نوشته: زیبا کرباسی
<ای انقلابیی عزیز
این جهان همیشه خواب تو را دیدهست
ساشا آرورا اختر>
از جذابیت شعرگونهی ژانر رئالیسم جادویی که بگذریم داستانهای دیگری نیز هستند که در نهاد و حال هوای خویش با شعر رابطهای پنهان و گاه آشکار دارند
گفتگوهای پنهان بینامتنی بین شعر و داستان موضوعی دیگر است
اما قطعن در توانمندیی نویسندهای که بتواند در طول نوشتاریی داستان روی طناب شعر راه برود هرگز نمی.توان شک کرد
نویسندهای که میتواند در داستانی با نام اولین شعر عاشقانه
کولیزدهی زیباییی افسار گسیختهی الاههای شود
رد دل بستگیی آتشین پسردایی جانش اسماعیل را بگیرد و بعد از سفری حیران و معراج گونه اسماعیل برگردد و خویش را باز یابد
نویسندهای که همیشه از درها و دیوارها به پنجرههای باز میرسد
به زیبایی دریا
به دشتهای گشوده
به افقهای دست دلباز
نویسندهای که میتواند از قیاسهای نسبیی ذهن خود از آنچه در انبان مطالعه دارد به معماریهای شگرف شعرگونهای از داستان برسد
با اعلانهایی پر جذبه بر پیشانیشان تا ذهن کاوشگر جوان را به جستجو و خوانشهای مکرر باز دارد
و نتیجه بر این که سرٍ آخر من از خوانش داستانها و ناداستانهای احمد خلفانی به بیان این چند خط مختصر میرسم
احمد خلفانی نویسندهایست که بدون هیچگونه تقلا و فارغ از هرگونه پیچیدگیهای گمراهکننده درنسخ نوشتاریی خویش میتواند جهانی از فهم با اشارهها و نشانههای جهان شعری ارائه دهد
قد برافرازد
اعلام حضور کند
نویسندهای که از خباثت و رخوت سرمای تبعید نمیهراسد
با زبان مادریاش به باریکههای نفس میزند
و بیشک نسبتی گرم با رستم دستان دارد
«پیش از آن که به یوسف برسم و بازوانم را برای بغل کردش از هم بگشایم دانستم
این صدای من است که از دل کوه منعکس می شود و
برمی گردد
آن صدای قدیمی که در من خفته بود و حالا
با دیدن یوسف
مثل یک جوان
بیدار شده است»