۱
دلام که میگیرد
به آنی
سراسر ایران را دور میزنم
با یک مداد
روی خطهای نقشه
به سرعت ریل میکشم
از شرق میزنم به غرب
از جنوب میروم به شمال
نه خواب کسی را به هم میزنم
ونه در چشم هیچ سرعتی دیده میشوم
فقط
از جادههای شمالی که میگذرم
قطار پر از بوی شوری دریا میشود
و واگنهای کهنهی هق هق
در ایستگاههای مهگیر جنگلی
زمینگیر میشوند
و خیالام سوزنبان پیری میشود
که دیگر فانوس کوچکاش
با هیچ کبریتی
روشن نمیشود . ……
۲
کشتیها
که با آبهای دور
به انزلی میرسند
بندر به گریه میافتد
و من
اشکهای تورا
درازد حام آنهمه آب
دانه دانه
در خالیی چشمانم بار میزنم
امشب بر شب کلاهم
دستمالی پراز ابر گره زدهام
و میخواهم
با بغض چوب دستیام
در خیسترین ساعت باران
پا به پای یادت
رشتِ زادگاهت را
خیابان به خیابان بیچتر
قدم بزنم .
2 Responses to دو شعر کوتاه از هوشنگ رئوف