نوشتهای از: حافظ موسوی
……………………………………نقل از: سایت شخصی شاعر
ایکاش که جای آرمیدن بودی
«عنوان این مطلب، عنوان مجموعه نمایشنامههای محمود استادمحمد است که دو سال پیش نشر «قطره» آن را منتشر کرد. وقتی محمود نسخهای از کتاب را با دست خط مهربان خودش به من هدیه داد به فکر فرورفتم که چرا این عنوان را انتخاب کرده است؟ راستی چرا؟ محمود نویسنده درد و رنج تهیدستان بود. آیا این عبارت، فشرده همه درد و رنجی نبود که او شخصا تحمل کرده بود؟ محمود سالهای بسیاری از زندگی کوتاهش را با درد و رنج سپری کرد، اما شرافتمندانه زیست و سربلند از میان ما رفت.
محمود استادمحمد یکی از استعدادهای درخشان تئاتر نوپای ایران در دهه چهل و اوایل دهه پنجاه بود. او در سن هجده – نوزده سالگی با «شهر قصه» بیژن مفید به شهرت رسید، در ۲۱ سالگی نمایشنامه «آسید کاظم» را براساس واقعهای مستند نوشت و آن طور که خودش گفته و نوشته است، نصرت رحمانی، جوهر نمایشی آن واقعه را کشف کرده و محمود را تشویق به نوشتن آن کرده است.
در سن ۲۲ سالگی «آسید کاظم» را به روی صحنه برد که با استقبالی کمنظیر روبرو شد و شهرت و محبوبیت فراوانی نصیب او کرد.
محمود استادمحمد پس از «آسید کاظم» بیش از ده نمایشنامه دیگر هم نوشته که بعضی از آنها بارها با بازی بازیگران صاحب نامی چون خسروشکیبایی، جمشید مشایخی، آهو خردمند، بهروز بهنژاد و .. به روی صحنه رفت و با استقبال مواجه شد، اما «آسید کاظم» همچنان شاهکار محمود استادمحمد باقی ماند.
هفت- هشت سال پیش من بنا به دلایلی یاد نمایشنامه «آسید کاظم» افتادم و هوس کردم دوباره بخوانمش به محمود زنگ زدم و او لطف کرد و تنها نسخهای را که در کتابخانهاش داشت به من امانت داد، دوباره خواندم و دیدم الحق و الانصاف برای خودش شاهکاری است اگر چه یک جورهایی آدم را یاد در «انتظار گودو» بکت میاندازد، اما آنقدر ایرانی است و آنقدر در جزئیات و ریزهکاریهای این نمایش و خلق زبان ویژهی آن مهارت و استادی به کار رفته است که هنوز هم خواننده را شگفتزده میکند.
کاری که محمود استاد محمد، چه در «آسید کاظم» و چه در تعداد دیگری از آثارش با زبان کوچه و بازار مردم تهران و به ویژه زبان قشرهای خاصی چون، لوطیها، اهل خرابات، معتادان و … کرده است. آثار او را به گنجینهی منحصر به فرد این زبان که بخش عمدهای از آن اکنون دیگر رواج چندانی ندارد، تبدیل کرده است. نمیدانم نصرت رحمانی در این زمینه چقدر روی محمود استاد محمد تاثیر گذاشته است اما خاطراتی که محمود از نصرت رحمانی نقل میکرد، مخصوصا خاطرات روزهایی را که با نصرت در قهوهخانههای محله دروازه دولاب گذرانده بود، دلبستگی مشترک آنها به این زبان و فرهنگ را نشان میداد. رد پای این زبان و فرهنگ در شعرهای نصرت هم هست.
رابطه محمود استاد محمد با نصرت رحمانی، رابطه خاصی بود. محمود در سال ۴۳با نصرت آشنا شده بود و از این آشنایی همواره به عنوان یکی از رویدادهای مهم زندگیاش یاد میکرد.
محمود پس از ده دوازده سال زندگی در غربت وقتی به ایران برگشت (سال ۷۷) و دوباره به جمع دوستانش در کانون نویسندگان ایران پیوست، به طور مرتب علاوه بر حق عضویت خودش، حق عضویت نصرت رحمانی را هم میپرداخت. البته نصرت رحمانی در آن سالها در رشت زندگی میکرد و از این موضوع خبر نداشت، ولی محمود حتی پس از مرگ نصرت هم خود را متعهد به این کار میدانست. رفتار او ریشه در سنتهایی زیبا و دوستداشتنی داشت.
محمود استاد محمد، علاوه بر شخصیت هنریاش، انسانی صمیمی و مهربان و رفیقی یکرنگ و بیریا بود. او همیشه با شور و هیجان و عواطف زلال و انسانیاش مرا تحت تاثیر قرار میداد. در روزهای دشوار بیماری هر بار که میدیدمش گمان میکردم از وخامت وضع جسمانیاش بیخبر است که همچنان با شور و هیجان و امیدوارانه و با لحن حماسی و دراماتیک حرف میزند. اما او به خوبی مطلع بود و میدانست که مرگ در حوالی جسم نحیفاش پرسه میزند. با این حال، او مرگ را در درون خودش مغلوب کرده بود و دلش میخواست تا آخرین لحظهی زندگیاش را هنرمندانه و با غرور پشت سر بگذارد.
چند ماه پیش به من زنگ زد که میخواهد از سه گانهی «سپنج رنج و شکنج» یکی از اپیزودها را در مراسمی که برای بزرگداشتاش برپا میکنند، بخواند. میخواست بداند که من کدام اپیزود را پیشنهاد میکنم من اپیزود اول را پیشنهاد کردم اما گفتم:«محمود! فکر نمیکنی زیادی بلند باشد و نفسات یاری نکند!» با اطمینان و اعتماد به نفس ستودنی به من گفت:«نه! مطمئن باش از پساش برمیآم.»
محمود استادمحمد یکی از آن استعدادهای بینظیر بود که در این سرزمین گل و بلبل پرپر شد. آنچه بر او به ویژه در این سالهای اخیر رفت، داستانی تکراری برای اهل قلم و هنر است و گفتن ندارد.
محمود در زندگی کوتاهش از پس بسیاری از دشواریها برآمد و از پا درنیامد. این بار نیز او به مدد کلمات و زبانی که از خود به جا گذاشته است برمیخیزد و دوباره به زندگیاش ادامه میدهد.»