گدازنده در سوز ِ ندامت
دریغا،
چه مهرگونه دمیدم ز تارکِ شبهاتان
آن همه سالهای کبیسه
چه عبث ز هرم ِ عاطفه مرهم شدم
جراحتِ دلهاتان را در آن همه فصلهای زمهریر –
داغ ِ دلم،
این زمان
جهانسوز ِ جانتان با د.
دریغایی شعرم
همه از حسرتای حقیقتِ آشکارهیی است
گدازنده در سوز ِ ندامت،
که در حراجگاه احساس
سوداگری پر مایه بودم:
جلوهی جلیل ِ احسان.
انبانهام تهی اما ز فنّ ِ دغا بود؛
در معامله، بی دعوی سود
وسعت سرمایه تقدیم شما بود.
*
و من اکنون در انزوای سادهلوحی خود،
به کار ِ خود فریبی ِ خویشم!
هنوز،
بی اعتنا به عدل ِ ترازوی اندک و بیشم!
*********
بلودر- ۱۴ آپریل ۲۰۱۲