در احاطه‌ی امواج سهمگین بندها

محمد مرادی یوسفی‌نژاد- سریا داودی حموله
…….سریا داودی حموله………………..محمد مرادی یوسفی‌نژاد

 

نگاه محمد مراد یوسفی نژاد بر شعر سریا داودی حموله

«از آن روز
که نام ما را بر اسفند دود کردند
گم شدیم
مانند قبر کهنه‌ای
که میان بوته‌های تمشک مانده باشد!»
زنده یاد دکتر قیصر امین پور در مقایسه‌ی شعر امروز با دیروز گفته بود : اگر شعر را به اقیانوسی تشبیه کنیم ، عمق اقیانوس شعر امروز چند سانتی‌متر است در حالی که عمق شعر دیروز بی‌کران بود.
یکی از دلایل ژرفای شعر دیروز و ژرف‌نگری شاعران‌اش این بود که آنان پیش از آنکه شاعر باشند، حکیم بودند، فلسفه می‌دانستند، ریاضی‌دان بودند، ستاره شناس و منجم بودند و…
برای ره‌یافت به کنه سروده‌های شاعری پر دغدغه، باید کنار آن شمعی افروخت از تاریک‌نای واژه‌ها و سطرها نقبی زد به روشنای چشم‌نواز آن .
یکی از ویژگی‌های شعر سریا – عمق دغدغه‌ها ، ژرفای اندیشه‌های فیلسوفانه و روشنگرانه و حساسیتی‌ست که در انتخاب واژگان برای انتقال مفاهیم بدیع بکار برده می‌شود – تعامل و همسوییِ معناگرایانه‌ی متن با فرم آنچنان مخاطب را در دهلیزهای وهمناک – متحیر و گرفتار می‌کند و نفس‌اش را می‌گیرد که برای رهایی – باید همچون غواصی جسور – تن به امواج سهمگین بندهایی که احاطه‌اش کرده‌اند بسپارد! اما آنگاه که از امواج فرود آمد و به عمق نشست، آرامش کفِ اقیانوس – هراس از دل اش می‌رهاند – به وجدت می‌آید – به آرامش‌ات می‌رسد و وهم از دل‌اش تکانده می‌شود.

شعر دارای پنج سطر است که من آنرا به دو بند سه سطری و دو سطری تقسیم می‌کنم.
اگر “معنا” را نیز در سروده دو بخش فرض کنیم – شاهد دو فرم ره‌یافت متضاد و متناقض به درونِ معنا خواهیم شد که با هم تباین دارند – اول تضاد و تناقض سروده با اعتقادات جاهلانه و خرافه‌پرستانه.
معنا میان آنچه انتظار می‌رفت اتفاق بیفتد با آنچه روی می‌دهد متفاوت است – در آیین‌ها اسپند را معمولا برای رفع قضا و بلا دود می‌کنند اما اسپندی که بر نام سریا دود کرده‌اند نتیجه‌اش معکوس شده است.
دیگری تباین در سیر حرکتی و مفهوم دو بندِ فرض شده، چراکه گم شدن و به هوا رفتن دود، مسیرش رو به آسمان و صعودی ست – در حالی‌که مردن و به قبر فرو افتادن – سیرش نزولی و بسمت زمین است اما شعر در مجمع با ایجاد دو شبکه‌ی متباین – خواننده را بسوی مفهومی واحد راهنمایی می‌کند مفهومی که با باورهای نهادینه شده در ذهن سنت‌گرایان خرافه‌پرست در تضاد است، در حالی‌که طبق نظر یانگ (ضمیر ناخودآگاه جمعی)، ذهن انسان‌هایی که در جوامع خرافه‌گرا زندگی می‌کنند – چه به خرافه باورمند باشند یا نباشند با خوانش دو سطر اول بی‌اختیار احساس می‌کند دود کردن اسپند باید به اتفاق میمون و مبارکی منجر و ختم شود اما سطر سوم تلنگر محکمی به سرش می‌زند و در پایان با یک شوک او را از خواب بیدار می‌کند.
سریا اسطوره‌ستیز است (اسطوره‌های واپسگرا) – اما اسطوره‌گریز نیست و بر سمند اسطوره‌ها دهنه می‌زند برای رام کردن مفاهیم و سواری گرفتن از آن‌ها.
دود کردن اسپند در این شعر نماد و سمیل خرافه‌گرایی‌ست یک باور غلط برای رفع چشم زخم و بلا که ریشه در یک سنت اسطوره‌ای دارد – او این‌گونه سنت‌ها را خرافه‌ای آفت‌انگیز می‌داند که با دود کردن نام‌اش بر اسپند ، خود را گمشده می‌پندارد – آن‌قدر گمشده که مترادف می‌گردد با محتویات قبری کهنه که چتر و سِتر تمشک‌ها، نشانی از او باقی نگذاشته‌اند، (تمشک درختچه‌ای‌ست که در صورت رشد افقی روی زمین – چون طول شاخه‌هایش گاه به 5 – 6 متر می‌رسد و هر ساله بر تعداد آن‌ها افزوده می‌شود – در مدتی کوتاه قبر را کاملا استتار می‌کند) اما چرا تمشک را برای سِتر برگزیده است؟ چون تمشک بوته‌ای خود رو و وحشی‌ست که میوه‌ای بسیار خوشمزه دارد – استفاده از تمشک برای پوشاندن قبری تازه که کهنه می‌نماید ریشه در اندیشه‌های زیباشناسانه‌ی این شاعر جوان و آوانگارد دارد. او می‌خواهد بگوید از مدفون شدن اندیشه‌های خرافه گرایانه و خُشک‌اندیشانه بر قبرِ کهنه‌پرستی، تمشک می‌روید، بوته‌ای که دارای شکوفه‌های زیبا و میوه‌ای گواراست، بوته‌ای که پس از چندی آن گور را چنان می‌پوشاند که گویی هرگز وجود نداشته است.
سریا اگرچه ممکن است در پی اعطای بصیرت خویش به خواننده نباشد اما بدون تردید قصد دارد تکرار الگوهای پنداری و رفتاریِ غلطِ خرافه‌پرستانه‌ی روییده شده و بجا مانده از جهل که از روال زندگی گذشتگان به نهادهای ناخودآگاه ما رسوخ کرده و تحمیل شده را تقیح کند و مردود بشمارد – الگوهایی که به رغم حضور مدرنیته در سخت افزارهای زندگی مادی مان – مانند کنه به نرم افزارهامان (اندیشه ها و باورها) چسبیده و سدی شده در مقابل پویایی و بالندگی و طراوت حقیقی را از لحظات و لذات زندگی‌مان سترده است، لذا ویژگی بارز این سروده برخورد عقل مبنایانه با سکون در سنت‌ها و فریادی تحول‌خواهانه بر علیه ماندگاری خرافه در نهاد و نهانِ جامعه است و این ادامه‌ی همان تفکری‌ست که سهراب سپهری آن‌را بدین‌گونه بیان کرد :(چشم‌ها را باید شست / جور دیگر باید دید / واژه‌ها را باید شست)
یا(باید کتاب را بست / باید بلند شد/ در امتداد وقت قدم زد/ابهام را شنید/ باید نشست نزدیک انبساط)
نگاه تیز بینانانه‌ی سریا به امری ساده مانند دود کردن اسپند در خانه و خیابان که ظاهرا به امری چشم آشنا، باورمندانه و شامه‌نواز تبدیل شده است در پی سوق دادن انسان به درون بینی و روشنایی بخشیدن به چشمان نابینایانی‌ست که نمی‌خواهند به باطن واقعیت‌ها رسوخ و وقوف یابد.
بقول سعدی:(عیب کنندم که چه دیدی در او ؟/کور نداند که چه بیند بصیر)

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در نقد شعر ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.