بخش اول
نوآوریهای نیما در زمینهی موسیقی کلام، صور خیال و مضامین شعر، امروزه کم و بیش از سوی جامعهی روشنفکری ایران به رسمیت شناخته شده است، ولی مشکل زبان شعر او همچنان پابرجاست. گروهی این دشواری را به حساب عدم تسلط او به زبان فارسی میگذارند و به تبع آن دیگر بدعتهای نیما را نیز ناشی از ناتوانی او در طبع آزمایی به شیوهی شعر کهن میدانند. (ذم شبیه به مدح)
در مقابل، برخی از دوستداران سبک شعر نیما، این مشکل را کتمان میکنند و “ویژگیهای زبانی” شعر او (در زمینهی گزینش واژه و چیدن آنها در کنار یکدیگر) را نشانهی خدمت او در پالودن زبان فارسی میدانند. برای نمونه سه مصراع اول منظومهی “مانلی” را به خاطر آوریم که روزی پرویز ناتل خانلری آن را به عنوان شاهدی بر ضعف زبانی نیما نقل کرده بود:۱
من نمیدانم پاس چه نظر
می دهد قصه ی مردی بازم
سوی دریای دیوانه سفر۲
عبارت “پاس چه نظر” به چه معناست؟ در عرف زبان معمولاً میگوییم: “از این نظر” و اصطلاح “پاس” را در این ترکیب به کار نمیبریم و تازه اگر هم بخواهیم آن را مورد استفاده قرار دهیم باید حرف اضافهی “به” را به آغاز “پاس” بیفزاییم. همچنین، دور افتادن اجزای فعل مرکب “باز سفر دادن” از یکدیگر و چسباندن “م” ضمیر به “باز”، نظم طبیعی کلام را بهم زده و کار انتقال مفهوم را دشوار ساخته است. البته میتوان با جواز هزارسالهی “ضرورت شعر”، گریبان خود را رها کرد، اما این توجیه به کار نیما نمیآید، زیرا او کسی بود که میخواست زبان شعر را به نثر و گفتار روزمره نزدیک کند و همچنین “جمله” را از زیر یوغ اسارتِ “مصراع” بیرون آورد و شعر را از خودکامگیی وزن و قافیه برهاند.
دوستداران متعصب و نه آزاداندیش شعر نیما همین ترکیب “پاس چه نظر” را شاهدی بر نوآوری زبانی او میدانند و آن را در کنار ترکیباتی چون “پاسها” در شعر “پاسها از شب گذشته است” و “هنگام” در شعر “هنگام که گریه میدهد ساز”، نشانهی خدمت نیما به غنای زبان فارسی میشمارند. به راستی هم بدعتهای زبانی شاعر به مرور جای خود را در زبان باز میکند و در برخی موارد جوازی برای نادیده گرفتن قواعد دستوری میگردد. اگر فرهنگ معین را باز کنیم در ذیل بسیاری از واژهها و ترکیبات کلامی، شواهدی از گویندگان و نویسندگان دیروز و امروز مییابیم. شاید نقل این نکته لازم باشد که در آثار ویلیام شکسپیر بیش از دو هزار واژه و ترکیب نوساخته وجود دارد که قبل از آن به کار نمیرفته و پس از شکسپیر در زبان انگلیسی مصطلح شده است. پس چرا واژهسازی نیما را از این دست به حساب نیاوریم؟ به نظر من درست آن است که بین نوآوریهای نیما و تعقیدات و ناهمواریهای کلامی او فرق بگذاریم و حساب آن دو را از یکدیگر سوا کنیم. ترکیب زیبایی چون “نازک آرای تن ساق گلی” در شعر “مهتاب” مسلماً پذیرفتنی است، اگر چه ممکن است نیما آن را با تأثیر از زبان مادری خود که در آن صفت پیش از موصوف میآید ساخته باشد.
اما ترکیباتی چون “هنگام”، “پاسها” و “پاس چه نظر” که بنا به ضرورت وزن به جای “هنگامی”، “پاسی” و “به پاس چه نظر” آمدهاند نشانهی قدرت شاعر نیستند، بلکه ضعف او را میرسانند. چرا که شاعر در تلفیق زبان و موسیقی، اولی را به خاطر دومی فدا کرده است. حال این که میتوانست با ویرایش کار خود راههای دیگری برای بیان همان مطلب بیابد که شاعر را مجبور به استفاده از پروانهی “ضرورت وزن” ننماید. مثلا میتوانست بگوید: “آن گاه که گریه میدهد ساز”، “پاسی از شب گذشتهست” و “من نمیدانم بهر چه نظر”. از سوی دیگر، اگر شاعر میخواهد قالب دستوری زبان را بر هم زند باید این کار را در حد محدود و با هدف مشخص انجام دهد وگرنه کارش نامفهوم باقی خواهد ماند و از عهدهی ارتباط با خواننده برنخواهد آمد. در ادبیات کهن خودمان نوع ادبی خاصی وجود دارد به نام “شطحیات” که در آن شوریدهگویی صوفیانه اجازهی بروز مییابد. در ادبیات انگلیسی نیز nonsense poetry سابقهای طولانی دارد و نمونهی درخشان آن را میتوان در کتاب “آلیس در سرزمین عجایب” اثر لوییس کارول مشاهده کرد. منتها نیما نه خود داعیهی این گونه طبع آزمایی داشته و نه میتوان ناهنجاریهای زبانی شعر او را به حساب معنا گریزی شاعرانهی او گذاشت.
علل مشکل زبان در شعر نیما متعدد است و من میکوشم در زیر به هفت مورد از آنها بپردازم. با وجود این ضروری است که همین جا تاکید کنم که من این تعقیدات را فقط در محدودهی گزینش واژهها و چیدن آنها در کنار یکدیگر میسنجم، وگرنه ابهام در تصویرسازی و پیچیدگی در مضامین موضوعی کاملا جداست و به مسالهی زبان برنمیگردد.
۱ ـ اشتباهات چاپی
اولین بار که با مسالهی اغلاط چاپی در آثار نیما آشنا شدم سیزده ساله بودم. یکی از دوستان حاشیهای “جُنگ اصفهان” را ساواک احضار کرده بود و او هم با شتاب تمام کتابهایش را جمع کرده و به عبدالرزاق، فروشندهی کتابهای خطی و کهنه فروخته بود. همان روز که خبر را شنیدم به دکان پیرمرد رفتم و از میان کتابهای دوست خود یکی هم “قصهی رنگ پریده، خون سرد” نیما را خریدم که به قطع کوچک جیبی بود. وقت پرداخت حساب، کتاب فروش پول خرد نداشت و به جای آن چند نسخه از شمارههای گذشتهی “مجلهی ارمغان” را داد. در یکی از شمارههای آن مقالهای بود در تخطئهی شعر نیما ـ تصور میکنم از خسرو فرشیدورد. نویسنده برای این که بیسوادی نیما را نشان دهد دیباچهی کتاب مزبور را نقل میکند که کلمات آن بکلی در هم ریخته است و آن گاه نتیجه میگیرد که کسی که نمیتواند یک سطر نثر درست بنویسد قادر به نگارش شعر نخواهد بود!
چون اصل کتاب را داشتم به آن مراجعه کردم و دیدم که جمله ی نقل شده عین متن است با این تفاوت که در آخر کتاب غلطنامه ای چاپ شده و از جمله دیباچه ی مذکور را چنین تصحیح کرده است:
“گوش کن! می خواهم کمی از مصائب خودم را برای تو شرح بدهم.” این قلب واقعیت از سوی یک نویسنده ی کهنه گرا از همان ابتدا تأثیری منفی بر من گذاشت و در چشم من بر مظلومیت نیما افزود. اما مغلوط بودن کتابهای چاپی نیما فقط محدود به یک نمونه نبود. در چاپ اول “نیمایوشیج، زندگانی و آثار او” ویراسته ی ابوالقاسم جنتی عطایی و هم چنین “ارزش احساسات” که در دهه ی ۳۰ به چاپ رسیدهاند، غلطهای چاپی بیداد میکنند. نیما خود از این موضوع در رنج بود و بارها در نامههایش به آن اشاره میکند. به عنوان نمونه شعر “امید پلیدی” را در نظر بگیریم که احسان طبری در شماره ی ۱۸ سال اول “نامهی مردم” مورخ ۱۸ اردیبهشت ۱۳۲۲ به صورت مغلوط چاپ کرده بود. نیما در نامهی مفصلی که خطاب به طبری نوشته (پس از این که به برخی از نظریات سردبیر روزنامه که به عنوان مقدمه بر شعر او آمده، انتقاد میکند و کهنهگرایی طبری را برملا میسازد) فهرستی از غلطهای چاپی و دستکاریهایی که سردبیر در شعر او مرتکب شده به دست داده و در پایان میافزاید: “خوشوقت خواهم بود که قطعهی شعر را خودتان در روزنامه، اصلاح یا تجدید کنید تا این که نادلچسبتر از این که هست در برابر ذوق مردم قرار نگرفته، از تحیر مردم دربارهی چیزی که تحیر ندارد، دوست شما اسباب کیف و لذت بیشتری برای خود به دست آورده باشد.”3 جالب این جاست که سیروس طاهباز که در نسخهبرداری و چاپ کارهای نیما از خود دقت نشان میداد، مجبور میشود که پس از چاپ مجموعهی اشعار نیما در سال ۱۳۶۴، از جمله به خاطر وجود اغلاط فاحش چاپی در آن، مجددا نسخهی دیگری از شعرهای او را در سال ۱۳۷۱ به نام “مجموعهی کامل اشعار” انتشار دهد که البته هنوز هم خالی از اشتباهات چاپی نیست. در مقدمه گردآورنده میخوانیم: “به دلیل شتاب ناشر، غلطهای چاپی بسیاری در آن راه یافته بود و افتادگیهایی داشت که درک درست شعر را برای جوانان و ناآشنایان به شعر نیما ناممکن میساخت.” (صفحه ۹) ۴
۲ ـ تصحیحات ویراستاران
نیما در زمان حیات، تجربهی خوبی از چاپ آثارش در مطبوعات نداشت و در نتیجه نسبت به اکثر دستاندرکاران نشریات با نظر بیاعتمادی نگاه میکرد و شاید به همین دلیل هنگامی که میخواست برای خود وصی تعیین کند محمد معین را برگزید که به گفتهی خودش اگر چه ممکن است شعر او را دوست نداشته باشد ولی در کار خود امانت علمی دارد. نیما علاوه بر معین، جلال آل احمد و ابوالقاسم جنتی عطایی را نیز در این کار دخالت داد به شرط آن که هر دو با هم باشند، ولی همهی کسانی را که به پیروی از او “شعر صادر فرمودهاند” از دسترسی به “کاغذ پارههای” خود محروم کرده است.
البته ویراستار کتاب نه حق بلکه وظیفه دارد در ویراستن متن نویسنده هر چقدر هم که مشهور باشد بکوشد، و این ضرورتیست که هنوز در کشور ما به رسمیت شناخته نشده است. شک نیست که ویراستار باید تصحیحات خود را نخست به صورت پیشنهاد به نویسنده عرضه کند در غیر اینصورت تصحیحات ویراستار جنبهی خودسرانه به خود میگیرد و موجب تحریف کار نویسنده میگردد. در همان نمونهی نقل شده در بالا، نیما از این که احسان طبری در شعر او کلمهی “خود” را به “خویش” تغییر داده است برآشفته شده و مینویسد: “نفرت مخصوصی در عمر خود، من از این کلمه داشتهام، به طوریکه میخواستم به زبان فارسی شعر نگویم. شاید در اشعار به سبک قدیم من یافت شود. البته بجای “خویش بسی”، “خود بسی” است. (“نامهها” ص ۱۵۳)
جلال آل احمد که تا مدتی با طبری، “نامهی مردم” را اداره میکرد شعر “پادشاه فتح” نیما را در شمارهی اردیبهشت ۱۳۲۶ درمیآورد، ولی همان طور که خود در مقاله ی شیریناش “پیرمرد چشم ما بود”5 شرح داده است، مجبور میشود که برای خواباندن سروصدای آقا معلمهای کهنهپرست حزبی در شعر دست ببرد و آن را صاف و صوف نماید. این کار باعث رنجش نیما میگردد و او در یادداشتی که برای چاپ این شعر در آینده نوشته میگوید:
“دو بند لازم را از من استادترها حذف کردهاند که رگ حیات شعر است و در چاپ بعد باید اضافه کنم…. باقی حذفها ضرری ندارد.” (مجموعهی کامل اشعار ص۴۲۴)
در غرب بسیاری از آثار نویسندگان بزرگ در پرتو کار ویراستاران بزرگ امکان جلوه یافتهاند. نمونهی مشهور آن شعر “سرزمین هرز”، اثر “تی. اس . الیوت” است که متن آن قبل از چاپ توسط “اِزرا پاند” ویرایش شده و امروزه هر دو متن اولیه و ویرایش شده در دسترس خواننده قرار دارد و هر کس میتواند بر کیفیت کار “پاند” شخصاً قضاوت کند.
۳ ـ اشتباهات نسخهبردار
تصویری که ما از آثار به جا ماندهی نیمایوشیج در ذهن داریم رمانتیک است: کاغذپاره هایی که در یک گونی ریخته شده، شعرهایی که پشت جعبهی سیگار و یادداشتهایی که در حاشیهی کتابها و حتی پشت صفحات مشق پسرش شراگیم، نوشته شدهاند. ما این تصویر را دوست داریم: شاعری که کاملاً خود را به دست احساسات خودانگیختهاش سپرده و حتی زحمت تصحیح آنها را به خود راه نمیدهد. برای او مخاطبان امروز که هیچ، حتی خوانندگان آینده نیز مهم نیستند. گردآورندهی کارهای نیما اکنون باید این تصویر را بهم زده و برای ما مرتب کند و شعرهایی را که به آن صورت آشفته نوشته شده به درستی بخواند و به ما منتقل کند. سیروس طاهباز خود مینویسد:”در دستنوشته های نیما پارهای از واژهها به دلیل پارگی یا فرسودگی کاغذ قابل خواندن نبود که با نشانهی ستاره مشخص شده است. همچنین در پارهای از شعرها سطر یا سطوری دچار این آسیب بود که با علامت …* مشخص شده است” (همانجا ص۱۱)
طاهباز شاعر نبود ولی در دهههای چهل و پنجاه کارگزار ادبی شایستهای بود و در نشریات ادبی که او ویراستاری میکرد بسیاری از کارهای ماندگار آن دوره چاپ شدهاند. با این حال من از خود میپرسم که اگر او نمیتوانست در درست خواندن یک کلمه یقین داشته باشد چه میکرد؟ شاید روزی کسی به متن اصلی دسترسی یابد و کار گردآورندهی آن را مورد ارزیابی قرار دهد ولی من هنگام مطالعهی اشعار نیما گاهی از خود پرسیدهام که آیا فلان کلمه درست خوانده شده؟ و اگر کلمهی دیگری که شبیه به آن است به جای کلمهی فعلی میآمد شعر را از سکته و تعقید رها نمیکرد؟ برای نمونه به یک مورد اشاره میکنم:
در شعر “هست شب” میخوانیم: “باد، نوباوهی ابر، از بر کوه/ سوی من تاخته است”. این ترکیب “باد، نوباوهی ابر” یعنی چه؟ گاهی شنیدهام که می گویند وقتی آسمان دارد ابری میشود، باد میآید و سپس ابر که بشارت دهندهی گشایش و باران است، اما موضوع بر سر آن است که تمام شعر حکایت از بنبست میکند:
خاک، رنگ باخته و هوا دم کرده است و شاعر نیز خود از حدت تب میسوزد و هیچگونه راه امیدی وجود ندارد. نکند آن عبارت “باد نوبه بر” یا “باد نوبه آور” بوده و نسخه بردار آن را به اشتباه خوانده؟ باد نوبه، مسموم است و با خود بیماری به همراه میآورد و این درست همان چیزی است که شاعر در ادامهی شعر به آن اشاره میکند: “… که میسوزم از هیبت تب”.
وقتی که شعرهای نیما را به اصطلاح “درست” میخوانم، البته از این امر غافل نیستم که دارم به همان چالهای می افتم که برخی از ویراستاران اشعار او بدان دچار شده بودند. این است که تاکید میکنم این دیگر خوانیها فقط جنبهی پیشنهادی دارد و شاید هم اگر با دستنوشتههای اصلی مطابقت شود مورد تائید قرار نگیرند.
۴ ـ مشکل نقطهگذاری
نقطهگذاری یک پدیدهی غربی است. پیش از آن در ادبیات فارسی روش یک نواختی وجود نداشت و غالباً جدا کردن عبارات از جملات یا پیوستگی و گسستگی کلمه نسبت به کلمهی بعد از طریق اِعراب صورت میگرفت. به کار بردن واژگان فرنگی چون “ویرگول” و “کولن” در زبان فارسی جلوهی این نشان مادرزادی است. با این وجود برخی از این نشانهها بنا به احتیاجات رسم الخط ما، کاربردهای تازهای یافتهاند که در رسم الخط لاتینی وجود ندارد. مثلا ویرگول نزد ما فقط برای جدا کردن یک عبارت مستقل از کل جمله به کار نمیرود، بلکه همچنین همان کاری را انجام میدهد، که سابقاً علامت سکون میکرد و از پیوسته شدن کلمهای به کلمهی بعدی جلوگیری میکند. جالب این جاست که در بستر عمومی قراردادهای نقطه گذاری، هر شاعر یا نویسندهای میتواند نشانههای خاص خود را داشته باشد. مثلاً امیلی دیکنسون، شاعر آمریکایی عادت داشت که به جای نقطه و ویرگول از “خط تیره” استفاده کند و دستنوشتههای شعر او آکنده از خطوط تیره است. ویراستار نخستین اشعار او در چاپ اول کتاب، همهی این خطوط تیره را حذف کرد و به جای آنها نشانههای رایج را به کار برد، اما ویراستاران بعدی دوباره به همان خطوط تیره بازگشتهاند، زیرا معتقدند که این نشانه بهتر میتواند صدای شخصی شاعر را منتقل کند. آیا نیما سبک خاصی در نقطهگذاری نداشته است؟ کافی است که نگاهی به دستنویس وصیتنامه ی او بیافکنیم که عکس آن در کتاب “مجموعهی کامل اشعار نیما” توسط طاهباز چاپ شده است. جنتی عطایی که در چاپ دوم کتاب “نیمایوشیج، زندگانی و آثار او” این وصیتنامه را با حروف چاپی نقل کرده است سطر اول آن را چنین میآورد: “امروز فکر میکردم با این گذران کثیف که من داشتهام بزرگی که فقیر و ذلیل میشود.” جمله در نظر اول ناقص می نماید، زیرا نیما به جای حرف اضافهی “به” که معمولاً در این مورد به کار می بریم حرف “با” را بکار برده و نتیجتاً این انتظار را در خواننده به وجود آورده که مطلب تمام نشده است، ولی صرف نظر از این مشکل که به سلیقهی زبانی برمیگردد، این پرسش پیش میآید که جملهی اول چگونه به جملهی دوم وصل میشود؟ اگر جنتی میخواست از روش متداول نقطهگذاری استفاده کند بایست پس از پایان جملهی اول، علامت دونقطه (:) را میگذاشت یعنی که جملهی دوم حاصل “فکر کردن” در جملهی اول را توضیح میدهد، ولی جنتی چنین نکرده است و جملهی دوم را بدون هیچ گونه فاصلهای پس از جملهی اول آورده است، اما در نسخهی اصلی وصیتنامهی نیما پس از جملهی اول به اندازهی پنج شش کلمه، جای خالی گذاشته شده و سپس جملهی دوم شروع شده است. این فاصلهی خالی در واقع نقش علامت “:” را بازی میکند که در روایت جنتی از دست میرود.
ما در اشعار نیما از حدود ۱۳۱۸ به بعد متوجهی استفادهی زیاد او از علامت “دو ابرو” میشویم. او از طریق این نشانه، جملات یا عبارات معترضه را جدا میکند و کار خواندن شعر را آسانتر مینماید. (برای نمونه به دو شعر “پادشاه فتح” و “مرغ آمین” نگاه کنید.)
مسالهی نقطهگذاری و اِعراب در شعر نیما بسیار مهم است، زیرا در آثار او جا برای برداشتهای متفاوت از یک عبارت وجود دارد و در واقع نقطهگذاری و اِعراب طرز قرائت ما را نشان میدهد. مثلا در شعر “برف” میخوانیم: “گرتهی روشنی مردهی برفی همه کارش آشوب/ بر سر شیشهی هر پنجره بگرفته قرار”، ترکیب “روشنی مرده” را چگونه باید خواند؟ آیا “روشنی” باید با یک کسره به “مرده” اضافه شود یا این که توسط یک سکون از آن جدا گردد؟ در صورت اخیر درست آن است که “روشنی” به “روشن” تبدیل شود تا عبارتی درست داشته باشیم. به علاوه عبارت “همه کارش آشوب” باید توسط یک ویرگول از بقیهی مصراع جدا شود تا خواندن شعر آسان گردد. در پایان همین شعر آمده است: “میهمانخانهی مهمان کش روزش تاریک / که به جان هم نشناخته انداخته است / چند تن خواب آلود…” به عقیدهی من عبارت “روزش تاریک” باید با یک خط تیره از بقیه ی مصراع جدا گردد و پس از آن یک علامت تعجب بیاید. زیرا این عبارت در واقع به عنوان نفرین بکار رفته است. همچنین در مصراع دوم کلمه ی “نشناخته” باید بین دو خط تیره بیاید زیرا در حکم یک مفهوم معترضه است و به معنای “ناخودآگاهانه” به کار رفته است. در غیر این صورت هر دو مصراع غلط خوانده می شود و درک مفهوم شعر مشکل می گردد.
ادامه در شمارهی بعد