نوشته: حسین شرنگ
.………………………….نقل از: سایت جوش ( جمهوری وحشی شرنگستان )مهوری وحشی شرنگستانجمهوری وحشی شرنگستانجمهوری وحشی شرنگستان
زیرِ درختِ مکدونالدی میانِ میدانِ مرکزیِ خاورِ میانه نشسته بودم و داشتم لبنانِ تافتونِ دو آتشه با کرهٔ شمالیِ حیوانی و مربای مستطیل میخوردم و سرم را به آهنگِ معجونی از مدیترانه و خاور دور و لوزی تکانتکان میدادم که دیدم دو نکرهِ بیروتی و پیونگیانگی همراه با دیوی خطخطی که خودش را شاهِ هندسهجات مینامید با رجزهای زهره شکافشان به سوی من هجوم آوردند:
-یا وحشیالاجنبی! ارضِ ابویی مرا اکل میکنی؟ حالا میفهمی که ابوبمب ابنِ جفا قریبالله چطور خاک شرنجستان را توتیا خواهد کرد!
-تو هنوز کیمجونگ ئیلکیلبیل را نشناختهای! نمیدانی بمبِ اتمی چه تیر و کمانی است! جمهوری وحشیات قارچِ سیاهلازم شده! همین الان تو را با نصفِ کشورم که در شکم داری میخورم یک لیوان اسید هم رویش!
این دو را رها کن شاهِ هندسهجات را باش:
-ای بد ضلعِ نگونخط! مربای مستطیل مرا میخوری؟ الان چنان خلعِ خط ات میکنم که دیگر در هیچ قالبی پرزیدنتبازی در نیاوری!
بی آنکه در برابرِ این تهدیدهای توخالی خم به ابرو بیاورم سینیِ لبنانِ تافتونِ دوآتشه و کرهٔ شمالیِ حیوانی و ظرفِ مربای مستطیل را پرت میکنم به طرفِ آن سه موجودِ بی مزه و لقمهای که در دهان دارم را هم پشتِ سرش: بیایید! برداریببرید! مردهشوی خودتان و کشورهایتان را ببرد!ای شاهِ بی کشورِ هندسه! بدان که پس از این دم درِ آکادمیِ توحش پیدایت بشود دستور میدهم وحوشِ جمهوریخواه این تنِ لشِ خطخطی ات را تا نقطهِ آخر بخورند! مرا باش که لطف میکردم این فرآوردههای بد را میخوردم. آی گارسون! یک یونانِ بربری خشخاشی با کرهٔ جنوبیِ نباتی و عسلِ حسابی بردار بیار ببینم!
گارسون صبحانهِ مرا آورده نیاورده ارتشهای یونان و کرهٔ جنوبی همراه با ابری از زنبورهای حسابدار به سویم سونامی شدند:
-بی ناموس کشورِ مرا میخوری؟ حالا نشانات میدهم که فرمان حملهِ ژنرالآتاناسیپاپاکوستا اسمِ انقراضِ کدام وایلدکانتری است!
-کیمسامسونگجونگمو را برابرِ خود میبینی؟ دیگر نمیبینی! حمله!
-نیشناشیشمار به تو درودبدرودِ اول و آخر را میگوید!
با اوقاتتلخی ساختگی رو به به این سه دشمنِ تازه میکنم:ای دوستانِ محترم! آن سه تا را میبینید؟ آنها این آش را برای من پختند!
در این لحظه دو گروه نگاهی خونبار به یکدیگر کرده و با شعارهایی زهرهترکان به همدیگر یورش بردند.
من سوار زرافهام شدم و پس از گذشتن از چند خیابان جلو کلهپاچهِ فرشتگان مسیحی پارک کردم.
از آسمان صدای شکمغرمبه میآمد و یک تیرِ چراغبرقِ داشت به زبانِ صربی به توماس ادیسون فحشهای چارواداری میداد. نورِ آفتاب کلسترولبو بود.د!