شاعران این شماره: مریم بالنگی، ناهید عرجونی، حامد ابراهیمپور، اکبر اکسیر، منصور خورشیدی، حبیب شوکتی، داریوش معمار و علیرضا نوری
_____________________________
…………
انقلاب از لب های مردی شروع شد
میگويم بوسه را كه روی لبهايم گذاشت
پدر روحانی الت تناسلیاش را بوسيد
صفورا میپرد
آن شب نظامیها يونيفرمهایشان را آتش زدند
میگويم لبش كه رویی پستانهایام نشست
مسجدها منارههایشان را به فاحشه خانه فرستادند
انقلاب باتو
ازادی با من
……………………………………. از: صورتکتاب شاعر
ما راه میرفتیم و میخندیدیم
ما فقط ده ساله بودیم
و”سرجوخه “اسمی بود
که ریسه میرفتیم
ما چه میدانستیم
روبروی همین اسم
جویبارهای کوچکی از خون
به راه میافتند!
….
….
….
یکی از ما گفت” تیر خلاص”
از پسرها بود
هیچکداممان نخندیدیم
خنده دار نبود
اصلا
زشت بود این بازی!!
دوری کنی از نور ، از تقویم، از ساعت
خلوت کنی با سقف،با دیوار، با خانه!
خاموشی خود را بیندازی جلوتر.. بعد
روشن کنی سیگار خود را قبلِ صبحانه !
*
پنهان شوی درخود، شبیه فیل تنهایی
که از صدای خندهی یک موش میترسد
پنهان شوی…مانند جنّ لاغری باشی
که از سکوت خانهای خاموش میترسد
*
ساکت بمانی و تو را آخر بیندازند
مانند عکسی سوخته از قابها بیرون
چون خرده سنگی قی شوی از کوهها پایین
مثل نهنگی تف شوی از آبها بیرون
*
بی دردسر در فکر پایان خودت باشی
مثل فرود یک پشه در قوریِ چایی
مثل سقوط قوطی نوشابهای در جوی
یا خودکشی سوسکی در زیر دمپایی !
*
مانند روحی نیمه شب خود را بترسانی
مثل سگی ولگرد در تعقیب خود باشی
چون قتلِ آدم برفیِ آوارهای در نور
چون مرگ گنجشکی میان حوض نقاشی
*
باور نمیکردی ولی، چشمان بوفی کور
درتکههای خونیی آیینهات باشد
هر شعر تازه در دلات یک زخم تکراری
هر عشق تازه خنجری در سینهات باشد
*
دیگر دلات مانند یک پیغمبر مایوس
در چاه یک کابوسِ ِ بی تعبیر افتاده
خود را به هرسو میزنی، راه نجاتی نیست
چون یک مگس که پشت شیشهگیر افتاده…
*
پایین کشیدی پردهها را .. دربها قفلاند
داری کتابی تازه قبل از خواب میخوانی
تنها نشستی… شیر گاز خانهات باز است
تنها نشستی، وغ وغِ ساهاب میخوانی…
در امتداد سقف و سرم
گیلاسهای چشم
كمپوت میشوند
تا دربان نیامده
حرفی بزن از سلامت عشق
این تابلوی مؤدب هیس
مرا لال كرده است.
یک شعر از: منصور خورشیدی
وقتی هوس بهار
از کمال کوه
بالا میرود
تن به سلسلهی آفتاب میدهی
با تاج تازهی امواج
ملخک
چنان قحطسالی شد اندر دمشق
که حافظ الاسد جولان داد
و سادات از سینا گذشت
بوعلی « قانون» نوشت
خاورمیانه « شفـا»ی عاجل طلبید
و به میمنت و مبارکی
عزراییل وارد شد
…………………….
یک شعر: از داریوش معمار
عاشقانههای بازجو
تو عاشق گياهانی
عاشق پرندگان
میخواهی آبياری کنی
سرت را به سنگ
كنارهی جدول
برای همين چيزها
میکوبیم شاعر دلتنگ!
زخمهای من کوچکند
مثل تهران
مثل شعلهای که در گندمزار میافتد
زخمهای من کوچکند
مثل تو
مثل گلولهای
که در سینهی جوان مینشیند