همای گو مفکن سایهی شرف هرگز
در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد ( حافظ )
در عرصهی فرهنگیی ما ایرانیها عوارض خود بزرگ بینی، یا طبق صریحترین ترجمهی اصطلاح علمیی آن
” گنده گوزی” در هیچ کجا بهتر از سخنرانیها، مصاحبهها و یادنامهها خود را بروز نداده است. این اصطلاح را بدبختانه با آن عبارت “خود بزرگ بینی” نمیتوان بیان کرد چون بنایش بر نوعی هجویه است که زبان فارسی در آن – اگر از این ملاحظهها ی دست و پا گیر بگذریم – بسی غنیتر از زبان هایی ست که در این گونه کاربرد ها ممانعتی نمیبینند. مثلا در موضوع روانپریشیی تاریخیی این عارضه از هیتلر یاد کرده میشود که روزگاری در جمع نوجوانان مبتلا به این بلیه به گوبلز گفته بود یک هنگ از اینها را به من بدهید و من جهان را به شما تحویل خواهم داد، که البته بعدا معلوم شد خود این حرف بهترین شاهد برای گنده گوزی بوده است.
اما نمایش این عارضه دراهالیی هنر و ادبیات که هرگز صحنههای جنگ را مناسب احوال خود نمیبینند یا به صورت عکسهای طلبکارانهی نامتعارف و البته اغلب با کلام و نوشته به بهانهی موضوعاتی بیربط به اصل مطلب بروز میکند که خوانندهی نا آشنا را سر در گم میکند. به بیان دیگر کسی که دربارهی دوست از دست رفتهای مینویسد به تدریج با چرخش سخن مطالبی را پیش میکشد که هدفش مطرح کردن خود و قهرمان داستان در ادامه نه آن مرحوم، که خود نویسندهی یادنامه است.
درمحیط بیمار فرهنگی ی معاصرما این وسایل همیشه بهترین محمل بوده است برای چهار نعل تاختن در عرصهی گنده گوزی، در حالی که آندره ژید نوشتهای دارد در بارهی اسکار وایلد که با همهی کوتاهی اگر گفته شود شاهکار اوست مبالغه نیست. نوشتهای مربوط به روزهایی که اسکار وایلد با پز عالی و جیب خالی در کافههای پاریس ژید را مهمان میکرد و حساب میز را سر او خراب. اما نوشتهی نویسندهی مشهور فرانسوی نه برای این، که به خاطر ثبت چند حکایت استثنایی بوده است که اسکار وایلد در آن مواقع سر آن میز ها برای او تعریف کرده بود. نظامی عروضی هم در حکایتی در چهار مقاله از دیدار گذشتهی خود با خیام در بلخ ماجرایی را تعریف کرده است که با پایان استثناییاش بی تردید زیباترین خاطره از خیام در تمام تاریخ ادبیات فارسی بوده است.
جالب است که نظامی عروضی و آندره ژید که هیچ کدام شاعر هم نبودهاند چنین نوشتههای شاعرانهای از خود بر جای گذاشتهاند، اما در عوض شاعرما که همیشه مترصد اطلاعیه دادن در باره ی مرگ شاعران آن سرزمین است همین اواخر به بهانهی مرگ دوست شاعر غزلسرایی ابتدا قلم را بر کاغذ خود یورتمه دوانده و اظهار عنایتی به سر تازیانه از او کرده ولی در ادامه برای اظهار همدردی چنان چهار نعل بر آبروی آن مرحوم نزد دوستدارانش تازانده که یادآور هجویهی امیر دزدان است در گلستان سعدی که شاعر بینوا را لخت کرده بود و در کنار سنگهای بستهی زمستان سگهای هرزه را در قفای او پیش. به راستی ما که هرگز در باب شعر از سعدی و زبان شعرش چیزی نیاموخته ایم چرا به همین باب ” در فواید خاموشی”ی او عمل نمیکنیم؟
*
مرگ بیژن الهی که از ابتدای نوجوانیاش همیشه محسود میانمایههای نسل خود بود و کشف مجدد و اشتیاق بسیار جوانان امروز به اشعار و ترجمههای او چنان هیجانی ایجاد کرد که بازماندگان خارج از کشور آن نسل را ابتدا چارهای نماند جز پیوستن به آن. فقدان شاعر آن روزها کهدهمیشهی عمر جز نجابت کاری نکرده بود کسانی را که از سکوت سی سالهی او چیزی نمیدانستند به هوس مطرح کردن روزهایی انداخت که به غلطدخود را مرکز توجه او پنداشته بودند و تلاش کردند تا با تمهید خاطرات منقضی شده و صاحب عزا نماییهای مبتذل خود را در شعر کسی دخیل نشان دهند که اندازههایش در زمان مرگ از شعرهای خودش نیز- که هنوز بیمانند بود – بسی فراتر رفته بود. و این را البته تنها یاران محرمی میدانستند که الهی در تمام آن سالها به خلوت خود راه داده بود؛ کسانی حتی از همان نسل که تاثرشا ن را از نبودن بیژن با چنین لحن و بیانی نشان میدادند:
” یاران او میدانند که نه تنها صادقترین صدای ادب معاصر را از دست دادهاند بلکه با قریحهترین و جامعترین شخصیت ادبی سه دههی اخیر ایران را دیگر در کنار خود ندارند … زبان فارسی با مرگ او بخشی از توانایی هایش را زیر خاک خواهد نهاد. این معتقد یاران اوست که او را از نزدیک میشناختند و بخت آن را داشتند که برخی ازذآن هزاران ورق چاپ نشدهی آثارش را ببینند و بشنوند.” این چنین بود که همزمان با روی ترش کردن بعضی حضرات داخلی، همان چند خاطرهی منتشر شده در خارج هم به منظر دیگری افتاد: به میخ و به نعل زدن و استفاده از مطالبی که عامدا مهآلود است و نشان نمیدهد که هدفش چیست. انگار تلویحا میخواهد به خواننده حالی کند که “هر چه هست از قامت ناساز بیاندام ماست “
*
یکی از این یادداشتها با تاخیری از سر فرصت طلبی زیر عنوان ” یک سال با بیژن الهی و جزوهی شعر ” توسط کسی منتشر شد که تنها حرف حسابش این بود: ” شاید من آدم مناسبی برای نوشتن در بارهی بیژن نباشم ” راست میگفت اما چه فایده که بلافاصله از ترس باور کردن حرفش اضافه کرده بود:
” در عین حال فکر میکنم آن رفاقت یک ساله بیشترین جای پا را از بیژن برای ما و آیندگان به جا گذاشته باشد” نه، این دیگر عکس بیژن نیست که او جای دیگر طلبکار شده است چرا عکس او و غفار و احمدی را ازکنارش برداشتهاند؟ این جا بیتعارف خود را در جای پای بیژن سهیم میداند و بقیهی مطالب نوشته شدهاش نیز فقط دو هدف را تعقیب میکند که به آن ها خواهیم پرداخت: اول کبریتی به چراغ مفقود گذشتههای ادبیی خود زدن، دوم در راستای همین منظور چوب به دست گرفتن و افتادن به جان خرمای بر نخیل. آن هم ... با ابزار فرسودهای چون نقل شوخیی مسعود کیمیایی در بارهی تشر زدن پدر بیژن الهی به او از بابت چیدن دو عدد گیلاس که شرح آن به وقتش گفته خواهد شد، و یا خود او یک بار به بیژن گفته بود ترجمهی فلان کلمه در شعر کاوافی باید نسیم باشد و نه لاک پشت – که مثل معمول آدرس کلمه یا شعر به یادش نیامده – و خلاصه اصل حرف او که در سراسر نوشته پراکنده شده است جز این نیست که: ” بیژن اصلا در آن زمان زبان بلد نبود …. “.
اما ببینیم قضیهی ” نسیم و لاک پشت ” از کجا سبز شده است. مینویسد:
“آن روزها من خریدار کتابهای شعر خارجی بودم، از کتابفروشیی روبروی کافهی نادری که مخصوص کتابهای خارجی بود” یادتان باشد که صاحب این کتابفروشی یک زرتشتی بود که فقط کتابهای پنگویین را میفروخت و من خود بارها آن جا رفته بودم. در ادامه مینویسد:
” فکر می کنم شعری از کاوافی یا یک شاعر یونانیی دیگر را برای ترجمه انتخاب کرده بودیم.” کتابی که از آن یاد میکند منتخب سه شاعر یونانی (کاوافی، سفریس، الیتیس) بوده که کتاب کوچکی جزو شعرهای انتشارات پنگویین بوده است. و با چنین کتابیست که دارد میگوید:
” خودش به سراغ من آمده بود، تنها آمده بود، از پلههای آپارتمان کوچک من پشت سینما تاج پلهها را یک نفس بالا آمده بود و تکمهی زنگ را با احتیاط زده و منتظر ایستاده بود و در سرمای راهرو هنوز از دهانش بخار برمیخاست”
قدیمیها میگفتند اول گفتی من باور کردم، بعد اصرار کردی من شک کردم، حالا قسم میخوری فهمیدم داری دروغ میگویی. چون بیژن سر انجام تمام شعرهای کاوافی را نه از انگلیسیی ادارهجاتی او که از اصل یونانی به فارسی بر گرداند و حتی چندین سال قبل از سال ۲۰۰۹ که نخستین ترجمه در زبان انگلیسی از شعرهای ناتمام کاوافی توسط daniel mendelsohn در امریکا منتشر شد آنها را به فارسی ترجمه کرده بود. شاهد ایشان به این میماند که کسی “چهارشنبه خاکستر” ترجمهی بیژن را به اعتبار دایرکت متد دوم زیر سوال ببرد. برای تفریح اضافه کنم که خود توضیحات دقیق اولین ملاقات نویسندهی” یک سال با بیژن ” از مصادیق مضحک گنده گوزی بوده است که همانا مونیتور کردن دیگران است. البته چون احتمال وجود تکنولوژی ی جدید در نیم قرن پیش در پشت سینما تاج وجود نداشته است معلوم می شود که ایشان از همان روش قدمایی یعنی سوراخ کردن دیوار یا از آن بهتر آیینه گذاشتن در راهرو استفاده کرده بود چون پیشرفتهترین دستگاهها هم بعید است قادر به ثبت درجهی ریشتر فشار انگشت بیژن الهی روی تکمهی زنگ در ایشان بوده باشد.می نویسد: ” آن روزها که بیژن را در دوردستهای دور از این جا که من هستم به خاک میسپردند شباهت زیادی به این عکسها (از سایت او) ندارد و جای پای چهل و پنج ساله هیکلی دیگر از او تراشیده است اما سرگذشت چنین بود که بیژن برای نسلی که پنج دهه بعد او را کشف کرده و گرامی میدارد در همان دو عکس سیاه و سفید سرمازده باقی بماند.”
ظاهرا فکر این جای پا چنان ذهن نویسنده را مشغول داشته که از یاد برده است نسلی که پنج دهه بعد بیژن را کشف کرده است او را سالها در خیلی جاها دیده بود و با او حرف زده بود و اگرکاشفان او کسی را در آن عکسها به جا نیاوردهاند عکس خود ایشان بوده است. چنان که عکس بیژن را دیدهایم که یک سال قبل از مرگ با یکی از دوستداران جوان وفادارش در حافظیه ایستاده است، یا عکس دیگری ازهمان روزها که بر پیشانیی نوشتهی خود او و نوشتهی به هم چسبیدهی دوست قدیم او الصاق شده است که روشن میکند این طرح زبان ندانستن بیژن و آن اصرار در نقش” تقریری” بودن ترجمهی لورکا از کجا آب میخورد. خیلیها ممکن است حتی تأیید کنند که در آن “زمستان بی رحمی که شعر فروغ را از شمایان گرفت ” او هنوز زبان چندانی نمیدانست، که اگر میدانست لزومی به اسامیی مترجمانی نبود که نامشان بر پشت جلد فارسی شدهی لورکا آمده است ( البته به غیر از فرهاد آرام که خود بیژن بود ). اما آن چه را که دوستداران بیژن زیر بار نمیروند این است که پس چه چیز در زبان لورکای بیژن میتپید که تنها یک سال پس از آخرین روزهایی که نویسنده از آن یاد میکند ( سال ۱۳۴۷)
پخش لورکای آمادهی انتشار او آنقدر توسط تنها مترجم آن جمع که هم شاعر و
هم زباندان بود امروز و فردا شد تا مجموعه شعر خودش منتشر گردید؟
*
ادامه در شماره ی بعد