شاعران این شماره: سریا داودی حموله، نیلوفر شاطری، ناهید عرجونی، آرزو نوری، منصور خورشیدی، حبیب شوکتی، حمید عرفان، فریاد ناصری، علیرضا نوری
_____________________________
دیگر نمیتوانم
در پيراهن تو سكوت كنم
نامم را به زنی خواهم سپرد
تا تب به جان علفها بسوزاند
به اندازهی شعری کوتاه
دوستم بدار
عشق هنوز مجوز نشر نگرفته است!
دریا دنبالهی دامن مادرم بود
وقتی در چشمان پدر میرقصید
ماهیها متولد میشدند
اصلا چشمهای مادرم بود
که جاشوها را عاشق میکرد
شعر دارد زیادی عاشقانه میشود
مگر کسی نمیبیند
از بوی نفتکشها
کوسهها بیدار شدهاند
هی آمو
قلب خلیج تیر میکشه
بیو اشک دریا رو پاک کنیم
آمو باید با این شعر چه کنم
با نهنگهایی که در چشمان مادرم
خودکشی کردهاند
با صدفهایی که هر شب
اشکهای مرا مروارید میکنند
با پدری که دریا را با موهایش
باز نشسته کرد
اصلا اینها را ول کنیم
چه فرقی میکند از بوی موهای مادر،
کوسهها موجی شوند یا پدر
این تور سالهاست دریا را صید کرده
وشاید پایان این شعر
هیچ چیز نباید باشد
یک شعر: از ناهید عرجونی ………………………………….
.……………………...از: صورتکتاب شاعر
عاشقات شدهام
درست مثل این که زمین
تنها در تو راه برود
ومردهای دیگر
تنها راه بروند
در امتداد زنهایی
که توی کوچه
عاشقات میشوند
وتوی خوابهایشان کوچ میکنند
از لباسهای مردانهات
به لباسهای مردهایشان
من اما همیشه توی لباسی هستم
که دکمههایش را
دوختهای روی پوست تنم
ودلش میخواهد باز شود
رو به ساعت هفت
روبه زنهایی
که دکمههایشان را تند تند می بندند
تا بچه هایشان را به مدرسه برسانند !
بهار
با تنین سا ده
پشت پنجره،
مجاب میشود
و قتی کلاغان
به سایه سراغ همسایه میروند
باد در هوای دیگر
به نیت آب
قیام میکند
تا حنجرههای خسته
سکوت را
به شب بسپارند
.
………………………….
آتش بازی زیر یخ
با یک تیر دو نشان کشته میشود
تفنگها اعتصاب غذا میکنند
برنوهای بازنشسته
به خدمت احضار میشوند
پرچمهای سفید شلیک میکنند
کشتارگاههای سیار تهران براه میافتند
مکدونالد شعبه کاخ افتتاح شد
به فروشگاههای زنجیرهای قدس
………………………… خوش آمدید
……………………….از: صورتکتاب شاعر
انسان
انسا ن!
ای همه تار و پود تو اجرا!
به هر چیز دست بزنی قصهی تولانیی _
طبیعت و انسان است*
هرلحظهی ظاهر شگفت بداههسرایی _
پنهان کردن روند ژرفای هنرها است*
هنر از سر چشمهها است ومثل خورشیدها شعلهور*
خود به خود _ سوی تو را میبرد * ترا مذاب میکند*
تو رادیگر می کند *تو او را می بینی * او رامی نامی*
نام پوشش است* او نام نیست!* و سخت است و_
سختیها به گرد او است * با باد خاک آتش و آب بر _
تو سخت میگیرد* تا تو را به رویاند* چون گل چند روزه _
در برابر گلها * تو را اجرا میکند * تو نیز خود را اجرا میکنی*
تا پیدا شوی* و ناپیدا شوی* اجرای اجراها انسان!*
اجرا میماند * اجرا میماند * وذات اجرا تو هستی _
تو هستی انسا ن!
هنوز گلولههای شلیک شده در جنگ
از خوابهایمان میگذرند
و ناگزیر دوست میداریم
مثل راه رفتن در خواب
سنگر گرفتن را
نامه نوشتن را
هر بهار درختها
خون بالا می آورند
باید انشاهای کودکیم را پاره کنم
و بالش دیگری
برای خوابهایم پر بگیرم
راه برو
و زیباییت را از تنت در بیاور
تو بدون زیباییت زیباتری
تو را به فیلی که در تو خوابیده تشبیه نکردم
تو روزگاری از زنان سرزمین من عاشقتر بودی
تو زن بودی
و سرزمین من مانتویی بود که اندامت را تنت میکرد
این شهر تو را از من گرفت
تو را برداشت و دور از دستهای بیبرکت من بنا کرد
راه برو
راه برو
از تنت عهدنامهها را بریز بیرون
از تنت بپرس آن روز که من شاعر نبودم
آیا بدن نام دیگری داشت؟
آیا آن فیلی که در تو خوابیده عارف بود؟
نه
کسی باید در اندام همهی ما رودخانهای کشیده باشد
کسی باید اسم معشوقههایمان را به زور از گلویمان کشیده باشد بیرون
راه برو
و خون اندامت را به گردش ببر
من هیچ وقت عاشق فیلی که در تو خوابیده نبودم
سرزمینم را از تنت در بیاور
دگمه هایش را باز کن
سرزمینم را بگذار کنار تخت
و به فردا بگو همان جا پشت در بماند
همان جا بماند فردا
برای فردا شدن خیلی زود است
فردا رودخانههایی در تن ما به فیلها سلام میکنند
سلام
و فیلها از ما بیرون میآیند
جهان را فتح میکنند
و ما را به نام زباله پشت در میگذارند