شاعران این شماره تهمینه آقاجری، ناهید عرجونی، محمود فلکی، داوود مالکی، بیژن نجدی وعلیرضا نوری
___________________
یک روز که آسمان
روی زمین تکیه داده باشد
بارانیات را آویزان کن
پشت نگاهی که بارانی است
و خاطراتی که زمان را پیر میکرد
تا زندگی اوقات خوشایندش را بدنیا بیاورد
یک شعر:از ناهید عرجونی
.
اینجا بیمارستان آدمهای جنگهای روانی است
بچهها خستهاند
دوست دارند آواز بخوانند
زیر باران قدم بزنند
بوسیدن را
بوسیدن را اگر بشود
درآمیختن را دوست دارند
فرمانده بویی از این حرفها نبرد
بگو اگر جنگ بشود ما دوباره میرویم روی مین
میرویم زیر تانک
می ریزیم روی زمین درست مثل خونهایی که ریخته شد……….
یک شعر از: محمود فلکی
……………………………..نقل: از دانوش
حماقت ِ مقدس *
بر ساحلی که حماقت، مقدس است
دریا از نوشتن باز میماند
و روح
مثل شناسنامهی باطل
خالی میشود ازخود؛
تنها رؤیایی گیج میماند
که میدرخشد از نامی از هیچ؛
کسی اما آن را نمیخواند.
بر کپک ِ عادت
دوازده مرد
بر قایقی بیبُن میرانند
محاصره میان ارواحی ازغرور و یخ.
زنی برهنه بر اسبی سپید میتازد
بر کنارهی رودی که چشم ندارد
زن برمیچیند
گذشته را از باد
کسی نگاهش نمی کند.
————————––
* برگردان شعری که به آلمانی نوشتهام (با اندکی تغییر).
………………………………….
فردا تکان دهندهترین خبرها را
باد در دهان درهها گم میکند
و ما
بطالت شناسنامههامان را میپذیریم
فردا
دکمههای من باز باشد
یا بسته؟
دستات نیست
دستات نیست
و من تنها
تنهاییام را چنگ میزنم
فردا گمات میکنم
و چقدر شبیه پرندهای هستم
که آنقدر نپرید
تا اهلیاش کردند
یک شعر از: بیژن نجدی
برای مسعود هزارجریبی
…………………………. نقل از : مجله ادبی پیادهرو
درخت، مرا سبز میداند
پرنده، ترا آواز
علف، مرا دیده بود در برگ سالاری برگ
باران، از تو میپرسد که نامش چیست؟
برگ، مرا گیاه میداند
پرنده ، ترا پرواز
آب، مرا میبیند که تور از دریا کشیده ،،، تو ماهِ ریخته بر چشم ماهیها شدهای
یک شعر از:علیرضا نوری…..
چطور شاعر نباشم
وقتی گنجشکان
به شاخهها
به سیمهای لخت تن میدهند
چطور شاعر نباشم
وقتی تفنگ
عاشق سینه است
و همهی پارچهها
دوست دارند
لباس زنانه باشند
و همهی پارچهها
دوست دارند
لباس زنانه باشند