شاعران این شماره: سریا داودی حموله، ناهید عرجونی، آرزو نوری، اکبر اکسیر، عابدین پاپی، حمید عرفان، هومن هویدا، علیرضا نوری
_____________________________
رفورم
کفشام به پای بادها بخورد
به پیامبری
مبعوث میشوم
شاید نیمهی کسی باشم
جلوی نیل را گرفت!
که با یک کاما
یک شعر: از ناهید عرجونی ………………………………….
.……………………...از: شعر و دنیایی که میسازمش
میگویند برای خودت مردی شدهای
میگویند برای خودت مردی شدهای
از مرز میگذری
بی آنکه فرمان ایست تو را بترساند
مردی شدهای که نمیترسی از گلولههای سر به هوا
واز هوای روزهایی که گردباد
پنجرهها را کور میکند
…………………………………………
…………………………………………
دیگر برایم شعرننویس
عاشقانههایت را خرج تفنگی کن
که رد قلب میگیرد
وتهماندهی سیگارهایت را
بکش بر دیوار روزهایی که دورشدهایم از هم
…………………………………………
نامههای مرادور بیانداز
نگذار جیب پیراهن ضد گلولهات
در ازدحام پرنده وباران
بالا بیاورد
………………………………………
برای من
که نه
میگویند برای خودت مردی شدهای
گلوگاه
نشخوار میکنم
حرفهای تو را
که تا گلوگاه خودم
بالا آمده
به عزیمت میاندیشم
رفتنی
که آمدن ندارد
و تو را
پشت سر خواهد گذاشت
«قند پهلو»
میگویم چای بیاورم؟
ملیحه سکوت میکند
و من نمیدانم سکوت علامت رضاست
یا جواب ابلهان خاموشیست!
تریبونها
در بهارستان میدان!
مقابل درختان صف کشیدهاند …
و بهار میآید
تا خواب نطقها را بیدار کند
دوست من …
میدان انقلاب گوارای چه باشد خوب است؟
گوارای « چه گوارایی » که انقلابهای خیابان را
میفهمد؟
یا فرانتس فانونی که بر قلههای الجزایر
انسان میجوید؟
این جا خبری از عصر نیست
و بر دامان میلاد
هیچ ولیی عصری فارق نمیشود …!
همسایگی تو در جایی
جایی دیگر برای فاصله میگذارد
وقتی کنار، معنیِ دیگر میگیرد
افشان در متنِ جاهای دیگر
از تو دیگرتر میمانم
میمانم با تو
با تو معنای دیگر میگیرم
در جایی که جایی در متنِ توست
……………………….از: صورتکتاب شاعر
شعر
مویههای بیپایان پرواز
کبو تران رخشان واژهها
در دل فیروزهای تیرهی فضا
سر آن ندارد
از جذبه سر بردارد
پلکها بر هم و
ستارگان پریوار / نهان /
در جابهجایی چینها و
تکان لبها
سر آن ندارد
سر آن ندارد
تا مرگ شب و
سپیده دم مرگها
تا مرگ شب و
سپیده دم مرگها
گیسوان تو
که از شعرم بیرون زدهاند
و دستانت که در هم قفل شدهاند
کار مترجمین را سخت کردهاند
شانههایت هم
در ترجمه
کمی لاغر میشوند
قامتت ولی
در همهی زبانها
بلند و بالاست
به هر سرزمینی بروی
با تو میآیم
تا زبان نامفهوم زیبایی
در کالبد شعری بریزم
که دیری است
روح و رویا را از آن گرفتهاند
اندام تو نمیدانم
به چندمین چاپ رسیدهاند
که کوچهها و خیابانها
مرا به اسم میشناسند و
ترا به رسم ؟
………………………از: مجموعه شعر دلقکها گریه میکنند
غریبتر از سنگریزههای بیابان
این چوب لباسیست
که روزی درخت بود
امروز
ما خستگیمان را از خیابان میآوریم
میاندازیم سر دوشاش
بدون آنکه یادمان باشد
روزی
پرندگان عاشق
سر دوششان مینشستهاند