واژگان خانگی

واژگان نوروزی۲

شاعران این شماره اکبر اکسیر، هوشنگ رئوف، سهراب سپهری، احمد شاملو، جهانگیر صداقت‌فر، شمس لنگرودی
___________________

اکبر اکسیر و ملیحه خانوم 
یک شعر
از: اکبر اکسیر

آبونمان

مثل قوم و خويش دم عيد

تمام فيش‌ها آمده‌اند

جز فيش مهربان حقوق بشر!

فيش آب، مصرفی نيما خان بابت خوابگه مورچگان

فيش برق،‌ بابت لامپ اضافی كافه نادری

فيش گاز، بابت مصرف بهينه صادق هدايت

تلفن، وای نگو، نگو كه سپانلو ناراحت مي شود!

 هوشنگ رئوف3
یک شعر از: هوشنگ رئوف

زخمی

حتی اگر کوچک

بر شاخه‌ای بنشیند

خون می‌چکد

از انگشتانِ بهار

تصور کن

حالِ بهار را

اگر تبر

به جانِ درخت بیفتد.

 

سهراب سپهری 
یک شعر از: سهراب سپهری

…..آب……………………….

مانده تا برف زمین آب شود.
مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر.
ناتمام است درخت.
زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد
و فروغِ ترِ چشم حشرات
و طلوع سرِ غوک از افق درک حیات.
مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سمبوسه و عید.
در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد
و نه آواز پری می‌رسد از روزن منظومه برف
تشنه زمزمه‌ام.
مانده تا مرغ سرچینه هذیانی اسفند صدا بردارد.
پس چه باید بکنم
من که در لخت‌ترین موسم بی چهچه سال
تشنه زمزمه‌ام؟
بهتر آن است که برخیزیم
رنگ را بردارم
روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم.

 

احمد شاملو 2
یک شعر از: احمد شاملو

 

بهار خاموش

 

بر آن فانوس که‌ش دستی نیفروخت

بر آن دوکی که بر رف بی صدا ماند

بر آن آئینه‌ی زنگار بسته

بر آن گهواره که‌ش دستی نجنباند

بر آن حلقه که کس بر در نکوبید

بر آن در که‌ش کسی نگشود دیگر

بر آن پله که برجا مانده خاموش

کَسَ‌ش ننهاده دیری پای بر سر-

بهار منتظر بی مصرف افتاد!

به هر بامی درنگی کرد و بگذشت

به هر کویی صدایی کرد و اِستاد

ولی نامد جواب از قریه، نَز دشت.

نه دود از کومه‌یی برخاست در ده

نه چوپانی به صحرا دم به نی داد

نه گل روئید، نه زنبور پر زد

نه مرغ کدخدا برداشت فریاد.

به صد امید آمد، رفت نومید

بهار- آری بر او نگشود کس در.

درین ویران به رویش کس نخندید

کسی تاجی ز گل ننهاد بر سر.

کسی از کومه سر بیرون نیاورد

نه مرغ از لانه، نه دود از اجاقی.

هوا با ضربه های دف نجنبید

گل خودروی برنامد ز باغی.

نه آدم‌ها، نه گاوآهن، نه اسبان

نه زن، نه بچه… ده خاموش، خاموش.

نه کبک‎نجیر می خواند به درّه

نه بر پسته شکوفه می‌زند جوش.

به هیچ ارابه‌ئی اسبی نبستند

سرود پتک آهنگر نیامد

کسی خیشی نبرد از ده به مزرع

سگ گله به عوعو در نیامد.

کسی پیدا نشد غمناک و خوشحال

که پا بر جاده‌ی خلوت گذارد

کسی پیدا نشد در مقدم سال

که شادان یا غمین آهی برآرد.

غروب روز اوّل لیک، تنها

درین خلوتگه غوکان مفلوک

به یاد آن حکایت‌ها که رفته‌ست

ز عمق برکه یک دم ناله زد غوک…

بهار آمد، نبود اما حیاتی

درین ویرانسرای محنت آور

بهار آمد، دریغا از نشاطی

که شمع افروزد و بگشایدش در!

 جهانگیرصداقت‌فر  
یک
 شعر
: از جهانگیر صداقت‌‌فر……

…………………………….

بهار غربت

چه گرفته دل بهاری چه بهار بی‌ قراری

چه ز ر‌ه رسیده خسته چه سوار بی‌ غباری

*

چه درود بی‌ سرودی چه سرود بی‌ درودی

چه نوید بی‌ امیدی چه گسسته تار و پودی

*

نه‌ شکوه آبشاری نه‌ نَمی‌ به جویباری

نه‌ شمیم کوچه باغی نه صفای کوهساری

*

همه دشت‌ها سترون همه باغ سنگ و آهن

دل خاکِ داغدیده همه مانده از طپیدن

*

نه‌ نشاط و جنب و جوشی نه بساط گًل فروشی

نه‌ خروش دوره گردی نه‌ سرور و عیش و نوشی

*

نه‌ به روی سفره “سینی” زنشان هفت سینی

نه‌ ترانه‌یی، نه‌ رقصی نه‌ سرود دلنشینی

*

همه لاله‌های گلگون شده کاسه‌های پر خون

که خزان غربت این‌جا به بهار زد شبیخون

*

چه سکوت مرگباری چه بهار داغداری

همه دلشکسته، آ‌ری چه بهار بی‌ بهاری

شمس لنگرودی2
یک شعر از: شمس لنگرودی

تکرارم کن
زمین بهاری تکرارم کن
حیف است
در چنین هلهله از خاک‌ات نرویم .

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در اشعار این شماره ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید