شاعران این شماره: ناهید عرجونی، حامد ابراهیمپور، اکبر اکسیر، منصور خورشیدی، حبیب شوکتی، خیراله فرخی و اصغر واقدی
___________________
یک شعر: از ناهید عرجونی
…………………..لا دیزگل…….از: صورتکتاب شخصیی شاعر
شناسنامهات
غمگینترین کتاب مقدس من شد
آن روز
که صفحهی آخرش را
کسی نوشت
که گریه نمیکرد!
تو را در خانه های خلوت منحوس گم کردم
تو را درکوچه های شهر بی فانوس گم کردم
تو را در سال قحطی، سال بلوا، سال بیماری
تو را در روزهای حصبه و تیفوس گم کردم
تو در خوارزم پشت خنجر تاتار جاماندی
تو را درگنجه زیر چکمه های روس گم کردم
تو را درهشت سال سرخ بی تقویم، بی تحویل
تو را درهشتمین بازوی اختاپوس گم کردم…
تو را در بزم رومی، سکه های قلب بغدادی
تو را در خواب های عصر دقیانوس گم کردم
*
مرا گم کردی و در غارهای دور خوابت برد
مرا گم کردی و دراین شب دیجور خوابت برد
شغالان ساقهایت، خوشه هایت را هرس کردند
میان باغ های خشک بی انگور خوابت برد
دعا کردی و رنگ ریشه هایت برمکی میشد
دعا کردی و زیر سایه ی ساطور خوابت برد
گل پیراهنت در چادر چنگیز یخ می زد
دعا خواندی و در آغوش نیشابور خوابت برد
دعا می خواندی و رنگ خلیجت پرتغالی شد
شبیه نوعروسی لابه لای تور خوابت برد
کفن گم کردی و دستان مَحرم سنگسارت کرد
دعا می خواندی و در رخوت کافور خوابت برد…
*
کسی را آخر این مصرع مایوس گم کردم
کسی را اولِ این شعر نامانوس گم کردم
شماری گاو لاغر چند گاو چاق را خوردند!
چه تعبیری… تو را درچاه این کابوس گم کردم
تو را درشهر چاقو، شهر الکل، شهر بی خوابی
تو را درشهر خون و سوزن و ویروس گم کردم
برای زنده بودن برکه ای آرام می خواهم
پریِ کوچکی را توی اقیانوس گم کردم…
با اجازهی محیط زیست
دریا دریا دکل میکاریم
ماهیها به جهنم!
کندوها پر از قیر شدهاند
زنبورهای کارگر به عسلویه رفتهاند
تا پشت بام ملکه را آسفالت کنند
چه سعادتی!
داریوش به پارس مینازید
ما به پارس جنوبی!
……………………………………….از: صورتکتاب شخصی شاعر
معماری شگفت نام
صنوبران صدا
با سپیدهدم آه
میان راه میریزد
سهم ظریف دقایق
در آسمان ساده
معما میشود
معماری شگفت نام
در بالهای شکسته
بسته میماند
دانش سپید دریا
بحران مستی را
سبکتر از هوا
در لبان آب میتکاند
آن گاه مرجان جان
در عصر استخوان
نفس به شوکت باد میدهد
وقتی شکوه سیب
از بوی عطر تو
بالا میرود
نیمروز وقت
همزاد خفتهاَت را
در پلکهای بسته
بیدار میکند
یک شعر: از حبیب شوکتی…………………………………..
خرمگس
در زندگی زخمهایی هست
که نویسندهی صادق را
هدایت میکند.
من مگس کوچکی هستم
که روی زخم قاطری خسته نشسته است
از روزنامه میترسم!
و هدایتشدنی نیستم.
پاها و نشانهها
هر جای تنات پای رفتن کشایدهام
برای عبورم راهی شو
در راه تو پایی باشام
تکرار این پا به جادهی دیگری رسایده است
از خودم نشانههایی به مقصد حرف ارسال کردهام
فقط نقطههایاش جای دیگری در شکل دیگری..
راهی شده ام
به پای تویی که میآیی
هر حرف آمدنات پایی
به حرفام نمیرسی!
یک شعر از: اصغر واقدی
One Response to اشعار این شماره