نوشته: محمود فلکی
پس از پیدایش جنبشهای ضد استعماری یا رهاییبخش و انقلابهایی مانند انقلاب مشروطیت ایران، انقلاب چین، الجزایر، کنگو و … و حضور شخصیتهای مهم این جنبشها مانند پاتریس لومومبا، گاند ی، مصدق و دیگران، همچنین وجود تحلیلگران و نظریهپردازانی مانند (امه سهزر) گفتاری در باب استعمار (فرانتس فانون) دوزخیان جهان (آلبر ممی) چهرهی استعمار و چهرهی استعمارزده ( و …، در عین حال که به تنفر از غرب دامن میزنند، اما باعث آگاهی نسبی ملی در این گونه کشورها شده و مسئلهی استقلال به عنوان دستور روز سیاسی مطرح میشود. این جنبشها لازمهی رسیدن به اند یشهی استقلال ملی، به خود بودن و رسیدن به آگاهی ملی بود. اما این آگاهی و اعتماد به خود در دو سو حرکت میکند. سوی نخست، ضرورت ناوابستگی و حفظ منافع ملی و تمامیت ارضی است که امری لازم و تعیین کننده است. بیداربسیاری از انسان ها که با آشنایی و آموزهی دستاوردهای جهان مدرن غرب امکانپذ یر میشود، باعث شد تا به مسائل ملی خود توجه کنند و در پی برابری مناسبات با غرب برآیند. این بیداری، با همه ی کاستیها و کژیها و کژاندیشیها، دستاورد مهمی در جنبشهای “جهان سومی” محسوب می شود .
سوی د یگر آن اما در جهت غربستیزی تمایل پیدا کرد. یعنی چون غرب عامل استعمار بود، پس هر آنچه که غربی بود یا مینمود، پس زده میشد و میشود . این حالت به ویژه از سوی سنتگرایان و متعصبان دینی که موجود یت خود را با مدرن شدن جامعه و ورود اندیشهی مدرن به خطر می دیدند، دستاوردهای مدرن غرب و شیفتگی نسبت به فرهنگ و سنت و تاریخ تشدید شد. البته این نوع ستیز با بومی، بخش بزرگ و مهمی از “روشنفکران” جامعه را هم دربرگرفت. عدهای با شرق باوری یا شرقزدگی از آن روی بام به دامچالهی سنت و ناسیونالیسم افراطی افتادند و کوشیدند بر ارزشهای کهنه، رنگ نو بزنند. یعنی به جای اینکه از آگاهی عقلانی یا خرد خودبنیاد و دستاوردهای مدرنیته به نفع جامعهی خود ی، بهره ببرند، با اتکا به اسطورهی “دشمن”، ایجاد تنفر و تّوهمهای تاریخی- فرهنگی به غرب ستیزی دامن زدند. این حالت به ویژه پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲و سقوط مصدق تشدید شد، به گونهای که تداوم این فضا همچنان دامنگیر بخشی از جامعه است و مانع از آن میشود که به موقع به اهمیت دستاوردهای مدرن پی برده و از آن به نفع منافع ملی بهره ببرند؛ چرا که بسیاری هنوز نمیتوانند یا نمیخواهند تفاوت بیل سیاستهای خارجی غرب و دستاوردهای مدرنیته را که دیگر تنها در اختیار غرب نیست، دریابند. اما بیش از همه باید به این نکته توجه داشت که “ملیگرایی” یک مفهوم کلی یا عام است که زیر مجموعهها یا سویههایی دارد. به گمانم جدا یا مشخص کردن دو مفهوم از ملیگرایی اهمیت ویژهای مییابد تا تّوهمها جایگزین واقعیتها نشود . باید بین (“میهن پرستی” ) ناسیونالیسم (و “میهن دوستی” ) پاتریوتیسم Patriotism تفاوتی جدی قائل شد. سویهای از ملیگرایی، ناسیونالیسم یا میهن پرستی یا خاکپرستی است که مانند هر پرستشی نسبت به هر چیز ی، هر موجود ی، ایدهای یا شخصیتی در سو ی ایدئولوژیک شدن اندیشه کشیده میشود که به جزمگرایی یا دگماتیسم و تعصب میانجامد که می تواند تا حد شوونیسم و نژادپرستی پیش برود. در ناسیونالیسم هنوز تاریخ گذشته و احیای “ارزشهای” کهن یا کهنه بر اند یشه سنگینی میکند یا اینکه به احیای گذشتهی تار یخی یا “تجد ید عظمت” گذشته اندیشیده میشود، بی آنکه این نکته را در نظر بگیرند که در شرایط نوینی در جهان مدرن د یگر نمیتوان ارزشها یا عناصری که متعلق به