شاعران این شماره: الهام اسلامی، ناهید عرجونی، اشرف گیلانی، غلامرضا بروسان، منصور خورشیدی، شمس لنگرودی و حبیب شوکتی
___________________
…الهام اسلامی و غلامرضا بروسان
قوی نیستم، اگر شعری مینویسم
قوی نیستم، اگر شعری مینویسم
باد قوی نیست، اگر لباسهای روی بند را تکان میدهد.
غروب ساعت غمگینی است
نمیتواند حتا گلدانی را بیندازد
و غم کمی جابهجا شود.
در خانه نشستهام
زانوهایم را در آغوش گرفتهام
تا تنهاییام کمتر شود
تنهاییام
کمد پر از لباس
اتاقی که درش قفل نمیشود
تنهاییام حلزونی است
که خانهاش را با سنگ کُشتهاند.
یک شعر: از ناهید عرجونی
…………………..لا دیزگل…….از: صورتکتاب شخصیی شاعر
نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیههایی
که لبخند و بوسه را
آزاد میخواهند
پای بیانیههایی
که نمیخواهند
درختی قطع شود
پرندهای بهراسد
چهار پایهای بلغزد زیر پای کسی
پای بیانیههایی
که
میترسند کودکی گریه کند
……………………………………….از: صورتکتاب شاعر
از من نترس ای ماهی قرمز! ندیدی؟
از قوطی تن برکهای بیرون کشیدم
ریدم به کل عالم و آدم. دلت قرص!
از پشت سیفون برکهای بیرون کشیدم
با پای چپ پا میگذارم در جهنم
با دست چپ بالا میآیم تا ببینند؛
حالا که راه راست، در خون غوطه ور شد
آینده را “حالا” میآیم تا ببینند!
از شب نوشتم در زلال دستشویی
دیوارها را غرق فحش و مشت کردند
سوراخهای بی شماری را شمردند
با چوب پرچم تووی هر انگشت کردند!
خالی شدم از اشتیاق زنده بودن
در خود فشردم خونی پیراهنم را
لب تشنه بود و بی غرض سیرااااب کردم
من با عرقهای سگی جان کندنم را!
ای ماهی قرمز! – پر از رویای دریا-
من با توام. هرچند در حوضی که ماهی ست؛
هم گربه و هم سنگ هست و … تیزتر باش!
در حوض پر ماهی پر از رد سیاهی ست
آنجا که با تو خیلی از شب تاب بودند
من شورش فانوسها را دیده بودم
وقتی که تو در تنگ کوچک گریه کردی
من خواب اقیانوسها را دیده بودم
.
رفتم که خواب ماهی قرمز ببینم
از قوطی تن برکهای بیرون نیامد
ریدم به کل عالم و آدم ولی حیف!
از پشت سیفون برکهای بیرون نیامد
……………………………………….از: سایت دانوش
آیا
چیزی غمگین تر از توقف قطاری در باران هست؟
آیا
کسی شکوههای یک ماشین به سرقت رفته را شنیده است؟
آیا
هیچ رئیس جمهوری در زلزله مرده است؟
از جنگ دلم میگیرد
و از قطاری که مهمُات حمل میکند
میخواهم دنیا را به آتش کشم
با این کارخانهی چوببری
یک شعر از: منصور خورشیدی
………………………………………….از سایت شخصی شاعر
غمانگیزترین لحظهٔ طنین ِ درد
در صورت ِ ساکت،
سقوط ِ ستاره در آب است؛
حضور تو در کدام آینه معنا میشود؟
وقت آن نیست که گلهای خُفته در دامن ِ دشت،
ارتفاع آسمان را درهم بریزند؟
یک شعر از: شمس لنگرودی
برگرفته ازکتاب: پنجاه و سه ترانهی عاشقانه، شمس لنگرودی
نگاه کن، پرندگان زمستانی، چگونه در دل من خود را گرم میکنند
و ماه نیمه، در طراوت روحم، نیم دیگر خود را میجوید
ببین چگونه تو را دوست دارم
که آفتاب یخ زده در رگهایم میخزد
و در حرارت خونم پناهی میجوید .
دوستت دارم
افیانوسها
کنار جوی خانه تو زانو میزنند
و رد قدمهای تو را میبویند
توفانها
به کناری میایستند
تا نسیم بلورینت بگذرد
تاریکیها کنار خانه تو جمع میشوند
تا طرح مردمکان تو را بگیرند .
دستی که تو را خلق کرده بود
تبعید شده از بهشت
چشمی گریزت را دید و سخنی نگفت
تبعید شده از بهشت
تو راز بهشت را
با خندههای درخشانت فاش کردهای .
ای طعمه زندگی!
بال ستارههای گمشده!
تمشک غزل!
طراوت شادمانی!
بگذار
بال در بال آفتاب غرق شده در افق
به سوی تو پارو کشم
بگذار
با ستارههای زغال شده بر دو پاره آسمان بنویسم
خون تباه شده در گلوی پلنگی زخمی بودم من
که دام تو درمانم کرد .
دهانت
آشیانه شادمانی است
گلویت
خفیه گاه پرنده رنگین کمانی که از کف شیطان گریخت
چشمت
دو سوره از یاد رفته بود
که بر سر راهم یافتم
دکمههای پیرهنت
خرده ریز ستارههایی است
که به دیدار تو از نرده آسمان خم شدند
و در کف من افتادند .
ای ماهی یونس!
جرقه بیانتها!
تو را
ساعت سازی کور با من آشنا کرد
که راز زمان را نمیدید
و بالهای تو را دیدم من
که در آسمانها میجنبید
و انتظار شانههای مرا میکشید
بال نقرهیی از صدف
که در اقیانوس تشنه جاودانگی غرقم کرد .
غزال کرم پوشم که نهنگ بیابانی را صید کردهای!
تلالو جادو!
حلاوت صبح ستاره شسته!
خدایت بودم
و تو را آفریدم
تا سجده کنم در کنارت…