شاعر در متن انفجار


مایاکوفسکی: شاعر در متن انفجار

 

به‌مناسبت زادروز ولادیمیر مایاکوفسکی


نوشته: بابک شاکر

 

«هر جا که درد هست، من آن‌جا هستم.

من بر هر دانه اشک، مصلوب شده‌ام.»

مایاکوفسکی را نمی‌توان در خطابه‌های حزبی یا قاب پرچم‌های سرخ به بند کشید. او شاعر انقلاب نیست؛ بلکه انفجار زبان پیش از آن است که سیاست به آن برسد. از میان صدای طبل‌ها، پوچی رژه‌ها، و طنین گام‌های جمع، صدای یک «من» بیرون کشیده می‌شود؛ یک من متورم، ناآرام، و زخمی. نه به‌مثابه خودبزرگ‌بینی، بلکه به‌مثابه ظرفی برای تلاطم زبان. این همان جایی‌ست که شعر او را از شاعران ایدئولوژیک جدا می‌کند.

در شعرهای او، زبان چون ماده‌ای زنده می‌پیچد و کش می‌آید، قواعد نحوی را می‌گسلد، معنا را به لبه‌ی انفجار می‌رساند. شعر دیگر رسانه‌ای برای انتقال پیام سیاسی نیست، بلکه خود سیاستِ فرم است. خندیدن، برخلاف انتظار، نه نشانه‌ای از رهایی که نوعی کژتابی و «فوران درونی» است. خنده در شعر مایاکوفسکی، انفجار ناتمام سوژه است؛ واژگان، دهان را ترک می‌کنند بی‌آنکه به معنای پایدار برسند.

اما این زبانِ پاره‌پاره، این شعرِ تکه‌تکه، همزمان چیزی را از عشق، از رنج تنهایی، و از فروپاشی فرد در برابر توده حفظ می‌کند. جایی‌که شاعر در آستانه‌ی التماس ایستاده، با صدایی که «بی‌دندان» است. جایی‌که سیاست عقب می‌نشیند و شاعر، که لحظاتی پیش از پرولتاریا و آینده سخن می‌گفت، حال در کوچه‌ای ایستاده که نه ایدئولوژی، که معشوق آن را بسته است.

مایاکوفسکی در شعرهایش از تاریخ فرار نمی‌کند، بلکه با آن درگیر می‌شود. زبانش در برابر زبان رسمی مقاومت می‌کند، و با اینکه ظاهرِ آثارش پر است از شعارهای انقلابی، فرم او هیچ‌گاه تسلیم ایدئولوژی نمی‌شود. فرم، همیشه جلوتر از محتوا حرکت می‌کند.

مایاکوفسکی بیش از آنکه به ایمان سیاسی وابسته باشد، به فورم متعهد است. در سنت روسی، او نه وارث داستایفسکی، بلکه از نوادگان فورمالیسمی‌ست که در آن، آشنایی‌زدایی اصل بنیادین خلق است. شعر، به قول شکلوفسکی، تنها وقتی زنده است که فهم آن دشوار باشد. مایاکوفسکی دقیقاً این اصل را زیست می‌کند.

مرگ او را نباید صرفاً به یأس عاشقانه یا خیانت سیاسی نسبت داد. مرگ او قطع نهایی یک بدن زبانی‌ست که دیگر توان مقاومت در برابر تقلیل را نداشت. بدن شاعر، بدنی زبانی بود، و زبان نیز بدن او. وقتی زبانش دیگر امکان دریدگی نداشت، مرگ آمد.

او پیش‌تر نوشته بود:

«دلم نمی‌خواهد بمیرم / من دلم می‌خواهد زندگی کنم / و هر روزم را مثل ماهی‌ای / بر سر نان و اشکم بگذارم.»

در جهان امروز، که هم ایدئولوژی‌ها فرسوده‌اند و هم فرم‌ها، شعر مایاکوفسکی بیش از گذشته زنده است. او نماینده‌ی درهم‌شکستگی با شکوه است؛ شاعر یک انقلاب شکست‌خورده، اما در فرم پیروز. شاعر آن لحظه‌ای که سیاست دیگر پاسخی ندارد، اما زبان هنوز فریاد می‌کشد.

هم‌صدایی‌ها: برشت و پازولینی

وقتی مایاکوفسکی از فرم به سیاست می‌رسد، نه از راه تبلیغ، بلکه از مسیر «تنش در زبان» عبور می‌کند. این دقیقاً جایی‌ست که می‌توان او را در کنار برتولت برشت قرار داد؛ کسی که تئاترش نیز از فرم آغاز می‌کرد، از فاصله‌گذاری، از تعلیق در بازنمایی، و از تخریب «هم‌ذات‌پنداری». هر دو می‌دانستند که اگر هنر بخواهد واقعاً سیاسی باشد، باید به تجربه‌ی تماشاگر یا خواننده حمله کند، نه به سلیقه‌اش احترام بگذارد.

اما برشت، به‌رغم فاصله‌گذاری‌اش، فرم را تابع آموزندگی می‌کرد. مایاکوفسکی اما فرم را رها می‌گذارد، به‌سوی هیچ‌جا. شعر او به‌جای ایجاد آگاهی طبقاتی، حامل سوگ طبقاتی‌ست؛ نوحه‌ای برای چیزی که هنوز نیامده شکست می‌خورد.

با یک گام دیگر، پازولینی در فیلم‌ها و شعرهایش همین تقلا را ادامه می‌دهد. او نیز میان کاتولیسیسم، مارکسیسم، زبان بدن، و فاجعه‌ی مدرنیته در نوسان است. پازولینی، همانند مایاکوفسکی، بدن شاعر را در معرض جامعه می‌گذارد. بدن در شعر و سینمای او، همچون زبان در شعر مایاکوفسکی، هر لحظه تهدید به انضباط یا زوال می‌شود.

هم برشت، هم پازولینی، و البته مایاکوفسکی، می‌دانستند که اگر هنر بخواهد حقیقتی را بگوید، باید خودش را هم در معرض خطر قرار دهد. آن‌ها به زبان اطمینان نداشتند؛ بلکه به بی‌ثباتی آن ایمان داشتند.

مایاکوفسکی، با فریاد، با شکستن، با ریتم، با اغراق، و با پاره‌پاره کردن شعر، ما را به یاد چیزی می‌اندازد که در دل ایدئولوژی‌ها گم شده است: «نافرمانی در سطح فرم».

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در معرفی‌ی یک هنرمند, نقد شعر ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید