با عرض پوزش از خوانندگان گرامی به علتی که برخودم نیز پیدا نیست مطلب دکتر جلیل دوستخواه در شمارهی گذشته از لیست حذف گردید که در این شماره آنر برایتان میآوریم.
متن زیر از نوشتههای ایراشناس فرهیخته دکتر جلیل دوستخواه را در چند شماره به نظرتان میرسانیم. مطالعهی این مطلب چون دیگر نوشتههای استاد دوستخواه ما را در راه شناخت بهتر سرزمینمان ایران و زبان شیرین فارسی یاری میدهد.
بخش دوم
…………………جلیل دوستخواه
۲ – دی – ۱۳۹۲
نوشته :دکتر جلیل دوستخواه
برگرفته از: سایت پارسی انجمن
٣. گرایش آرمانخواهانه به ایران باستان و سَرِهنویسی
در برابر ایستایی و پوسیدگی نهادهای گوناگون اجتماعی و سیاسی و فرهنگی در جامعهی ایران که بیمارگونگی زبان آشوبزدهی فارسی برآیندِ آشکار آن بود، از نیمهی دورهی قاجار، کسانی به جستوجوی راه رهایی برآمدند و در عرصههای گوناگون به تکاپو برای روشنگری و تلاش به منظور بازیافتن کیستی از دست رفته و ساختن جامعهای نو پرداختند.
زبان سَره/ پاک که افراطیهای روزگار ما خواستارِ آنند، تنها میتواند زبان تیرههای قومی دورافتاده و جدامانده از دیگر قومها و ملتها باشد؛ وگرنه هر یک از ملتهای زنده و پویای امروز، به ویژه در این عصرِ جهانشمولی رسانهها و گستردگی شبکهی فراگیرِ ارتباط جهانی، ناگزیر با زبانهای دیگر و به ویژه زبانهای جهانی شده و دارای بارهای فرهنگی و دانشی و اقتصادی سر و کار خواهند داشت و خواه ناخواه بر پایهی میزان داد و ستدهاشان، وامواژههایی را از زبانهای دیگر خواهند گرفت و وامواژههایی را به دیگر زبانها خواهند داد. چنین بده بستانی در هنگام ضرورت و ناچاری، نه تنها اشکالی ندارد؛ بلکه طبیعی است و بر توانگری و فراخبالی زبان نیز خواهد افزود. آنچه ایراد و عیب دارد و زیانبار و تباهکننده است، وارد کردن قاعدههای دستوری و ساختاری زبانهای بیگانه در زبان ملی است که سرانجامی جز سلبِ کیستی و سرشت و مَنِش زبان نخواهد داشت.
درحوزهی زبان، این کوشش و کُنِش با الهامگیری از پارهای آگاهیها دربارهی نوسازی اجتماعی و فرهنگی در سرزمینهای غربی از عصر نوزایش (رنسانس) بدین سو، از یک طرف و تاثیرپذیری از گرایش آرمانی به ایران باستان از طرف دیگر، آغاز شد. گویی گِرهِ روانی ناشی از شکستخوردگی و خوارمایه شدگی در برابر تازش تازیان به ایران ساسانی، پس از بیش از یک هزاره، جان و روان پریشان این آرمانخواهان را در تنگنا و فشار گذاشته بود و آرمانشهر و آرامشگاه خیالی خود را در آن سوی رویداد قادسیه میجستند.
پویندگان این راه، بیآنکه تحلیل و دریافتی ژرف و فراگیر از انگیزههای واپسماندگی جامعهی ایران و تیرهروزی ایرانیان داشته باشند، همهی کاسه و کوزهها را بر سر نابهنجاریهای زبان و خطِ فارسی میشکستند و گمان میبردند که با پالودن زبان فارسی از وامواژههای عربی و تغییر خط کنونی به خطِ لاتین، یکباره درهای زندگانی نو و بهروزی و کامروایی به روی ایرانیان گشوده خواهد شد و ایران خوابزده و واپسمانده از کاروان پیشرفت و تمدن، یک شبه به جرگهی کشورهای پیشرو جهان درخواهد آمد!
یکی از پرشورترین گرایندگان نخستین به این شیوهی نگرش، «شاهزاده جلالالدین میرزا»، مشهور به پور خاقان، پنجاه و پنجمین پسر فتحعلی شاه (١٢۴٣- ١٢٨٩ ه.ق.) بود. وی که در «انجمن فراموشخانه» با کسانی همچون «میرزا ملکم خان» همنشینی و همسویی فکری داشت، بعدها با «میرزا فتحعلی آخوندزاده» – که از هواداران سرسختِ عربیزدایی از زبان فارسی و تغییر خط بود – نامهنگاری و داد و ستد فکری برقرار کرد. او کتابی در زمینهی تاریخ ایران و – در واقع – در بیان آرمان ایراندوستانهی خود به نگارش درآورد و آن را – به پیروی از فردوسی (در نامیدن خاستگاه و پشتوانهی شاهنامه) – نامهی خسروان نامید. (۶) نگارنده در دیباچهی کتاب، خواست و هدف خود را به روشنی بازگفته است:
«… روزی در اندیشه افتادم که از چیست که ما ایرانیان زبان نیاکان خویش را فراموش کردهایم و با اینکه پارسیان در نامهسرایی و چکامهگویی به گیتی فسانهاند، نامهای در دست نداریم که به پارسی نگاشته شده باشد. اندکی بر نابودی زبان ایرانیان دریغ خوردم و پس از آن خواستم آغازنامهی پارسی کنم. سزاوارتر از داستان پادشاهان پارس نیافتم. از این روی کوشیدم که سخنان روانِ به گوش آشنا نگارش رود تا بر خوانندگان دشوار نباشد.» (٧)
سامانبخشی به زبانِ فارسی با پیشینهی چهارده سده درگیریاش با زبان عربی و زبانهای دیگر از یکسو و چالش دو سدهی اخیرش با زبانهای جهانشمول غربی و انبوهِ کلیدواژههای دانش و فن و ادب و فرهنگ و هنرِ نوین از سوی دیگر، کاری نیست که به تنهایی از عُهدهی این یا آن نهاد یا کارشناسان چارهاندیشِ جداگانه – هر اندازه هم که دلسوز و دقیق باشند – برآید و به سرانجامی سزاوار برسد. بارِ این خویشکاری بزرگِ تاریخی را باید همهی فارسی زبانان در ایران و سرزمینهای دیگر بر دوش بگیرند. کوشش در این زمینه باید همیشگی باشد و برآیندِ آن تدریجی و نسبی خواهد بود و تا زبان زنده و پایدار است، بر همهی اهل زبان است که همواره در پاسداری از آن پویا و کوشا باشند.
زبان نامهی خسروان – چنان که از همین نمونهی کوتاه پیداست – زبانی است شُسته رُفته و روان و خالی از واژگان عربی و در تقابل کامل با زبان دیوانی و رسمی و نوشتههای ادبی و تاریخی زمان نویسنده. میتوان کار شاهزادهی قاجار را نخستین گام بلند در راهِ ساده کردن زبان فارسی و رهایی بخشیدن آن از بَختَکِ عربیمآبی و پیچیدهنویسی چندین سدهی پشتِ سر نویسنده و سرآغازی بر کاربُردِ زبانی آزادتر و طبیعیتر در دورههای پس از او دانست. کاری که پورِ خاقان با نوشتن نامهی خسروان آغاز کرد و با مرگِ زودرسِ او در ۴۶ سالگی ناتمام ماند، از یادها نرفت و به سختی تأثیرگذار بود. کسانِ دیگری همچون «میرزا آقاخان کرمانی» و سپس «دهخدا»، «جمالزاده»، «هدایت»، «نیما» و دیگران، رهرو راهِ او شدند و با اوجگیری کوششهای رهاییجویانه و آزادیخواهانه در دورهی جنبش مشروطهخواهی و پس از آن و گسترش اندیشهیِ ملِیگرایی و رویکرد به ریشه و بُنیاد، نوشتن به فارسی خالی از واژههای عربی یا با کاربُردِ شمار هرچه کمتری از آنها به دستور کار نویسندگان نوجو در عرصهی مبارزهی ملی برای رسیدن به ناوابستگی و آزادی و برقراری نهادهای یک جامعهی مدنی و دولتِ مردمسالار و پیشروِ امروزین تبدیل شد. این فرآیند – به رَغْمِ کارشکنیها و ناسازگاریهای دستگاههایِ اداری و رسمی – گسترش و رواج روزافزون یافت و در واپسین دهههای فرمانروایی قاجاریان و تا چند دهه پس از آغاز پادشاهی پهلویان ادامه یافت و گاه کار به افراطکاریهای نابهنجار و درغلتیدن از سوی دیگر بام نیز کشید که پرداختن به جزء جزءِ آن در حد گنجایش این گفتار نیست. (٨)
جدا از انگیزهی آرمانگرایی و بنیادجویی در کار نویسندگان ایرانی – که بدان اشاره رفت – تأثیرپذیری شماری از آنان از کارهای یکی از گروههای پارسیان هند به نام «فرقهی آذرکیوان» در قالبِ کتابهایی چون «دساتیر»، «چار چمنِ شهرستان» و «دبستان المذاهب»، به گرایشهای آرمانخواهانهی نخستین، شور و گرمی بیشتری بخشید. در این کتابها، به ویژه در دساتیر، نوشتهیِ «مُلا فیروز پارسی» هزاران واژهی بیبُنیاد و ساختگی آمده بود با دامن زدن به این گمان که آنها واژههای بنیادینِ گم بودهی زبانِ فارسیاند! این واژهها – که بعدها به نامِ دساتیری شهرت یافتند (٩) – رویکردِ گستردهی رهاییجویان از چیرگی واژگان تازیتبار بر زبانِ فارسی را (١٠) به خود فراخواندند و تا چندین دهه نیز رواجِ فراوان یافتند و حتا در پارهای از فرهنگهای فارسی به ثبت رسیدند.
گرایش احساسی و شورمندانه و زیادهروانه به پالایش زبانِ فارسی از واژگانِ بیگانه، به ویژه واژههای عربی، در چندین دههی اخیر نیز با اُفت و خیزها و پیچ و تابهایی به سببِ رویدادهای اجتماعی و سیاسی، ادامه یافته است. در این مدت، چنین تمایلی نه تنها در کارهای کسان و گروههای ویژهای به چشم میخورد؛ بلکه تا اندازهای به کارکردِ پارهای از نهادهای اداری و دانشگاهی و فرهنگی نیز راه یافته است و حتا «عربیمآبی» عامدانهی برخی از زیرْمجموعههایِ حُکمرانی نتوانسته است بازدارندهی این پویش باشد.
گذشته از کسانی چون «احمد کسروی»، «ذبیح بهروز»، «دکتر محمد مقدم»، «دکتر صادق کیا» و پیروان آنان – که به چیزی کمتر از زبان فارسی سَره، پالوده از هرگونه وامواژهیِ بیگانه خُرسند نبودند و نیستند – کُنشهای دو فرهنگستان دولتی دورهی پهلویان – هرچند محافظهکارانهتر و میانهروانهتر – کم و بیش در همان راستا بود. کارکردِ فرهنگستان کنونی و آنچه تا کنون نشر داده است، به دلیل جَوِ اجتماعی و سیاسی این دوران، با کارنامهی دو پیشگامِ آن یکسان نیست. (١١) اما نه آن دوگانه و نه این سومین، با همهی واژه سازیها و برابرگُزینیهاشان توانستهاند برای رهایی زبان فارسی از آشوبِ سدههای پسین و بازآوردن سرِ شوریدهی آن به سامان، چارهاندیشی نهایی کنند.
۴. زبان فارسی و ترکیبِ واژگان آن
پژوهش در تاریخ زبانهای جهان و از جمله زبانهای ایرانی و نیز تجربه اندوزیهای زبانی ایرانیان در دو سدهی اخیر، میتواند رهنمودهای روشنی برای رفتار امروزین ما با زبان فارسی فرادیدِ ما بگذارد. زبان ما، مانندِ هریک از زبانهای زنده و پویای جهان، در سراسر زندگی و کارکردِ خود، درحال داد و ستد با دیگر زبانها بوده است و هست و هر اندازه پیوندها وهمزیستیهای ما با دیگر قومها بیشتر شود، اندازهی بده بستانهای زبانی ما نیز فراتر میرود. (١٢)
زبانی که ما فارسیزبانان امروز بدان سخن میگوییم و میخوانیم و شعر میسراییم و داستان مینویسیم و دانش میپژوهیم و روزنامه و مجله و کتاب نشر میدهیم، آسان به پایگاه کنونیاش نرسیده است. این زبان چکیدهی هزارهها اندیشه و گفتار و کردارِ نیاگان ما و گوهرِ جان و دل و روان آنان است و هر یک از ما باید همواره خود را وامدار آن دیرینگان بداند و با همهی توش و توان خویش به ادای دِینی که از این رهگذر برعهده دارد، بپردازد و زبان پیشینیان را بسیار توانمندتر و کارآیندتر از آنچه بوده است، بسازد.
جدا از هم ریشگی زبان فارسی با خانوادهی زبانهای هندو – اروپایی – که مایهی همانندیهای نسبی یا کامل در میان بسیاری از واژههای آنهاست – هزاران وامواژه نیز از این گروه زبانها و دیگر گروههای زبانی جهان، به گونهی سر راست به زبان ما راه یافته یا از فارسی به فهرست واژگان آن زبانها پیوسته است.
در چهارده سدهی پشتِ سر، زبان فارسی به دلیلِ چیرگی عربها بر ایران در دو قرن آغاز گسترش دین اسلام و همگانی شدن آن در میهن ما و عربی زبان بودنِ قرآن و حدیث و سنت و دیگر متنها و نیایشنامههای مذهبی از یکسو و رواج و کاربُردِ عربی به منزلهی زبان دربار و دیوان و بازرگانی و سیاست و دانش و ادب از سوی دیگر، بیشترین تأثیر را از این زبان پذیرفته است و امروز درصدِ بسیار بالایی از واژگان جاافتادهی رایج در فارسی (هم گفتاری و روزمَره و هم نوشتاری و ادبی و فاخر) وامواژههای عربیتبار یا ترکیبْواژههای فارسی – عربیاند. (١٣)
سَرِهنویسان و زبانْ پاکْ گردانهای روزگار ما برآنند که همهی واژههای عربی شناخته شده (١۴) را بیهیچگونه چون و چرا و استثنایی باید از زبان فارسی بیرون ریخت و به جای آنها واژههای فارسی در معنی نزدیک بدانها را به کار برد و هرگاه چنین واژههایی در فارسی کنونی یافت نشود، واژههای برجای مانده از زبانهای باستانی ایران را برگزید یا از ریشههای آنها در ترکیب با پیشوندها و میانوَندها و پسوندها ساخت.
چنین شیوهی برخوردی با زبان، اگر هم در موردهایی سودی دربرداشته باشد، در بیشترین موردها به جای یاری رساندن به سرشاری و سامان و توان آن، مایهی ناتوانی و نابسامانی هرچه بیشتر این مهمترین و طبیعیترین رسانهی پیوندِ میانِ آدمیان خواهد شد.
هیچیک از زبانهای زنده و توانمندِ امروز (و از جمله زبانِ گسترده و جهانشمول انگلیسی) خالی از وامواژگانِ بیگانهتبار نیستند؛ اما تاکنون نشنیدهایم که هیچ اندیشهورزِ دلسوزی از اهل آن زبانها، به سببِ بودن چنان واژگانی در آنها، نکوهشها و ناسزاهایی چون ناپاک و ناسَرِه را بر زبانِ خود و نیاگانش رواداشته و درصددِ پاک و سَرِه گردانیدن آن برآمده باشد! زیرا هر اندیشهورزِ فرهیختهای در هر زبانی درمییابد که گنجینهی واژگان آن زبان، دستاوردِ هزارهها کوشش و پویش اندیشهورزان و گویندگان و سرایندگان و نویسندگان بدان زبان و سرمایهی مشترک فرهنگی اکنونیان و آیندگان اهل زبان است و نمیتوان و نباید برخوردی ناسنجیده و آشوبگرانه با آن داشت.
زبان سَره/ پاک که افراطیهای روزگار ما خواستارِ آنند، تنها میتواند زبان تیرههای قومی دورافتاده و جدامانده از دیگر قومها و ملتها باشد؛ وگرنه هر یک از ملتهای زنده و پویای امروز، به ویژه در این عصرِ جهانشمولی رسانهها و گستردگی شبکهی فراگیرِ ارتباط جهانی، ناگزیر با زبانهای دیگر و به ویژه زبانهای جهانی شده و دارای بارهای فرهنگی و دانشی و اقتصادی سر و کار خواهند داشت و خواه ناخواه بر پایهی میزان داد و ستدهاشان، وامواژههایی را از زبانهای دیگر خواهند گرفت و وامواژههایی را به دیگر زبانها خواهند داد. چنین بده بستانی در هنگام ضرورت و ناچاری، نه تنها اشکالی ندارد؛ بلکه طبیعی است و بر توانگری و فراخبالی زبان نیز خواهد افزود. آنچه ایراد و عیب دارد و زیانبار و تباهکننده است، وارد کردن قاعدههای دستوری و ساختاری زبانهای بیگانه در زبان ملی است که سرانجامی جز سلبِ کیستی و سرشت و مَنِش زبان نخواهد داشت. برای مثال، کسانی که از سدهها پیش نشانههای جمع عربی را در جمعبندی واژگان فارسی (بیرویکرد به بنیاد و تبار واژهها) به کار بردهاند و هنوز هم میبرند یا صفت و موصوف را در نرینه یا مادینه بودن باهم تطبیق میدهند، ویرانگران زبانند و تیشه بر ریشهی آن میزنند!
بر ماست که درهمهی کاربُردهای زبان، بیشترین دقّت را به خرج دهیم و از هرگونه آشفتهکاری و بیبند و باری در گفتار و نوشتار خودداری ورزیم و از راه دادنِ تعبیرها و ترکیبهای بیگانه با ساختار و هنجارِ زبان به بافتِ آن و عرضهداشتِ گفتارها و نوشتارهای درهم جوش و ملقمهوار بپرهیزیم.
برخوردهایی از این دست با زبان، آشکارا تکاملستیزانه است و میتواند آن را دچار واپسگرایی و ایستایی گرداند و به مرزهای پیشین آن و فراسوی زنجیرهی درازی از کوششها و کُنِشهای کمال بخشان بدین گنج شایگان اندیشه و فرهنگ در درازنای هزارهها بازپس رانَد.
زبان فارسی نیز از قاعدهی کلی درآمیختگی با وامواژهها جدا نیست و با همین گنجینهی واژگان کنونیاش (١۵) بسیار توانمندتر و برومندتر و کارسازتر از هنگامی فرضی است که همهی وامواژهها را (از عربی و جز آن) از آن بیرون ریخته باشیم. به تعبیری دیگر و دقیقتر، واژههای بیگانهتبارِ پذیرفته در زبان فارسی، دیگر غریبه و ناخودی نیستند و پس از صدها یا دهها سال حضور در گفتار و نوشتار ایرانیان و دیگر فارسیزبانان، اکنون دیگر واژههای فارسی یا دقیقتر بگوییم فارسی شده و شهروندِ سرزمین زبان و ادب فارسیاند.
این شهروندان، دارای گذرنامهی با اعتبار و روادیدِ اقامتِ همیشگیاند با امضای همهی فارسیزبانانی که با آنها همزیستی زبانی و فرهنگی داشتهاند و دارند، به ویژه صدها شاعر و نویسندهای که بر بارِ معنایی و ارزش اندیشگی آنها افزودهاند.
این وامواژههای شهروندِ زبان فارسی شده، چه بسا که به سبب دیگردیسیهای گفتاری و نوشتاری و نیز پیچ و تابهای کاربُردی و گستردهتر شدن بارِ معناییشان در ساختار و بافتارِ زبانِ ما، دیگر برای صاحبان اصلیشان شناختنی نیستند و به چشم و گوش و هوش آنان بیگانه مینمایند و حق هم جز این نیست.
یادآوری این نکتهی مهم بایسته است که خودِ زبانِ عربی هم تا پیش از اسلام و کشورگشاییِ عربها،ِ زبان بومی و ابتدایی و فقیرِ تیرههای عربِ ساکنِ نَجدِ حجاز یا شبهجزیرهی عربستان بود و تنها پس از سر و کار یافتن گویندگانش با قومهای دارای فرهنگهای کهن و زبانهای پیشرفته و گسترده و توانمند در خاور و باخترِ جهان؛ به تدریج کمال یافت و با راه دادن هزاران وامواژه از زبانهای دیگر (از جمله زبانهای ایرانی) به قلمرو زبانی و فرهنگی خود، سرشار و پُرتوان شد تا جایی که سدهها به صورتِ زبانِ جهانی دانش و فرهنگ و ادب درآمد و هنوز هم نه تنها زبانِ متنهای دینی میلیونها مسلمان در سراسر جهان؛ بلکه زبان رسمیِ بسیاری از کشورها در باخترِ آسیا و شمال آفریقاست.
دامنهی راهیابی واژههای بیگانه به زبان عربی تا جایی است که حتا قرآن نیز شمار زیادی از آنها را در برمیگیرد.(١۶)
خالی کردنِ زبانِ عربی کنونی از این انبوهِ وامواژهها (یا – به تعبیرِ خودِ عربها – لغاتِ دَخیل)، معنایی جز بازگردانیدنِ آن زبان به اندک مایگیاش در پیش از اسلام ندارد.
بر این بنیاد، هیچ خردمندی آنچه را که روزگاری در جزوِ دارایی کسان دیگری بوده و از دیرباز – به هردلیل – به گنجینهی نیاگانش راه یافته و سپس به ارث بدو رسیده است، تنها به این دلیلِ سست و ناپذیرفتنی که اینها از روزِ ازل از آنِ این خانه و دودمان نبودهاند یا به این بهانهی خندستانی که صاحبانِ اصلی این چیزها زمانی به خانهی نیاگان من تاخته و اینها را از خود برجا گذاشتهاند، بیرون نخواهد ریخت!
مگر میشود امروز فارسی زبان بود و با یکایک وامواژههای برجای مانده در این زبان (از عربی و جزآن)، در میان واژگان فارسی و گاه درآمیخته و ترکیب یافته با آنها، پیوند نداشت و بارهای معنایی و گونه گونیهای کاربُردی آنها را در سنجش با همتاها یا – به اصطلاح – مُترادِفهای فارسی بُنیادشان نادیده گرفت؟
زبان فارسی شایستگی و گنجایش آن را دارد که نه تنها بزرگی و شکوهمندی شاهنامهوارِ خود را در جامهای امروزین بازیابد؛ بلکه زبان فرهنگ و ادب و هنر و دانش و فنِ امروز شود و با دیگر زبانهای زنده و پویای جهانِ امروز پهلو بزند. برای این کار عظیم، همهی سرمایهها و بایستگیهای لازم را در اختیار داریم و تنها نیازمندِ همت و دلسوزی و کوششیم. پس اگر امروز دست به کار نشویم و این کارِ خطیر را به پیش نبریم و زبانمان در برابر جهانِ بیدار و پویای امروز، همچنان ایستا و آشوبزده و خوابآلوده بماند، فردا بسیار دیر خواهد بود و آیندگان گناهِ این سستی و درنگِ تاریخی را بر ما نخواهند بخشود.
مگر میتوان مُدعی دمسازی با فرهنگِ ایرانی بود و – برای نمونه – درونمایهها و رهنمودها و خیالْنقشهای برآینده از کلیدواژهی گرانمایهی عشق را درگنجینهی دل و جان و زبان خود نداشت؟ مگر میشود دم از فرهیختگی و ادبشناسی زد و رنگین کمان عاشقانههای فردوسی، فخرالدین اسعد گرگانی، نظامی گنجهای، مولوی بلخی، سعدی، حافظ، جامی، هاتف، بهار، نیما، شاملو، اخوان ثالث، سهراب سپهری، فروغ فرخزاد و دیگران را از یاد بُرد؟ (١٧)
۶. دربارهی زندگی و کارنامهی این شاهزادهیِ نوآور، نگا. دکتر عباس امانت: «پورِ خاقان و اندیشهی بازیابی تاریخِ ملیِ ایران»: «جلالالدین میرزا و نامهی خسروان» در ایراننامه ١٧: ١، مریلند، زمستان ١٣٧٧، صص ۵- ۵۴.
٧. نوشتنِ «ی» مصدری و نسبت (هر دو) به گونهیِ «-ی» پیوسته: خوبی، بدی، شکستگی، تهرانی، اصفهانی، یزدی.