“ری را” … صدا می آید امشب
از پشت “کاچ “که بندآب
برق سیاه تابش تصویری از خراب
در چشم میکشاند.
گویا کسیست که میخواند…
اما صدای آدمی این نیست.
با نظم هوشربایی من
آوازهای آدمیان را شنیدهام
در گردش شبانی سنگین؛
زاندوه های من
سنگینتر.
و
آوازهای آدمیان را یکسر
من دارم از بر.
یک شب درون قایق دلتنگ
خواندند آن چنان
که من هنوز هیبت دریا را
در خواب
میبینم.
ری را… ری را…
دارد هوا که بخواند
در این شب سیا
او نیست با خودش.
او رفته با صدایش اما
خواندن نمیتواند.
عمق اندیشهی نیما را صدا در این شعر پُر میکند نیما میداند. که ابهامی در این صدا وجود دارد.
” گویا کسیست که میخواند.” صدای اسطورهای که میتواند از درون شاعر بر خاسته شود.
ابهام صدا در سرشت و معنای شعر نهفته است. و این گونه است که نیما شعر را گسترش یافته در برابر مخاطب مینشاند. با تمام ارزشهای زیبا -شناختی آن را در این عرصه فریاد میزند. ” ری را / ری را… صدا میآید امشب ” آن چه نیما در این صدا به جای میگذارد . مصوتهای بلند ( ای و آ ) در مکان مشخص است.
” از پشت کاچ که بند آب
برق سیاه تابش تصویری از خراب
در چشم میکشاند “
شاعر مخاطب را در مکان متوقف میکند. در جنکلی از کاچ و پشت آب بند. تا صدا را بشنود. و تردید خود را در مورد این صدا بیان میکند!
” اما صدای آدمی این نیست
با نظم هوش ربایی – من
آوازهای آدمیان را شنیده ام “
که سنگین تر از اندوه شاعر است . در شرایط زمانی و آن هم در شب که صدا در کوه و دره می پیچد . شاعر تاکید دارد که صدای آدمی این نیست.
” در گردش شبانی سنگین
ز اندوههای من سنگین تر
و
آوازهای آدمیان را یکسر
من دارم از بر.”
از هیبت صدا و دریا میگوید. درون قایق و با دل تنگ. احساس ناشی از عدم شناخت صدا را به ادراک خود پیوند میزند. تا خوانندهی این شعر هم در آغاز صدا را حس کند و بعد به درک این صدا برسد.
” یک شب درون قایق – دلتنگ
خواندند آن چنان
که من هنوز هیبت دریا را
در خواب میبینم.”
اتفاقی نه در بیداری که در رویا میافتد و خلق حادثه میکند . تا موقعیت تازهای را برای درک این صدا فراهم کند. خروش طوفندهی دریا تفکر شاعر را در هم میریزد.
” ری را… ری را…” شما هم با تکیه روی ” ای ” در – ری – و ” آ ” در – را – بخوانید . ریییییییییی + راااااااااااا
همراه نیما و در کنار نیما در مکان معلوم – دریا – و زمان معین – شب – گوش به این صدا بدهیم.
” دارد هوا که بخواند
در این شب سیا “
تشخص دادن به هوا جهت انعکاس احساس صدا به همراه ادراک صدا که هر لحظه دور و دورتر میشود. در ذهن خواننده ی شعر ماندگار می شود.
” -او نیست با خودش
او رفته با صدایش- اما
خواندن نمیتواند.”
نیما تمام هوش خود را متوجه این صدا میکند. و در زمزمه با خود مکان این صدا مشخص میکند
” ری را…
صدا میآید امشب “
مکان در پشت کاچ. آن جا که انبوه درختان شرایط را تنگ و تنگتر میکند. و آب بندهایی که برای آبیاری زمینهای زراعی به صورت حفره حفره به دست کشاورزان ساخته میشود. تا باریکههای کوچک آب که به سمت دامنهی کوه سرازیر میشود در یک جا جمع شوند. و بعدها برای آبیاری زمینها از آن بهرهبرداری کنند.
” از پشت کاچ که بند آب
برق سیاه تابش تصویری از خراب “
این صدا از پشت کاچ و از همان حفرهها، کنار بند آب یا آببندها در میان درختان جنگلی به گوش میرسد. ” گویا کسیست که میخواند…”
صدا که از دل تاریکی بلند میشود. و تردید شاعر از این صدا با آوردن واژهی ” گویا ” نشان دهندهی آن است که این صدای انسان است! به دلیل نا مفهوم بودن صدا است که نیما از کلمهی کسی بهره میبرد؟ کسی که میخواند؟ تمنایی در این صدا نیست! مخاطبی را طلب نمیکند. کمک نمیخواهد. دیالوگی بر قرار نمیشود. گفتوگویی نیست.
پس چیست؟ نیما پاسخ میدهد که:
” اما صدای آدمی این نیست “
پس این صدای دردمندیهای بشر امروز است که گرفتار شرایط خفقانآور عصر خود شده است. صدای نیما است. میدانیم که شب در شعر نیما نماد خفقان و استبداد حاکم بر جامعه است.
” با نظم هوشربایی – من
آوازهای آدمیان را شنیدهام
در گردش شبانی سنگین
زاندوههای من سنگینتر”
این صدای انسانی است که اسیر درد و درد مندی است. اندوه صدای شاعر است که از سرشت و سرنوشت او بلند میشود. و بیان میکند که من صدای انسان عصر خود را میشناسم.
” آوازهای آدمیان را یکسر
من دارم از بر”
نیما صدای انسان معاصر خود را میشناخت. ” آوازهای آدمیان را شنیدهام ” به راز و رمز همهی صداها آشنا بود. نیما فراخوان صدای جمع بود. صدای آب را که نماد روشنی و نوربود. با ” برق سیاه تابش ” درک میکرد. و تیرگی این صدا را در برکههای کوچک با نظم هوشربا میشنید!
و سیرِ آن صدا را حتی درون قایق، دلتنگ در شعر خود ثبت میکرد.
فرازو نشیب زندگی شاعران و هنرمندان در شعر و صدای نیما تا هنوز شنیده میشود! صدای مسخ شدهای که هیبت دریا داشت و خواب از چشم نویسندگان و شاعران زمان او دور میکرد. ترسیم دورهی سیاه در زندگی شاعران و انسانهای ستمدیده و بیدار عصر، شرایط خفقان بار حاکم بر جامعهای که نیما در آن زندگی میکرد.
” او نیست با خودش
او رفته با صدایش “
نیما هویت موجود این صدارا در شب و درپشت کاچ با تجربهای که از شرایط اجتماعی دارد به خوبی درک میکند. از کیفیت صدا میگوید. که چون هیبت دریا تلنگری بر ذهن و زبان انسان میزند.
یک شب درون قایق دلتنگ
خواندند آن چنان
که من هنوز هیبت دریا را
در خواب
میبینم.
11 Responses to نگاهی به شعر ” ری را “