سر فصل‌هاى موسيقى‌ی ايرانى نامه چهل و ششم

نوروز يك تجديد خاطره است. خاطره ى خويشاوندى انسان با طبيعت،  و امروز با گذشت قرن ها نه تنها از شكوهمندى سنت هاى نوروزى كاسته نشد، بلكه با جشن هاى بزرگ نوروزى كه اين روزها در شهرهاى مختلف ايران به خصوص بر مزار بزرگان ادب و هنر ايرانى بر پا شد، نشان داد كه بزرگداشت اين سنت باستانى در جاى جاى اين خاك و بوم، ريشه در فرهنگ و وجود هر ايرانى و هر عاشق این سرزمين،  دارد
نوروز با احساس و انديشه ايرانى پيوندى ناگسستنى دارد و بخصوص در اين روزگار
نوروز سنگر و سايبان و بخشى از هويت ملى ماست

         

همکارمان هلن شوکتی در هر شماره به موسیقی و هنرمندان ایرانی که به نوعی در اعتلاء و ارائه این هنر روح‌پرور دست داشتند می‌پردازد که همه‌ماهه از نظرتان می‌گذرانیم.

فصل چهل و یکم


هلن شوکتی

داستان اقليت * نوشته ميترا مفيدى

 

زمستان سرد و پر برفى از راه رسيده بود،  سليمه كش و قوسى به بدنش داد و به آرامى از اتاق بيرون آمد.

بچه‌ها و اصغر آقا   يك ساعتى بود كه از خانه بيرون رفته بودند و امروز ننه يداله مى‌آمد كه تا رخت‌ها را بشويد.

سليمه به طرف حوض مى‌رفت تا كمى يخ‌هاى حوض را بشكند و سر و صورتى صفا بدهد كه خستگى از تنش در بيآيد.  در همين حال چشمش به درخت سرو بلندى افتاد كه در حياط خانه‌ى همسايه سربرافراشته بود. در يك لحظه احساس كرد آنجا يك چيزى كم است. 

هر سال اين موقع خانم همسايه كه مسيحى بود درخت سرو را غرق در شمع‌هاى كوچك و گلوله‌هاى  رنگين مى‌كرد و بچه‌هاى سليمه با لذت درخت تزيين شده را تماشا مى‌كردند و مى‌گفتند: آخ جون بوى عيد ارمنى‌ها مي‌اد ، حتمأ مادام از اون شيرينى خوشمزه‌اش برامون مي‌اره

اما چرا امسال درخت خالى بود، شيرينى مادام كجا بود؟ امسال هيچ خبرى از عيدشان نيست، نكند بلايى سرشان آمده باشد؟

صداى زنگ سر رشته فكرش را پاره كرد، بطرف در خانه رفت،  ننه يداله با چهره‌ى سياه سوخته در حالى كه يك بغل سبزى را با يك دست گرفته وارد شد و نگاهى به كيسه بزرگ آشغال دم در خانه همسايه انداخت و با تعجب پرسيد!! اين ارمنى‌ها چه بلايى سرشان آمده؟  درخت بزرگ‌شان كه خاليه،  هر سال اين موقع يك خروار  آت و اشغال  بار اين درخت بود

سليمه نگران شده بود و با خودش گفت ، شايد چيزى لازم داشته باشند و بى اختيار ياد  نوروز افتاد

ياد شور و شر و هيجانى كه براى تهيه سور و سات عيد داشتند و نگاهى به سرو خالى همسايه انداخت و چادر سر كرد و دكمه زنگ در را فشار داد ، گويا همسايه در پشت در به انتظار ايستاده بود كه بدون معطلى در را باز كرد. سليمه گفت مادام خداى نكرده طورى شده؟

مادام جواب داد نه خانم چيزى نشده و به اميد خدا همه در سلامت هستيم،،،، سليمه برسيد چرا درخت سرو تون امسال تزيين نشده و وسايل كريسمس را دم در خانه انداختيد؟

 مادام گفت: دستور مسجد محله است.. ديشب آمدند و ما را تهديد كردند كه اگر درخت كريسمس درست  كنيد كارتان با دسته عزاداران عاشورا است، من گفتم اين درخت در خانه‌ى خودمان است و به عاشورا چكار دارد؟ ولى از آن‌جايى كه شوهرم هميشه نگران است مى گويد ما

اقليتى هستيم و چاره‌ى ديگرى نداريم..

اما سليمه در فكر ديگرى بود،  رندانه نگاهى به كيسه دم در و درخت كوچك پلاستيكى كاج انداخت و گفت،، مادام ما چند سالى مي‌شه كه همسايه‌ايم ولى قدم به خانه هم نگذاشتيم،  اگه موافقت كنيد فردا شب كه شب كريسمس شماست يك قورمه سبزى مفصل بپزم و شما با مسيو و بچه ها قدم رنجه كنيد و با هم شام بخوريم،،، آخه عيد كه نميشه سوت و كور باشه ، اين بچه‌ها كه گناه نكردند

من و اصغر آقا مسلمان‌ايم و كسى بند و بساط ما را در هم نمى‌ريزد

مادام با خوشحالى سليمه را در آغوش گرفت و گفت عالى شد، من هم شيرينى پخته‌ام، مى‌آورم كه بعد از شام بخوريم

در خانه سليمه جنب وجوش فراوانى بود و هر كسى گوشه‌اى از كار را گرفته بود

اول درخت كوچك كاج با وسايل درون كيسه تزيين شد. سفره ترمه‌اى كه فقط موقع سال تحويل گسترده می‌شد روى ميز انداخته شد و چند شراب خورى را كه هرگز استفاده نشده بود از قفسه بيرون آوردند و روى ميز چيدند 

اصغر آقا هم به زيرزمين رفت و دو بطرى شراب كهنه را كه سال‌ها در آن‌جا پنهان كرده بود آورد و در كنار بطرى  ودكا و ليوان‌هاى شراب گذاشت

شب بسيار دلپذيرى بود ، برف به آرامى مى‌باريد و همگى در انتظار مهمان بودند 

نواى آرام موسيقى كريسمس  كه از يكى از دوستان به امانت گرفته شده بود هم در اتاق پخش مى‌شد

ميهمانان رسيدند/    مادام در دورترين و دست نيافتنى‌ترين روياهايش هم چنين شبى را تصور نمى‌كرد

بى اختيار اشك مى‌ريخت و بر سر و روى همه بوسه مى‌زد،  زبان‌اش قاصر شده بود

موزيك ملايم بخش مى‌شد و برف همچنان مي‌باريد

مسيو و اصغر آقا به سلامتى هم پياله‌ها را پر و خالى مى‌كردند و در مقابل چشمان حيرت زده جمع

سليمه براى اولين بار در زندگى‌اش گيلاسى از شراب را بلند كرد و به سلامتى خانواده همسايه و شب كريسمس نوشيد

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در سرفصل‌های موسیقی‌ی ایران ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید