نگاه علیرضا نوری: به شعر و شاعری بیژن الهی
امروز که در جویها نظر میبندیم
و دیدن روی خویش
یعنی مرگ
………………(بیژن الاهی)
1
بگذارید تکلیف یک موضوع از همین اول مشخص باشد : بیژن الاهی نه مدرنترین شاعر معاصر است و نه هر “ترینِ” دیگری. این عادت فرهنگ ایرانی است که پشت هر مفهوم و اسم و شیئای برچسب “ترین” را میچسابند و دنبال انتخاب یکی و ترجیح دادن آن بر دیگری است و ذهن را تا سنتز اتصالی دلوز پیش میبرد. رفتاری که در پی بر کشیدن یکی است و می خواهد آن را به هر دلیل بالای منبر بنشاند و نشان دهد او چه جایی داشته که دیگران علاوه بر نداشتناش از آن غافل بودهاند. فرهنگ ایرانی از دیرباز با این رفتار خو گرفته و هر جا که دستش رسیده پدری برای خود تراشیده و آن را پرستیده است. پدر شعر فارسی، پدر شعر نو، پدر آوانگارد، پدر پست مدرن، پدر متفاوت، پدر ساده نویسی، پدرشعر زبان، و پدرهای دیگری که بعدا متولد میشوند و سنشان کمتر از پسرهای خویش است.
هفت هشت سال پیش به یکباره نصرت رحمانی را از زیر خاک برکشیدند و برایش چنان به به و چه چهای راه انداختند که انگار او تنها شاعر معاصر بود و مابقی شعر نگفتند هر کسی هر حرفی میزد اول یادی از نصرت میکرد و او تبدیل به پزی متفاوت برای شاعران و منتقدان متوسط الحال شده بود و این البته هیچ ربطی به شاعرانگی نصرت رحمانی نداشت که او انصافا شاعری خواندنی است و در جای خودش جایگاهی در خور دارد اما این چه رسمی است که هر از گاهی یکی را از قبرش بیرون میکشند و بدن بدون اندامش را برای دیده شدن سلاخی میکنند. این روزها هم که دور، دور بیژن الاهی است که با پسوندترین او را سلاخی میکنند. فیس بوک و صفحههایش پر می شود از تک سطرها و تک جمله های الاهی که آی ملت ببینید و بخوانید که این بیژن چه الاهی بوده در شعر معاصر. انگار نه انگار که بیژن الاهی سی سال تمام همچنان بود و هیچکس ندیدش. تا چند سال قبل به غیر از عدهای بسیار معدود حتا خیلیها بیژن الاهی را شاعر نمیدانستند حالا که الاهی مد شده همه بر جنازهاش انگشتی فشار میدهد که یاالله بلند شو تو عجب شاعری بودی. عجیبترین بودی و البته این باز هم هیچ ربطی به شاعرانگی او ندارد که اتفاقا او شاعری از جنس شاعران با هویت است که این هویت را از شعرش کسب میکند نه از جریانها و آرمانهای سیاسی و باز البته شکل و شیوهی زندگی او در این سه دهه بر پیچیدگیاش کمک کرده تا او همواره در هالهای از ابهام و دستنیافتهگی باقی بماند.
2
بیژن الاهی نه یکه است و نه شاعری منحصر به فرد اما شاعر است و خیلی هم شاعر است او بر آمده از دل یک فرهنگ التقاطی است که با هوش و ذکاوتش دریافته بود میتوان از رودخانهی نیما آب برداشت و از جای دست نخوردهاش برداشت. الاهی و دیگر شاعرانِ دیگر به نیمای متاخر نظر داشتند به نیمایی که به یک ساخت و پرداخت محکم در شعر رسیده بود و هر کلمه را در بستر واقعی خود قرار میداد.دیگریها از نیما یاد گرفتند کلمه به تنهایی هویت دارد و در همنشینی هویت تازهای پیدا میکند و در شعر آنها بود که کلمه چهرهی واقعی خود را مشاهده میکرد. همین ساخت محکم از مشخصههای شعر الاهی است شعری که این روزها در دو مجموعه با عنوان ” دیدن ” و “حلاج الاسرار” توسط نشر بیدگل چاپ شده که فضای ذهنی شاعرش را به خوبی بعد از سی چهل سال با شعر امروز فارسی در میان میگذارد. شعر بیژن الاهی چند نکتهی بارز و حائز اهمیت دارد که برای من وجه اولش ساخت آن است. شعرهایی بسیار ساختمند که شاعرش آن را آن قدر ورز داده که مولای درزش نمیرود و از همین زاویه است که اغلب شعرها کوتاهاند. میخواهم ضبط و ربطی قائل باشم بین کوتاهی شعر و ساختمند بودن آن که دو نمونهی بارز آن نیما و الاهی هستند. در کارهای کوتاه است که شاعر میتواند برشی آنی از جهان و دریافت خود ارائه دهد و بعد از آن بنشیند و کلمات را در زندگی جدیدشان تعریف کند اینجا بحث بر سر کسانی مثل نیما و الاهی است که شعر را به حال خود رها نمیکنند و گرنه خیلی از شاعران اسم و رسمدار شعرهای کوتاه نوشتهاند که فاقد ساخت است و آنچه از کار در آمده کلماتی است که بوسیلهی یک شور محدود شاعرانه کنار هم نشستهاند و هیچ نشانی از سخت گیری شاعر در آنها نیست. اما شعر الاهی را به سختی میتوان دست کاری کرد و چیزی بهتر در آورد. شعرهای ” دیدن ” به قول داریوش کیارس: “جز چند تایی همگی ظرف چهار سال (۴۷،۴۸،۴۹و ۵۰)سروده شده است و دورهی میانی زندگی او را در بر میگیرد “(دیدن،بیژن الاهی، بیدگل، ۱۳۹۳، صفحهی آخر). این شعرها نشان دهندهی نگاه الاهی قبل از هر چیزی به ساخت شعر است به انداموارگی و پیوند ارگانیک عناصر با هم ، به شکل مراودهی کلمات در یک بستر، به ذات کلمه در بطن یک شعر.”پدرم کجاست ؟ کو مادر من؟ / خوابم نمیبرد بس که تَرَم/ چرا نمیسوزم از این روشنی/ که بافتهام؟/ اما یک شب/ مادران مرا میان علف مییابند/ که شفا یافتهام /(دیدن، ۱۳۴) این شعر و شعرهایی از این دست بر خلاف ظاهر کوتاهی که دارند بعد از تمام شدن ، بعد از سطر آخر، تازه شروع میشوند و همین انداموارگی را در ذهن خواننده حفظ میکنند این کلمات و شکل همنشینی آنها است که ذهن مخاطب را سمت و سو میدهد و از آن شعر دیگری طلب میکند شعری که در نزدیکترین جای ممکن به شعر اصلی نفس میکشد: ” آن پرنده که بالای کوه / خانه ساخته/ از برف همیشگی/ نمیشود شناخته/ میگوید بیا بیا/ چرا نیایی اینجا/ میداند نمیشود به پا آمد میداند/ میداند میان راه میافتم/ او هم این را میخواهد/ تا بیاید مرا بلند کند/ ببرد آن بالا رنگ برف کند”(دیدن،۱۴۰) حسن این شعرها در ارتباط فضا و زمینه است که در ساختی محکم تبدیل به شعری دیگر میشوند اینجا دلم می خواهد پای احمد رضا احمدی را وسط بکشم و کنار الاهی به تماشایش بنشینم شاعری که میتوان به لحاظ ساخت شعر و نوع تخیل در مقابل بیژن الاهی قرار داد. همانقدر که الاهی به ساخت اهمیت میدهد احمدی از آن فرار میکند هر چقدر که گذشته ی زبان و سنت شعر و نثر فارسی در شعر الاهی حضور دارد جایش در شعر احمدرضا خالی است اما آنچه باعث شد این دو نام را مقابل هم قرار دهم شباهت آنها در شکل و نوع تخیلشان است تخیلی رها که واژه را در نشستن کنار واژهی دیگر آزاد میگذارد از همین زاویه است که در شعر هر دو نحو زبان نحو متفاوتی است البته با این تفاوت که الاهی این نحو را در خدمت ساخت شعر در میآورد و احمدرضا آن را از چنگ ساخت رها میکند.
” شعر دیگر” نگاه سلبی به جریانهای رایج شعر معاصر بود که میخواست در جایی از اندام شعر معاصر بایستد که تا آن روز کمتر مورد توجه بود اگر بخواهیم نگاهی تاریخی به شعر معاصر بیندازیم و در پی آن باشیم که گسستها و بزنگاههای حساس آن را رد یابی کنیم باید جریان مسلط دهه ی چهل و پنجاه را به آرامی کنار بزنیم و انگشت جایی بگذاریم که خواسته یا ناخواسته تا امروز کمتر دیده شده است شعری که به ذائقهی مخاطب دورهی خودش خوش نمیآید و با آرمانگراییهای آن دوره همخوان نیست .شعری که دوست ندارد به واسطهی کدگذاری نگرشها و سویههای سیاسی خوانده شود و البته گاهی از آنور بام میافتد و ردپای اجتماع را از خودش دور میکند شعر آوانگارد که با هوشنگ ایرانی و تندر کیا راه خود را کج کرده بود به در خانهی شعر و شاعران دیگر میرسد شاعرانی جوان و حساس که دریافته بودند پیشنهادهای نیما حیاط خلوتی هم دارد که برای خود دنیای مجزا و متفاوتی است. بیژن الاهی، پرویز اسلامپور، بهرام اردبیلی، فیروز ناجی، هوشنگ چالنگی، هوتن نجات ، حمید عرفان و دیگرانی از شعر آرمانگرای دهه ی چهل راه کج کردند و شعر را در فضا و بستر دیگری آفریدند. بستری که تلفیقی از اشراق و کلمه و پیچیدگی و تخیل متفاوتی بود.که نمیخواست تن به چنگال شعر متعهد بدهد. چنگالی که شاعرش را آنقدر در میان مشتش فشار می دهد که در نهایت شاعر به شکل قطره آبی از کف می چکد.این شعر اما با جامعه اش فاصله ای قابل لمس دارد و کمتر ردپایی از اجتماع در آن دیده می شود. زهد مدرنی که شاعران دیگر به آن دچار شدند شاید ریشه در اجتماعگریزی آنان داشت که این گریز که معنای طرد شدن هم دارد که در شعر آنها نیز تاثیرات خود را گذاشت.و شعر را گاهی تا پستوهای نا مفهومی پیش برد” تا قناره کند عایشه/ از مرغول عایشه/ دوگانه میخسبد/ دوگانه میکپد/ به درک/ به درک ابر خشی میگذرد/ به خش خشی/ در آسمان ده مسلخ همجدار/ و مهرگیا/ دقیهیی به درک”(دیدن، 103)این تعقید که در شعر الاهی بسامد بالایی دارد که شعر او را گاه تبدیل به معادلهای چند مجهولی میکند که تنها راه چاره لذت بردن از فضاسازی و تخیل است.
“شعر دیگر” سویهی تاریخی خود را به نثر اشراقی ِ صوفیانه وصل میکند با این تفاوت که بستر آن را تغییر میدهد و در وجهی دیگر هویت تازهای برای خویش میآفریند که جرقهاش را هوشنگ ایرانی زده بود این شعر همواره در درون خود از تصویرهای اشراقی ارتزاق میکند و دنیایش را دور از برداشت و قرائت آنی شکل میدهد. در وجه ادراکی هم پیچیدگیهای خاص خودش را دارد پیچیدگی که تلاش میکند برآیند دنیای وهمآلود مدرن با نگرش اشراقی باشد. باید ببینیم این دیگر بودن این دیگریت نسبت به چه موقعیت یا هویتی اعلام استقلال میکند این دیگریت آیا نگرشی انتزاعی است که بر پایهی متفاوتنویسی در دورهای شکل میگیرد یا بر اساس کجروی از یک سری اصول زیباییشناسی مسلط برای خود موقعیتی توپولوژیک قائل است .”شعر دیگر ” مکانمندی نوعی نگرش به شعر است که تلاش میکند کلمه را در یک بستر جدید بنشاند و برای آن هویتی تازه تعریف کند” رخ بیرون میگذاری از هر نیزار/ گرچه ماه نیستی/ و میشناسم حشراتی سیاه/ که مهتاب میشوند/ بس که میترسند/ از مهتاب”(دیدن، 164). شعرهای الاهی شعرهای ” منِ” غایب اوست منی که همواره جایش را به ” اوی” حاضر میدهد این جابجایی زاویهی دید شعر دیگر را نسبت به اغلب جریانهای شعر معاصر فارسی متفاوت میکند.شعری که همهی امور را سر راست و واضح میخواهد .شعر مسلط در دههی چهل و پنجاه شعری است که در یک تثلیث گیر کرده تثلیثی که البته پیشنهادهای در خور و قابل تاملی برای شعر داشت مثلث شاملو ، اخوان و فروغ آنقدر گسترده و جاندار است که چند دهه شعر فارسی را تحت تاثیر قرار میدهد و نکتهی حایز اهمیت اینجاست که “شعر دیگر” در اوج شاعرانگی این شاعران از قواعد آنها عدول میکند و استقلال خود را به شکل شعری متفاوت و البته آوانگارد اعلام میکند و تناش را از دسترس مخاطبِ دچار هیجان شده دور نگه میدارد.
شعر دیگر تنها شعرِ شنیدن نیست بلکه درگیری با چهرهی شعر است نمیشود این شعر را شنید باید آن را دید و چگونگی ازدواج کلمات را تشریح کرد شاید شعر دیگر همان شعری باشد که واکنش قبل از نقد را به بازی میگیرد.”شعر دیگر” انقطاع از سنتی رایج در دههی چهل است که برای شعر هویتی انقلابی میتراشد هر چند شعر دیگر خود رفتاری انقلابی با مفهوم شعر در آن دوره است و نمیخواهد سهلالوصول باشد. که نمونهی بارز آن شعر بیژن الاهی است. الاهی شاعر آن بخش از هویت انسان ایرانی است که فردیتاش را دور از اجتماع و بلبشو تعریف میکند” آن را که صدام میکند/ چگونه صداش کنم/ صدام می کند از من به فرار/ به گردش که نمیرسم، خودم را حالا/ میزنم به مردن، شاید/ که نزدیک شود شاه – پسر/ بوم کند”( دیدن،۱۳۵). در مجموعهی دیدن اگر بخواهیم دنبال مفهومی با بسامد بالا باشیم مفهوم تنهایی از درون اغلب شعرها دستاش را بالا میگیرد تنهاییای که شاید از درون اجتماع به شعر و شاعرش تحمیل میشود و او را در دنیای فرسایندهی تنهایی فرو میبرد.
بیژن الاهی این روزها بختاش بلند است آنقدر بلند که کمتر شاعری است که از او شعری یا سطری در صفحهی مجازیاش منتشر نکرده باشد. این تب خاصیت انسان و فرهنگ ایرانی است که همواره نخبههایش را میکشد تا برایشان جشن بگیرد.و این شعر ناب که لذتی است بس علیم: “دائماً زنگ میزنند ___ آقا،/ آنچه نباید بشود شده. بعد/ قرار ملاقات میگذارند. اما/ درِبی صاحب را که هیچکس نمییابد،/ که هیچ کس نمیداند/ که باز میشود به حیاط،/ به یک درختِ گردوی گِردهها کلاغها نهفته در نمیدانم/ کجاهای این سرِ دنیای کوفتی /.این جا که همیشه مینشینی وچای هم میزنیّ وبه ابرها/نگاه میکنی/ که دائماً بزرگ میشوند و کوچک و این قدر، خلاصه، دقیقه دقیقه که انگار /بازمان میرقصند./ گاهی اتفاق میافتد غروبها/ چیزی انگار گُمات شده باشد، بعد / میبینی از نبودِ نور بوده وقتی آن رفیقِ قدیمی/کلید چراغ را میزند ___ سلام استاد، چرادرتاریکی نشستهای”(دیدن،۱۱۴)
این مطلب در شماره ۳۱ (شهریور ۹۳) ماهنامه تجربه چاپ شده است