غلامحسین نصیریپور
۲
آینهایست حنجرهام
که خروش شهری در آن
خاموش است
۱۷
برگ را ببار
که پاییز از طلوع ِگُل
میمیرد
۳۷
برگی فرو چکید
باغچه زخمی شد
و پاییز از صدای زخم
سرشار.
۱۹۴
ما از مرگ آنقدر گفتیم
که زندگی از درون کلام سیاهمان
سپید گذشت.