دورهی و یژهای از گذشتهی تاریخی یا پیش-مدرن است و همیشه در چنبر استبداد و سنت و تعصب د ینی و به طورکلی اندیشهی اسطورهای هستی مییافته، دست به اقدامات نو ین و مطابق با شرایط و مناسبا ت تازهی درونمرزی و برونمرزی زد. یعنی ارزشها ی کهنه یا باورهای پیشین، هرچه که باشند، نمیتوانند با شرایط و مناسبات نوین همخوان و سازگار باشند. این نوع گذشتهگرایی و قداست بخشیدن به گذشتهی تاریخی-فرهنگی شبیه گذشته رومانتیکگراییهای سدهی هجدهم در غرب است که نخستین مخالفان دستاوردهای مدرنیته بودند. رومانتیکهای غربی، به ویژه رومانتیکهای آلمانی، در واقع به خاطر علاقه به احیای تاریخ گذشته که بر سنت و اسطورهها بنا شده، با ضدیت با فلسفهی مدرن عصر روشنگری به دام خرافات افتادند، در حالی که اندیشمندان خردور ز روشنگری، رجعت حسرتآلود به گذشته و احیای اسطورهها را پدیدهای ابتدایی و خرافاتی که با اندیشهی علمی مغایرت دارد ، برآورد میکردند. رومانتیکها، آنگونه که واِلنشتاین، یکی از شخصیتهای شیلر میگوید، در پی “دیروز جاودان” بودند، که در آگاهی اسطورهای از هستی “باالاترین مقام را دارد و بسیار محترم است.” (کاسیرر، ۱۳۷۷، ص ۱۴۹) آنها به گذشته عشق میورزیدند و به آن قداست میبخشیدند. اما اندیشمندان روشنگری برای ساختن آیندهی بهتر به مطالعه و پژوهش و نقد تاریخ میپرداختند تا از نارساییهای گذشته بیاموزند و از آن به نفع پیشرفت جامعه بهره ببرند، نه اینکه مانند رومانتیکها در گذشته اسیر بمانند و به همه ی آحاد گذشته و اسطورهها یا سنت جلوهای زیبا و شکوهمند بدهند. فیلسوفان عصر روشنگری میخواستند نور بر تاریکی بتابانند، آنگونه که کریستین توماسیوس (۱۷۲۸ –۱۶۵۵،) فیلسوف آلمانی، امیدوار بود که “نور خرد، جهان را روشن کند.” )ingenii lumen) (۲۵۷. p, 1960, Hirschberger) آنها میکوشیدند با توضیح علمی و خردورزانهی پدیدهها به شناخت دست یابند، در حالی که رومانتیکها با ذهنیتی عرفانی از روشنایی و شفافیت میگریختند و در فضای تاریکی، مستحیل ناشفافیت و توضیحناپذیری امور غرقه میشدند تا در خیال خود در ابدیت یا “دیروز جاودان” مستحیل شوند. اگر اندیشهی رومانتیک بر اندیشهی روشنگری غلبه میکرد، غرب نمیتوانست به پیشرفت در همهی زمینهها دست یابد. چنین ایدهای نه تنها هیچگونه امکان و کمکی در راستای بهبود اوضاع فراهم نمیکند، بلکه از پیش محکوم به شکست است و جز تکرار تاریخ نتیجهی دیگری نخواهد داشت. اگر قرار باشد نظام ارزشها یا اندیشهی معینی از گذشته، الگویی جهت گره گشایی معضالت یا معیار ایرانیت قرار بگیرد، بیش از هر چیز با مناسبات مدرنی که جهان تاریخی کنونی را بر پایهی گلوبالیزاسیون میسازد، در تضاد خواهد افتاد. زیرا پس از گذشت سدهها، با پیشرفت دانش و فرهنگ و فلسفه و کشفیات شگرف علمی که با تحول و پیشرفت اندیشه ی مدرن همراه است، آن اندیشهها یا ایدهها یا تصورات کهن یا کهنه یا پیش مدرن، حتا اگر در زمان خود راهگشا بوده باشند، دیگر کارآیی خود را در جهت پیشرفت اجتماعی و حل بحرانها از دست دادهاند و به جای آنها اندیشههای نوین در شرایط دگرگونهی مناسبات انسانی پیش روی جهانیان گشوده شده است. البته ژرف کاوی و شناخت دقیق تاریخ گذشته ضرورتی انکارناپذ یر است، اما در این کاوش نبا ید در گذشته اسیر شد و با رؤ یای گذشته زیست، بلکه با ید از آن عبور کرد و از نارساییهای گذشته و درسهای تاریخی به نفع تحول کنونی و آینده بهره برد. یعنی خودآگاهیی ملی واقعی یا خودآگاهی تاریخی واقعی هیچگاه به ناسیونالیسم (میهن پرستی یا خاک پرستی) منجر نمیشود.
اما میهن دوستی (پاتریوتیسم) مقولهی د یگری است. یک میهن دوست در عین حال که به منافع ملی و مردم توجه ویژه دارد و آن را در الویت قرار میدهد ، از دگم و تعصب به دور است و با دستیابی به خودآگاهی ملی یا خودآگاهی تاریخی، بدون پیش داوری و دخالت احساسات، با نقد علمی تاریخ و کنار نهادن مناسبات کهنهای که سد را ه پیشرفت انسان مدرن میشود ، با حفظ استقالل ملی، درهمزیستی مسالمت آمیز با ملتهای دیگر با کاروان مدنیت جهانی برآمده از مدرنیته همگام میشود .
جورج اورول، نویسندهی مزرعهی حیوانات، که در آثارش چهره ی دژخیم و سرکوبگر توتالیتاریسم (چه ناسیونالیستی چه کمونیستی یا هر شکل دیگر) بازتاب مییابد، در کتا ب “درباره ی ناسیونالیسم” مینویسد که “پاتریوتیسم به طور طبیعی ماهیت دفاعی دارد ، چه به لحاظ نظامی چه فرهنگی.” یعنی میخواهد جامعه و میهنش را حفاظت کند ، مانند کسی که از خانهاش مراقبت میکند. برعکس اما “ناسیونالیسم میکوشد قدرت بیشتری کسب کند.” یعنی هم قدرت داخلی که در سوی دستیابی به نظام توتالیتر عمل میکند هم در پهنهی بین المللی به کشورگشایی تمایل مییابد. “ناسیونالیسم میکوشد عشق به انسان را به عشق به ملت تغییر بدهد، که یک ُحقهی ناگوار یا (بلای اجتماعی) است ” (George 2020, Orwell ،) و نتیجهاش همسانسازی انسانهایی است که فردیت خود را میبازند و به مهرههای بیارادهای برای قدرت تبدیل میشوند. اما رویکرد پاتریوتیسم (میهندوستانه) نسبت به مسائل ملی باعث میشود تا هم “ملت” با تعریف مدرن خود شکل بگیرد و هم اینکه حل مسائل و بحرانها در راستای رعایت حقوق فردی و اجتماعی یعنی (منافع ملی و ملت) و حقوق برابر با دیگر ملتها به سامان برسد. من روی منافع “ملی و ملت ” تکیه میکنم؛ زیرا یکی بدون دیگری ناقص است . منافع ملی بدون رعایت منافع یا حقو ق برابر مردم، از معنا تهی میشود . این مهم زمانی میتواند تحقق بیابد که پیوند “دولت – ملت” شکل گرفته باشد. در تمام طول تاریخ ایران، جز در مقاطع کوتاهی پس از انقلاب مشروطیت، آنهم به شکل نارسا، چنین پیوندی وجود نداشته است. همیشه رابطهی حاکمیت با مردم، رابطه ی “شاه- رعیت” (سلطنت مطلقه) یا “شاه-تودهی مردم” یا “سلطان- تودهی مردم” یا “خلیفه-امت” بوده و هنوز هم این شکل از رابطه در مقیاسی دیگر عمل می کند . برخی ادعا کردهاند که بنا به گفتهی هگل (1831-1770″ ،)نخستین دولت” در جهان به معنای جدید آن در ایران زمان هخامنشی پدید آمده است ؛ یعنی ایران در زمان هخامننشیان،“دولت” و “ملتی واحد” داشته و ارتباط آن با اقوام زیر سلطهاش به شکل “کثرت در وحدت” بوده است (طباطبایی،۱۳۸۳ و ۱۳۹۶.)
نخست اینکه هگل واژهی “رایش” به معنای “امپراتوری” را به کار میبرد (“امپراتوری پارسیان / ایران Reich persische Das ،) نه “دولت” به معنای مدر ن را؛ در عین حال که در نوشتهی هگل آن واژهی “نخستین” وجود ندارد. دیگر اینکه، مفهوم دولت و رابطهاش با ملت در زمان هگل هنوز شکل نهایی خود را نیافته بود. این رابطه عمدتأ در سدهی بیستم و با رویکرد به اصل لیبرالیسم و برقراری ًآزادی و دموکراسی در اروپا پدیدار میشود هگل در تئوری محافظهکارانهاش در مورد امپراتوریها و . رابطهی آنها با اقوام دیگر (یعنی “وحدت در کثرت”)، به تعبیر کارل پوپر در کتاب “جامعه ی باز و دشمنانش “، توجیهکننده ی حکومت مقتدر پروس بود ه است . )1992, Popper )برای همین است که او فرمانروایان مقتدری چون ناپلئون را که اقوام و سرزمین های دیگر را زیر یوغ خود گرفتهاند میستاید. تازه اگر کسی آگاهی کافی از تاریخ ایران و جهان داشته باشد، متوجه میشود که تاریخ ایران و به طور کلی شرق در حد دادههای اوایل سدهی نوزدهم است. بعدها تا زمان حال منابع بیشتر و دقیقتری از تاریخ گذشته به دست ما رسیده است. به مثل امروز مشخص شده که نخستین امپراتوری متعلق به اکدها است که حدود هزار و هفتصد سال پیش از هخامنشیان، هر چند در مقیاس کوچکتر، پدیده آمده بود. امیراتوری هخامنشی نه نخستین، که بزرگ ترین امپراتوری تاریخ تا آن زمان بوده است. اما هیچکدام از امپراتوریها یا به زبان امروزی امپریالیستهای باستان، “دولت” به معنای مدرن آن نبودند.
خیلیها خیال میکنند که امپریالیسم در چند سدهی اخیر با قدرت گرفتن کشورهای غربی و استعمار کشورهای به اصطلاح “جهان سومی” پدید آمده است. امپریالیسم که تالش قدرتهای بزرگ برای گسترش و نفوذ سیاسی، نظامی و اقتصادی خود در کشورهای دیگر است و به استعمار میانجامد، در درازای تاریخ، از امپراتوریهای باستان ی مانند اکد و بابل و آسوری و امپراتوری ایران (در مقیاسهای متفاوت) گرفته تا یونانیها و رومیها و روسها و چینیها و مسلمانان عرب و غیرعرب مانند ترکان عثمانی و د یگران وجود داشته و هنوز هم وجود دارد (چه امپریالیسم غربی چه شرقی).
مشکل درک و تحلیل درست از این مسائل در اینجاست که بسیاری هنوز واژههایی را که در ادبیات گذشته معنا و کارکرد ویژهی خود را داشته اند، با مفهو م سنتی آن میفهمند و به کار می برند. معنای سنتی مفاهیمی مانند عقل، خرد، معنویت، عدالت، اخالق، هم چنین فرهنگ، ملت، دولت و… با معنای مدرن آنها تفاوتی ماهوی دارد. تا زمانی که این تفاوت بین جهان سنتی یا قدسی-ایمانی و جهان مدرن یا جهان خردورزی یا آگاهی عقلانی است، تشخیص داده نشود، ذهن هم چنان در برزخ بین اندیشهی سنتی و مدرن گیر خواهد کرد.
یکی از علتهای درک نادرست از آموزههای مدرن و نظرات التقاطی یا تناقض آمیزبرخی از نخبهگان جامعه در همین ناهنجاری درک مفاهیم در معنا و کارکرد مدرن آن است. به عنوان مثال، واژه ی ” خرد” که از واژهی اوستایی ” خ رتو” برمیآید و سپستر در پارسی میانه (پهلوی) در اثر معروف “مینوی خرد” (منوگ اخرد) بازتاب ویژهای مییابد، که در واقع نوعی اندرزنامه و دستورات اخلاقی است، بیشتر به معنای درایت در رعایت اصول اخلاقی- اجتماعی یا دینی در گذشته به معنای رعایت اخلاقی اجتماعی و آیین دینی بوده که با همین مفهوم در شعر شاعران و آثار اندیشمندان گذشته به شکل پند و اندرز یا شکلهای دیگر به کار برده شده که همان “حکمت” یا “دانایی” (Weisheit )است و هیچ پیوندی با خرد مدرن، خردی که با شک دکارتی آغاز میشود یا ِخرِد کانتی (Vernunft ) ندارد که برآمده از اندیشهی روشنگری در اروپا است و در پی شناخت این جهانی است که نتیجهاش آزادی، دموکراسی، سکوالریزاسیون، حقوق بشر، برابری حقوق زن و مرد و… است.
افزون براین، خرد در گذشته، در ذهنیت اسطورهای، امری فطری محسوب میشد، ولی خرد در عصر روشنگری، به ویژه از سدهی هجدهم به بعد، عمدتاً به عنوان امری اکتسابی برآورد میشود. که لسینگ، شاعرو نمایشنامهنویس آلمانی و تئوریسین زیبایی شناسی درهنر و یکی از ُکنشگران جنبش روشنگری در سدهی هجدهم در این راستا میگوید: “قدرت واقعی خرد را نه در داشتن حقیقت، بلکه دریافتن حقیقت باید دانست.”(کاسیرر، ۱۳۷۰ ،ص۶۵) این نوع تفاوت بین درک سنتی و مدرن از مفاهیم ظاهرا یکسان را میتوان در مورد مفاهیم دیگر، از ًجمله دولت و ملت نیز صادق دانست. دولت و ملت مفاهیم مدرنیاند که در عصر روشنگری و با تحولات صنعتی و اجتماعی-اندیشگی و با رویکردی سیاسی در غرب موجودیت یافتهاند که با معنای سنتی آنها به زبان فارسی (در اصل عربی) تفاوتی بنیادی دارد. در ایران باستان یا پس از آن، نه مفهوم “ملت” (ناسیون) و نه “دولت ” به معنای امروزی آن، وجود داشت. حتا واژهی “میهن” هم در معنای دیگری به کار برده میشد. این واژه از واژهی اوستای maevā آمده که به معنای “خانه” بوده است. یعنی ساختار و محتوای سیاسی که در رأس قدرت عمل میکرد، نه “دولت ” به معنای مدرن آن، بلکه “حکومتی” بوده است که شخص شاه، دارندهی فّره ایزدی، به عنوان فرمانروای مطلق هم چون خدا قدرتی فوق قانون داشت.
“ملت” در زبان فارسی (عربی) در اصل به معنای “دین، آیین، شریعت “یا “پیروان یک دین” است (فرهنگ معین) این واژه پس از آشنایی ایرانیان تحصیلکرده با فرهنگ و تمدن غرب در نیمهی دوم سدهی هجدهم میلادی، به ویژه پس از انقالب مشروطیت و آگاهی نسبی از ملیت و ملیگرایی به معنای غربی آن، یعنی ناسیون یا مردمی که دیگر نه یک قوم در میان قوم های دیگر، بلکه ملتی واحد با تاریخ و فرهنگ و زبان مشترک باشند ، درک شده است. این آگاهی نسبی در آغاز عمدتاً در سوی بزرگنماییها و شکوهبخشیدن از گذشتهی تاریخی و نوعی تعصب میهنپرستانه تمایل یافت که در مواردی به شوونیسم و حتا نژادپرستی کشید. واژهی ناسیون (nation)در غرب برآمده از واژهی natio به معنای “اصل و نسب ، تبار” و “محل تولد” بوده است که در سدههای هجده و نوزده به معنای جدید آن، یعنی ملتی واحد تعریف شده که به جز مرز مشخص جغرافیایی، دارای تاریخ و فرهنگ و زبان مشترک است . برای همین است که بعدها در برخی از کشورهای جهان، برای اینکه در این تعریف بگنجند، برای خود تاریخ و فرهنگ جعلی ساخته اند.
در آغاز طرح ایدهی ملت و همچنین دولت در اروپا نیز هنوز رابطه ی واقعی دولت -ملت به مفهوم امروزی و مدر ن نداشت ، بلکه با زور شخصیت ها یا حاکمیت های مقتدر در این راستا کارکرد آن وجود داشته که نمونه اش حاکمیت ناپلئون پس از انقالب فرانسه است. این همان چیزی است که هگل به آن به عنوان نظام “امپراتوری” که در آن، “وحدت در کثرت” عمل میکند، باورمند است و امپراتوری هخامنشیان را شبیه امپراتوری فرانسه در زمان ناپلئون می داند.
اما زمانی پیوند بین دولت و ملت به معنای واقعی و مدر ن آن در غرب ، به ویژه در اروپای غربی، به انجام رسید که دولت از طریق انتخاب ات آزا د مردم پدید آمد تا نمایندگان آنها پاسخگوی نیازهای ملتی باشند که آنها را در شرایط دموکراتیک انتخاب کرده اند که در آن، منافع ملی در چار چوب اصل لیبرالیسم، یعنی عدالت و رعایت حقوق بشر تعریف پذیر باشد، نه اینکه نظا م سیاسی- حقوقی بر پایهی ارادهی فوق قانونی یک نفر شکل بگیرد (چه به شکل امپراتوری چه شکلهای دیگر). یعنی در اینجا وجود “ملت” و منافع ملی با نقش مردم در تعیین سرنوشت خویش گره خورده است، نه اینکه ملت تنها نظارهگر ناتوانی باشد که سرنوشتش را دیگران رقم بزنند. در این راستا، در تعریف مدرن ملت همانگونه که ارنست رنان فرانسوی مطرح میکند ، “یکپارچگی یا وحدت ملی تنها بر شرایط عینی ) اُبژه ( بنا نشده، بلکه بر تصمیم آزا د شهروند ان آن (سوژه) نیز متکی است.” (14. p, 2020, Jansen )
در پیوند دولت- ملت در جهان مدرن، دیگر تفاوتی بین رنگ و دین و مذهب و “نژاد ” و قومیت وجود ندارد و همهگان شهروند یک کشور واحد با زبان و فرهنگ و حقوق مشترک میشوند. اما در اینجا وقتی از “زبان و فرهنگ مشترک” سخن به میان می آید، به معنای همسان سازی انسانها و از بین بردن تنوع و کثرت نیست. حتا امروز کسانی که از سرزمین، قوم یا “نژاد ” یا ملتی دیگر به غرب مهاجرت کرده باشند، به محض پذیرفته شدن آنها به عنوان شهروند آن کشور، جزو ملت آن کشور محسوب میشوند و از همهی حقوق شهروندی، با حفظ دین و آیین خود، میتوانند بهرهمند باشند و حتا به عالیترین مقام سیاسی کشور دست یابند. در سرزمینی که این نوع تکثرگرایی، انتخابات آزاد ، استقالل قوهها و حقوق و قانو ن برابر برای همه، از جمله برای اقلیتهای قومی و مذهبی و عقیدتی، به معنای واقعی کلمه، وجود نداشته باشد، سخن گفتن از پیوند “دولت -ملت” بی معناست.
نوع مدرن رابطهی دولت ملت که امید میرفت پس از انقلاب مشروطیت درایران پدید بیاید، یا ادارهی استبدادی جامعه از سوی حاکمیت تکنفره و تفاوتگذاریها یا تبعیض بین مذهبها و قومها وجود تناقص بین حضو ر بخشی از زندگی مدرن (یعنی عقل ابزاری یا فن آوری و ساختار اداری و…) و نبود دستاوردها ی فرهنگی- اجتماعی مدرنیته (عقل نقاد یا خرد خودبنیاد)، یعنی آزاد ی، دموکراسی و… به نتیجه نرسید.
یکی از علل مهمی که باعث شده هنوز مسئلهی گوناگونی اقوام در ایران حل نشود و هم چنان نوعی تشنج در این راستا وجود داشته باشد و برخی از افراد قومها بهویژه اقلیت های غیرفارسی زبان نتوانند خود را در چارچوب “ملت ایرانی” تعریف کنند، این است که هنوز دولت به معنای مدر ن آن به وجود نیامده تا بتواند گوناگونی قومیتها و احقاق حقوق آنها را پذیرفته و به انجام برساند.
بنابراین، آنگونه که برخی پی ناسیونالیسم و احیای ارزشهای پیشین ملی-اسطورهای درقالب مفاهیمی مانند “ایرانشهری” یا “شاه آرمانی” می گردند، نتیجه اش نه پدیداری پیون د “دولت -مل ت” مدرن، بلکه تجدید رابطه ی “شاه-رعیت” یا نظیر آن خواهد بود. این نوع ناسیونالیستها زمانی که شاهان هخامنشی قومهای دیگر را به زیر یوغ خود میکشند و سرزمین آنها را به مستعمرهی خود تبدیل میکنند و باج و خراج میگیرند، آن را “وحدت در کثرت” مینامند. یعنی از دیدگاه آنها، پادشاهان ایرانی با وجود کثرت قومها و سرزمینها همه در “وحدت ” با حکومت مرکزی هستی مییافتند. اما در این راستا، میتوان این پرسش را مطرح کرد که اگر حملهی دیگران به ایران یا استعمار آن محکوم است، که هست ، چرا پس حملهی پادشاهان هخامنشی یا دیگر شاهان به کشورهای بیگانه و استعمار آنها افتخارآمیز است و به عنوان “وحدت در کثرت” برآورد میشود ؟ کدام “وحدت”؟ قومهای تحت استعمار در همهی جهان، از جمله در ایران، به زور شمشیر تسلیم میشدند و هر زمان که فرصت مییافتند برای رهایی از یوغ حاکمیت چیره مدام شورش میکردند. این نوع شورشها عمدتاً با خشونت و مجازات سنگین سرکوب میشدند. خو د کورش، پایه گذار امپراتوری ایران، بخش مهم فرمانروایی خود را در جنگ با شورشیان ملل دیگر گذراند و سرانجام در جنگ با ساگتها در کنارهی آمودریا کشته شد. یا داریوش پس از شکست از یونانیها در جنگ ماراتن از شورش مردم مصر که از مستعمرات هخامنشیان بود با خبر میشود و به سوی مصر عزیمت میکند تا شورش را سرکوب کند که اجل مهلتتش نداد . (گیرشمن، ۱۳۸۷ ،ص۱۷۷)
سید جواد طباطبایی در ادعای خود که ایران از همان آغاز وحد ت دولت -ملت داشته است، میگوید: “تمامی اقوامی كه در ایران بودند از زمانهای بسیار دور ملتی را ایجاد كرده بودند و این ملت است كه دولت خودش را در زمانهایی مثل هخامنشی و ساسانی ایجاد كرده است ” (روزنامه اعتماد، ۱۳ مهر ۱۳۹۶.) اما این چه نوع ملتی بود که بدون حق انتخاب و تعیین سرنوشت می توانست “دولت خودش” را “ایجاد” کند؟ این “تمامی اقوام” چه نوع اقوامی بودند که با وجود “وحدت” و ایجاد “دولت خود” تا فرصت مییافتند علیه حاکمیت چیره یا همان “دولت خودی” شورش یا قیام میکردند؟ کارل پوپر در نقد فلسفهی غیرلیبرال هگل بر این نظر است که هگل در فلسفهاش “فضایی جادویی” ایجاد میکند تا خواننده را مرعوب کند. در نوشتههای طباطبایی که متأثر از فلسفهی هگل است، نیز همین نوع فضای جادویی عمل میکند. در واقع، به قول کریستیان یانِزن، مورخ آلمانی و نویسندهی کتا ب “ملت ، ملیت، ناسیونالیسم”، “گفتمان ناسیونالیستی پیچیدگیی زندگیی مدرن را به امری ساده تقلیل میدهد، و {بدین گونه} مشکلات تازهای پیش میآورد (Jansen, 2020, p. 13) “. متأسفانه هر کسی که از این نوع ایدهی ناسیونالیستی انتقاد کند، او را “ایران ستیز” یا “دشمن ایران” یا “غرب زده” مینامند یا اینکه مانند سید جواد طباطبایی این “بحثها” را عامل “تشتت قومی و تجزیهطلبی” میدانند یا اینکه منتقد را به “مافیا” حواله میدهند یا اتهامات ناروای دیگری وارد میکنند. طباطبایی در این مورد میگوید: “مخالفان ]منتقدین[ به دنبال منافع مافیایی هستند” (طباطبایی، ۱۳۹۶.) اما اگر برای کسی منافع ملی وحقوق مردم در الویت قرار داشته باشد، یا خیلی ساده، دلش برای میهن و مردم بتپد یا بسوزد، هم از آخرین دستاوردهای مدرنیته (چه فنآوری چه خر د خودبنیاد و…) هم از همزیستیی مسالمتآمیز با ملتهای دیگر، به نفع مسائل داخلی و مناسبا ت برابر جهانی بهره میبرد. در واقع چنین میهن دوستی خیرخوا ه میهن خود است، نه دشمن آن. نقد او از گذشته برای شناخت بهتر و آموزه از نارساییها برای ساختل ایرانی بهتر و انسانیتر است. اما برعکس، آنهایی که با رؤیاپردازی و تعصب ناسیونالیستی در پی احیای گذشتهی تاریخی -فرهنگیاند، با سیاست خود، میهن را به سوی پرتگاه دیگری سوق میدهند که ژرفای آن نامعلوم است. در هر حال، در جامعهای که نخبگانش، به جای بهره بردن از دستاوردهای مدرن یا امکانا ت در دسترس داخلی و جهانی در سوی بهترکردن زندگی در آینده، به سنت و گذشتهای نامعلوم و دسترسناپذیر چشم دوخته و با بزرگنماییها به اسطورهها و سنتها قداست میبخشند و در پی احیای ارزشهای پیش مدرن، پیش منطقی و اسطورهای تلاش میکنند، نشان از این دارد که این جامعه هنوز در دوران نابالغی خود بسر میبرد و با رؤیاها و تّوهمهایش بستر لرزانی برای آینده میسازد. گویی هنوز نیاموختهاند که در گذشته، در تمام طول تاریخ، نه تنها بنای نظم جامعه بر استبداد شاهان و سلاطین استوار بوده، بلکه این نظم یا نظام در هموندی یا همجوش ی دین و حکومت هویت مییافته است. برخی نیز به رسیدن به هویت ایرانی که بر فرهنگ ایرانی بنا شده باشد پا میفشرند. و چون معمولا فرهنگ را در مفهو م سنتی آن برآورد می کنند و فرهنگ اسطورهای باستانی یا از نوع “اییرانشهری” ساسانی را در ذهن دارند ، بسیاری از ایرانی ها می کوشند تا با گذشتهی تاریخی که هیچگونه همخوانی با واقعیتهای جامعهی کنونی یا شرا یط مدرن جهانی ندارد. هویتشان را بسازند یا هویتشان را بر آنها استوار کنند، در حالی که هیچ هویتی بر رؤیا نمیتواند پابرجا بماند . نمونهاش هویتبخشیی آلمانیها بر “عظمت” تاریخ گذشتهی ژرمنی در جنگ جهانی دوم است که نتیجهی فاجعهبارش بر همگان روشن است . آنها میخواستند به آرمانشهری از “آلمان نوین” دست یابند که در آن برای “تجدید عظمت گذشتهی نژاد ژرمنی (با تکیه بر اسطورهی برتری ” نژاد آریایی”) در آلمان بزرگ آینده خودآگاهی گذشته احیا شود.” (61. p, 1990, Kirchhof ) یا در تاریخ معاصر، ناسیونالیسم پوتین است که در فکر احیای هویت روسی بر پایهی “عظمت” امپریالیسم روسیهی تزاری و حتا استالینی است، که نتیچهاش برآمدن نظامی دیکتاتور است که کشورگشایی امپریالیستی را در سر میپروراند. به جز درک نادرست از آموزههای مدرن و دمکراسی لیبرال یا بطور کلی درونینشدن آن آموزهها یکی از عواملی که به این گرایش ناسیونالیستی همچنان میدان میدهد، این است که در ذهنیت بسیاری از اهالیی “فکر” هنوز عناصر پیشمدرن یا پیش -منطقی کارکرد دارد، و هستیشان با نیروی خیال یا رؤیا، یا بهتر است بگوییم با تّوهمات و تصاویر مبهم معنا مییابد. اهل فکر جوامع نیمهمدرن هنوز در ستیز با خود و دیگری در برزخ بین سنت و مدرنیته عمدتا در سوی فرهنگ سنتی پیشمدرن (چه دینی چه تاریخی) گرایش دارد و بر این اساس جهانبینی خود را تنظیم میکند. راستی چرا نباید با عبور از گذشته، یا همان به اصطالح “عظمت گذشته” که حامل استبداد و اخلاق سنتی و بازدارنده است و با بهرهگیری از دستاوردهای مدرنیته در جهت تجدد و به ثمر رساندن مدنیت تلاش کرد.بیآنکه به استقالل ملی آسیبی وارد شود؟ کشورهایی مانند ژاپن و کره جنوبی هم با استفاده از عقل ابزار ی غرب، یعنی فناوری توانستند در این پهنه جزو برترینها در جهان باشند، هم با بهره مندی از خرد نقاد که سرچشمهی آزادی فردی و اجتماعی است، به جوامعی آزاد و دموکراتیک تبدیل شوند. اگر آنها هم با نگرشی ناسیونالیستی تنها برای رسیدن به “عظمت گذشته” یا هویت ملی- فرهنگی کهن تلاش میکردند، هرگز نمی توانستند در ساخت جامعهای دموکراتیک و ایجاد مناسبا ت مدر ن دولت -ملت موفق باشند. البته منظورم تقلید از غرب نیست، بلکه آموزش در سوی چگونگی تطبیق دادههای مدرن با زندگی بومی است، نه اینکه به احیای عناصر مدرن و پیشمنطقی اقدام کنیم یا برا ی درک مسایل هستیشناختی و اخلاقی به اند یشههای اسطورهای پیشینیان مربوط به هزار یا هفتصد -هشتصد سال پیش متکی باشیم، که نتیجهای جز عقب ماندگی و تکرار تاریخ نخواهد داشت.
۱۱ دی ۱۴۰۳
…………………………..
منابع و مآخذ :
رالز، جان: لیبرالیسم سیاسی. ترجمه موسی اکرمی، تهران، انتشارات ثالث ، ۱۳۹۲ .
طباطبایی، سید جواد : تاریخ جهان با ایران آغاز ميشود . روزنامه اعتماد، شماره ۳۹۲۱ ،۱۳ مهر
.۱۳۹۶
——————-: دیباچهای بر نظریه انحطاط ایران، تهران، نشر نگاه معاصر، ۱۳۸۲
کاسیرر، ارنست: اسطورهی دولت. ترجمه یداله موقن. تهران، انتشارات هرمس، ۱۳۷۷.
——————: فلسفهی روشنگری. ترجمهی یداله موقن. تهران، انتشارات نیلوفر، ۱۳۷۰.
گیرشمن، رومن: ایران از آغاز تا اسلام. ترجمهی محمد معین. تهران، انتشارات معین، ۱۳۸۷.
Hegel, Georg Wilhelm Friedrich: Vorlesungen über Philosophie der Geschichte.
Suhrkamp, Berlin 1986.
Jansen, Christian u. Henning Borggräfe: Nation, Nationalität, Nationalismus.
Campus Verlag, 2. Aufl. Frankfurt/New York 2020.
Hirschberger, Johannes: Geschichte der Philosophie, Bd. II. Freiburg 1960.
Kirchhoff, Jochen: Nitzsche, Hitler und die Deutschen. Die Perversion des Neuen
Zeitalters. edition dionysos, Berlin 1990.
Orwell, George: Über Nationalismus (Notes on Nationalism). Übersetzung von
Andreas Wirthensohn. dtv. München 2020.
Popper, Karl Raimund: Die offene Gesellschaft und ihre Feinde. Mohr, Tübingen
1992.
Wiesehöfer, Josef: Das frühe Persien. Geschichte eines antiken Weltreichs.
Artemis &Winkler, 4. Aufl. München 2009