                          دیگر نیست  
و تو که دیگر…
آرزوهای نارنجی‌ی کوچک من
اما هنوز..
اکنون که پاییز پا به ماهِ زمستان
با خرمالوهای رسیده
برخاکِ خون‌آلود

می‌خواهم هزار سالِ سیاه…
                                      خرداد هفتاد و هفت


درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در دیدار با یک شاعر ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید