به روایت عکسهای آزاده اخلاقی
به روایت یک شاهد عینی ” صحنه مرگ تراژیک ایرانی
آزاده اخلاقی، ایدهپرداز و کارگردانِ این مجموعهی ۱۷ عکسی میگوید: «امروز آرمانگرایی سوژهی تمسخر خیلیها شده است، مردم کسانی را که اهداف بلند و دور از دسترس دارند دست میاندازند. برای من ولی کسانی که میجنگند و برای آرمانی جانشان را فدا میکنند بسیار محترمند. هدفم زنده کردن یاد کسانی بود که ستایش میکنم.»
«به روایت یک شاهد عینی» یکی از عظیمترین پروژههای عکاسیای است که در چند سال گذشته در ایران انجام شده است: پروژهی سهساله ای که شامل تحقیق فراوان هم بوده، ثبت هفده فریم است که اجرای بسیار خوب و دقیق و پُر از جزئیاتی هم دارند. در اجرای این عکسها گروه بزرگی به خانم اخلاقی یاری رساندهاند؛ از جمله ساسان توکلیفارسانی (عکاس و مجری جلوههای بصری) و ژیلا مهرجویی (طراح صحنه و لباس).
………………………………………………………………………
محمد مصدق – ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ – احمدآباد، ایران |
Mohammad Mosadegh – ۰۵ March 1967 – Ahmad-Abad, Iran | Detail
[هاله سحابی]: وقتی دکتر مصدق فوت کرد میگویند در آمریکا رادیو اعلام کرده که مصدق، نخست وزیر سابق ایران، در تبعید فوت کرد و یک استاد دانشگاه او را شست وشو داد و دفن کرد. شما خود این ماجرا را برای ما تعریف کنید.
[دکتر سحابی]: دکتر مصدق روزهای آخر به بیماری مبتلا شده بود و پزشکان تشخیص سرطان فک داده بودند و بارها به او تذکر دادند که به سفر خارج برای معالجه راضی شود. دکتر مصدق از پیشنهاد پزشکان برمی آشفت و به فرزندش مرحوم غلامحسین خان مصدق که پزشک بود با تندی میگفت شماها این همه درس خواندید که پدرتان برای معالجه به فرنگ برود؟ به هر حال بیماری لاعلاج بود و روزهای آخر عمر، او را به بیمارستان نجمیهی تهران منتقل کرده بودند. وقتی خبر مرگ او را شنیدم به اتفاق مرحوم آقای عباس رادنیا به بیمارستان رفتیم. فرزند ایشان را دیدم که در راهرو بیمارستان ایستاده بود و در تنهایی و ناچاری تصمیم گرفته بود پیکر او را در سر قبر آقا دفن کنند.
پیش از این او خود وصیت کرده بود که در محل شهدای سی تیر به خاک سپرده شود ولی با وجود حاکمیت ساواک و ممانعت دولت چنین امکانی وجود نداشت. […] من از فرزندان دکتر مصدق خواهش کردم که او را در آنجا دفن نکنیم و با سادگی وی را به سمت خانهاش در احمدآباد تشییع کنیم و در همان منزل به امانت به خاک بسپاریم تا در شرایط بهتری در آینده او را به مقبرهی خوب و آبرومندی منتقل سازیم. سرانجام جنازهی او با حضور چند تن از افراد خانواده و دوستان جبههای و آشنایان دیگر به طرف احمدآباد تشییع شد. من و آقای رادنیا هم به اتفاق آیتالله زنجانی در پی آنها رفتیم. در خانهی احمدآباد دیدیم که وفاداران وی در طبقهی بالا دور هم جمع شدهاند و بحث میکنند و جنازه هم پایین در میان چند تن از روستاییان باقی بود. من خود آستینها را بالا زده و با آب روندهای که در آنجا بود بر روی تختی پیکر او را غسل و شست وشو دادم و کفن پوشاندم. آیتالله زنجانی هم بر جنازه نماز خواند. در اتاقی از منزل مسکونیاش قبری کندند. من خود ناظر این کار بودم تا درست انجام شود. از آنجا که خاک همهاش خاک دستی بود گفتیم آجر بیاورند و آنجا را به اندازهی یک قبر چینی نمودند و روی آن هم چوبهای ضخیم نهادیم. او را با همان تابوتی که در آن قرار داشت در قبر قرار دادیم تا روزی این امانت به قبرستان مناسبی منتقل شود، یا در همانجا بازسازی و کامل شود. ولی تاکنون متأسفانه هیچ اقدامی برای انتقال وی یا بنایی مناسب انجام نشده است.
ترکمـان، محمد، یادنامهی دکتر یدالله سحابی: اسوهی اخلاق و سلوک اجتماعی، تهران: قلم، ۱۳۷۷، ص ۱۲۰. شابک. ۹۶۴–۳۱۶–۱۴۸-x
درباره Habib
متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
One Response to مرگ دکتر محمد مصدق