صدق چوبک
آمده در: ادبیات جهان
“انتری که لوطیاش مرده بود»
داستانی از صادق چوبک نویسنده ایرانی است. کتاب شرح زندگی میمون کوچکی به نام “مخمل” است که یک روز صبح لوطی جهان، صاحب معرکه گیرش را مرده میبیند.
لوطی جهانِ معرکهگیر، هیچوقت تریاک را کنار نگذاشت و از سر لطف میمونش را هم دودی کرده بود حالا مرده، و مخمل که تا امروز سرنوشت خودش را جهنم میدانسته، از حالا به دنبال بهشت میگردد. مخمل در حالی که هنوز زنجیر در گردنش سنگینی میکند به راه میافتد و به دنبال مکانی برای آسایش و آرامش میگردد و در راه خود به گلهای میرسد که چوپان آن یک پسر بچه است که مخمل حرکات و حالات او را شبیه خود میبیند و این چیزی است که در مخمل ایجاد آرامش میکند اما این آرامش دیری نمیپاید. پسرک با چوبی که در دست دارد به سرمخمل میکوبد و باعث میشود مخمل به او حمله کند و در حالی که مخمل پسرک را به سختی مجروح کرده از آنجا میگریزد. مخمل در ادامه راه خود در حالی که از خماری تریاک شکنجه میشود به صخرهای میرسد و مکانی برای آرامش میبیند. همین زمان است که به فکر خاطرات خوب و بد گذشته میافتد و آنها را دوره میکند… تا این که شاهینی به او حمله میکند و باعث میشود مخمل هراسان از آنجا بگریزد. در نهایت او که تجربهی زندگی بدون لوطی جهان را ندارد و دنیای بدون او را وحشتناکتر از زمانی مییابد که در کنارش بود، به مکان اولیه خود باز میگردد و در کنار لوطی مردهاش پناهنده شود…
اکثر داستانهای چوبک حکایت تیرهروزی مردمی است که اسیر خرافه و نادانی و پایبند به مذهب خویشاند. چوبک با توجه به خشونت رفتاریای که در طبقات فرودست دیده میشد سراغ شخصیتها و ماجراهایی رفت که هرکدام بخشی از این رفتار را بازتاب میدادند و به شدت راه به تاریکی میبردند. چوبک میپنداشت تا زمانی که افراد نخواهند از بند خرافات و اندیشههای عقبمانده رها شوند، هیچ کس نمیتواند به رهایی آنها کمک کند.