خانه ادریسی‌ها

نقل از: خانه ادبیات ایران

خانه‌ٔ ادریسی‌ها را می‌‌توان تمثیلی از میهن دانست و حوادثی که بر ساکنان آن آوار می‌شود. منتقدان و مفسران ادبی، این رمان را موضع‌گیری “غزاله علیزاده” در برابر نمود عینی مفهوم انقلاب قلمداد کرده‌اند. کتاب با جمله‌ای معروف شروع می‌شود که می‌توان آن را چکیده‌ داستان و نیز دیدگاه علیزاده درباره‌ی انقلاب دانست: «بروز آشفتگی در هیچ‌ خانه‌ای ناگهانی نیست، بین شکاف چوب‌ها، تای ملافه‌ها، درز دریچه‌ها و چین پرده‌ها غبار نرمی می‌نشیند. به انتظار بادی که از دری گشوده به خانه راه بیابد و اجزای پراکندگی را از کمین‌گاه آزاد کند.»خانه‌ی ادریسی‌ها، خانه‌ای اشرافی، بزرگ و قدیمی است در شهری به نام عشق‌آباد. در این خانه چهار تن ساکن هستند: خانم ادریسی، دخترش لقا، نوه‌اش وهاب و خدمتکار و یار وفادار آن‌ها، یاور. ساکنان این خانه در گذشته سیر می‌کنند و اسیر کرختی و خمودگی هستند. آن‌ها در بریدگی کامل با دنیای واقعی، در جهان خیالی خود با معشوقه‌های خیالی به سر می‌برند. همگی خود را در خانه حبس کرده‌اند و مشغول مرور خاطرات خیلی دورشان هستند….

در زمانی که اهالی خانه با کرختی و کهنگی خاصی اسیر شده‌اند، بیرون خانه انقلابی برپاست… انقلابی‌ها پیروز می‌شوند، با اندیشه‌ی برابری و عدالت، به خانه‌ها هجوم می‌برند تا داد ستمدیدگان را از ثروتمندان بستانند. خانه‌ی ادریسی‌ها دیگر مال آن‌ها نیست. مردمی ناشناس وارد آن‌جا می‌شوند، اتاق‌ها را میان خود تقسیم می‌کنند و تقابل میان کهنه و نو درمی‌گیرد.

بخش اول رمان به تضاد تازه‌واردان و اعضای خانواده‌ی ادریسی اختصاص دارد. تازه‌واردان با اندیشه‌های آتشین انقلابی خود، به اشراف‌زادگان ضرب شست نشان می‌دهند و قدرت خود را به رخ آن‌ها می‌کشند. آن‌ها قالی‌های ظریف خانه را لگدمال می‌کنند، کتابخانه را آتش می‌زنند و با اعضای خانه بدرفتاری می‌کنند…

در بخش دوم رمان، شاهد چرخش داستان هستیم. این بار انقلابی‌ها دچار اختلاف می شوند و مسیر اصلی انقلاب تغییر می‌کند و هر کس منفعت خود را بر منافع عوام ترجیح می‌دهد…و نوعی استبداد حاکم می‌شود.

در نهایت آن خانه که روزگاری عمارتی اشرافی بود، تبدیل به آغل گوسفندان شده، بی‌آن‌که اثری از صاحبان خود چه قدیم و چه جدید در آن‌ وجود داشته باشد. صاحبانی که همه شکست خورده‌اند و آن‌گونه که می‌خواستند زندگی نکردند. هر شخصیت در پایان کتاب به جایی می‌رسد که باید می‌رسید. آن‌که عزم نابودی خود کرده بود، نابود شد. آن‌که در سر سودا می‌پروراند، به‌ سویش روانه شد. آن‌که آرمانی داشت در راه آن، جانش را فدا کرد و در نهایت آن‌که ضعیف، سازشکار و خالی از عشق و آرمان بود، ایستاده و ویرانه ها را تماشا می‌کند.

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در نقد داستان, یاد بعضی نفرات ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید