“بانوی اردیبهشت”

“بانوی اردیبهشت”, مینو فرشچی, بازیگر و فیلم نامه نویس؛ پس از مرگ عشق زندگیش که به تازگی رخ داد, این نوشته را بر دیوار فیسبوکش گذاشته است. راستش سادگی, صمیمیت و شیرینی گفتار, آنچنان تلخی موضوع را قاب گرفته, که حیفم آمد به اشتراکش نگذارم.

با تسلیت,

~ نسرین متحده

.

“بهار امد

تو رفته اى

كاش بهار مى رفت و تو مى آمدى…

.

چهل روز شد كه مدام اين شعر زنده ياد محمد ابراهيم جعفرى رو زير لب تكرار مى كنم، حالا تو هم زنده ياد شدى…

قبل از اون دو روز آخرى كه با دارو تو رو در خواب نگهداشته بودند وقتى وارد اتاقت شدم اونقدر لبخندت زيبا شد كه دكتر پرسيد همسرش هستيد؟ تو به سرت اشاره كردى و گفتى تاج سرم…دكتر گفت چى ميگه؟ به انگليسى گفتى Queen!

دكتر تبسم كرد و من بغض…

.

اونا مى خواستن مورفين رو شروع كنن. ،دكتر به من يه تقلب رسوند و گفت مى دونى اخرين حسى كه از كار مى افته حس شنواييه…باهاش حرف بزن؛ و من نشستم كنار تخت و حرفهايى كه فكر مى كردم آرومت مى كنه برات گفتم، اينكه نگران هيچى نباش،بچه ها خوبن …

پرسيدى اينجان؟

گفتم اره…

پرسيدى هردو؟

گفتم آره الان ميان …

چشمات رو بستى و صورتت به زيبايى نقاشى قديسين شد, اونقدر زيبا كه ازت عكس گرفتم و با خودم گفتم تنها كسى مى تونه اينقدر آرام عازم يك سفر بى بازگشت بشه كه هيچ حقى از كسى بر گردنش نباشه و در تمام عمرش به مال و ناموس ديگرى نظر نداشته باشه. يك انسان پاك نهاد شريف.

تو تاج سر من بودى نه من تاج سر تو…چشمهات رو بستى و ديگه تا ساعت پنج عصر د وروز بعد و ديگه براى هميشه اون چشمهاى زيبا بسته موند.

.

با تلفنم برات صداى طبيعت و پرنده ها رو پخش مى كردم كه آرامِ آرام باشى و بودى تا نفس آخرت … سرم رو به ميله تخت تكيه داده بودم و دستت رو گرفته بودم و به نفس كشيدنت دلخوش بودم تا يك نفس بلند و ديگه هيچى…

.

چند بار صدات زدم و بعد دويدم دنبال پرستار و گفتم نفس نمى كشه، نفس نمى كشه…

.

بقيه اش ديگه معلومه، پرستار اومد و معاينه و گوشى روى شاهرگ گردن و اينها و گفت: تموم كرد…

تو رفتى اما من تموم شدم،الان چهل روزه كه تموم شدم …

.

به بچه ها تلفن زدم و گفتم زودتر بيايين بيمارستان ,نفس هاى بابا داره سنگين ميشه. طفلكى ها خيلى زود خودشون رو رسوندن اما طبعا ديگه دير بود …

.

اون پياز سنبلى كه نوروز گذشته توى باغچه كاشتى و گفتى بذار ببينيم واقعا دوباره گل ميده؟ گل داد و تو نبودى كه ببينى. برگاى تازه ی درخت مو هم سبز شد و ديگه كسى نيست كه اونا رو بچينه و دسته كنه…همه چى سرجاشه اما انگار هيچى نيست…

.

وقتى داشتم با گريه كاغذاى روى ميزتو مرتب مى كردم,

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در یاد بعضی نفرات ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید